عزیز الله « شفق» در سال( 1330) شمسی در قریه « آقجم» از قراء کجاب بهسود چشم به جهان گشود، دوران طفولیت را در همان محیط پاک و بی آلایش روستا در آغوش خانواده ای مومن و پارسای خویش گذراند. و در همان جا رشد یافت و بزرگ شد و با فقر و تنگدستی، سختی ها و مرارت ها، مانند سایر اطفال آن مناطق آشنا گردید و به آن ها خو گرفت. در اثر عشق و علاقه ای که مرحوم پدر وی به سواد و دانش داشت علیرغم فقر و تنگدستی او را به مکتب فرستاد و دوره ای ابتدایی را در همان محیط بهسود با موفقیت تمام رساند اما این دهقان زاده پر شور در دامن « بابای» استوار و «هلمند» ذلال باهمه استعداد و لیاقتی که داشت باید چون باقی نسل ریسمان بدوشان و پا برهنگان و مستضعفین میهن ، عوض تحصیل بدنبال کارهای روزمره زندگی روستایی میرفت و به پدر خویش در کارهای کشاورزی کمک می نمود. ازین جهت است که رنج ، زحمت ، مظلومیت ، فقروفلاکت بی پایان آن سامان را باذره ذره وجود خود درک و لمس میکند و زحمت های که خود در اوایل عمر دیده تجربه های گرانبهای از زندگی روستایی در ذهنش باقی گذاشته است ازین رو دردها و رنج های مردم ستمدیده ای ما از سخنرانی ها و اشعار او پیداست.
از آنجا که کودکان هزاره جات اکثر قریب به اتفاق از تحصیل و با ادامه تحصیل در مدارس دولتی محروم بودند و هیچ گونه امکانات تحصیل برای شان وجود نداشت ، و اغلب باسواد های هزاره همانهای هستند که درایام زمستان نزد آخوند محل درس خوانده اند ، او نیز پس از آنکه تحصیلش را در اثر فقر و تبعیض در مکتب ادامه داده نتوانست در سن پانزده سالگی فقط چند زمستانی شانس آنرا یافت که در نزد آخوند محل درس بخواند ، چندی بعد دست تقدیرخانواده او را به شهرکابل کشانده او توانست چند سال علیرغم مشکلات اقتصادی به کسب علم بپردازد و نیز مدت چند سال در مشهد مقدس در جوار امام هشتم علیه السلام به تحصیل و کسب فیض اشتغال داشت ، و در مدت نسبتاً کوتاه در سایه استعداد سر شار و فوقالعاده ، جایگاه شایسته ای در محافل علمی و در میان طبقه روشنفکر و تحصیل کرده پیدا نمود. به قسمیکه طلاب برجسته و روشنفکر کابل و نیز جوانان تحصیل کرده مسلمان ، آمال و آرزوهای خود را در چهره ای او میدیدند ، و پروانه وار اطراف اورا گرفتند.
در زمانی که سایه شوم استبداد رژیم فاشیستی ظاهرخان و داودخان کشور و ملت افغانستان را آرام آرام بسوی فنا و نیستی می کشاند و تخم مارکسیست ها نیز در زمان حکومت ظالمانه این دو فاشیست پاشیده شد و اغلب روحانیون کابل به دعا گویی رژیم اشتغال داشت و دین را از سیاست جدا میدانیست ، این « شفق » و معدودی از یاران و همفکرانش بودند که در مجالس و منابر شان و یا توسط شب نامه ها دست به افشا گری میزدند ، جنایت رژیم را برملا میکردند و خطراتی که از ناحیه رژیم و گروه های خود فروخته مارکسیتی ، کشور را تهدید میکرد به مردم گوشزد میکردند.
سخنرانی های پرشوروآتشین «شفق» به کالبد مرده افسرده مردم جان می بخشید، شور و شوق و علاقه به وجود می آورد ، او از دردها و مصیبت های مردم و خطراتی که در آینده ملت را تهدید میکرد و از سیاست های ظالمانه رژیم و صد ها مسایل حیاتی دیگرسخن میگفت. دردها را بیان میکرد و راه علاجش را نیز میگفت ، جمعیت عظیمی از طبقات مختلف مردم مخصوصاً قشر تحصیل کرده در مجالس سخنرانی او هجوم می آوردند. اما درین میان بودند بعضی محافظه کاران ترسو که قدرت حضور در مجلس سخنرانی او را نداشتند ، زیرا می ترسیدند که عمال رژیم یکبار ریخته و همه را به آتش بکشند ، ازین رو وی بارها از طرف رژیم داود اخلاف سیاه کار او ، مورد تعقیب قرار گرفته و بارها تا یک قدمی مرگ پیش میرفت . بعنوان نمونه درمحرم سال: 1354 در پلخمری ظاهراً با احترام وبعنوان اینکه « والی » وی را دعوت کرده است ، ولی درواقع بجرم سخنرانی سیاسی دستگر گردیده او را به ولایت بردند و خواهان همکاری با رژیم وقت شدند ، ولی او جواب رد داده گفت: هرگاه داود ثابت میکرد که دولت او منتخب مردم و رژیم وی مردمی است این امر ممکن بود ولی در صورتیکه رژیم وی غیرمردمی است چگونه بخود حق دهم که خلاف خواسته مردم عمل کنم؟
او که در دل مردم خویش جای داشت و مردم او را دلسوز خود میدانستند و او را فریاد گر راستین فریاد های خفه شده ای شان یافته آرمان ها و آرزوهای خود را در وجود او می دیدند ، چگونه تنها رهایشان میکردند؟ لذا دو نفر نماینده از بزرگان قریه را ، همراه استاد فرستادند تابه دولت اخطار کنند، که در صورت تصمیم سوء آنان ، مردم بالای ولایت حمله خواهند کرد. والی بغلان بناچار تسلیم خواست مردم مصمم و خشمگین گردید، اما خدا خواسته بود که اورا برای مردم حفظ کند.
او همواره در فکر مردم ، مستضعفین و انقلاب است ، از مردم و انقلاب لحظه ای غفلت ندارد و درین راستا بود که در خارج از کشور نیز دست به تبلیغات زد. در سال (1362) به عنوان نماینده انقلاب اسلامی افغانستان در کنفرانس حج و وحدت اسلامی (سیرالئون) آفریقا شرکت کرد و از آرمان شهدا و استراتیژی جهاد آزادی بخش و حماسه ای مستضعفین گپ زده و جنایات روسها و مپریالیسم آمریکا و اراده شان را بازگو کرد و با جهان اسلام و دنیای مستضعفین از حماسه قرن و جنگ بزرگ تاریخ سخن گفت.
او مردی است که بیان و قلمش برای دشمنان اسلام برنده تر از شمشیر است ، سنگر نشینی است که نام او قلب سردمداران مارکیستی کابل را به لرزه انداخته است.
اندیشمند دلیری است که برای سر و سامان دادن قیام مردم و صدها مسایل دیگر اسلامی و اجتماعی لحظه ای آرامش ندارد. و با تمام گرفتاری های بیشمار مبارزات سیاسی ، اجتماعی و…. گاهی که اندک فرصتی می یابد آرمان ها و اهداف انقلابی و اسلامی اش را در قالب شعر منعکس میکند. بلی او در عین حال که یک مبارزانقلابی ، سیاستمدارآگاه و دانشمند تیزهوش است یک شاعر نیز هست ، که عالیترین مضامین اجتماعی ، سیاسی ، انقلابی، تربیتی، تاریخی و عرفانی را در اشعار خویش گنجانیده است. اشعار او خواننده را در جهان دیگر سیر میدهد.
صنعت تشبیه در عالی ترین حد آن در اشعار او بکار رفته است اشعارش دارای ابعاد گوناگون بوده خواننده میتواند معانی مختلف را در نظر خویش مجسم کند، و مانند دریای ژرف و عمیق است که بهترین جواهرات را در دل خود نهفته داشته باشد.
زندگی نامه ایشان تکمیل می شود …