افغانستان در عصر سلسله ی محمدزائی- قسمت اول
قسمت اول
تشکیل دولت محمد زایی-دوست محمد خان
بعد از کور شدن زمان شاه ابدالی این خاندان سلطنتی را فتور وسستی فرا گرفت و شاه محمود از تنظیم و ادارۀ مملکت عاجز آمد، پسران بارکزایی که وزارت دولت و حکومت ولایات را در دست داشتند درصدد به دست آوردن سلطنت افغانستان برآمدند. مخصوصا وقتی که شاهزاده کامران (پسر شاه محمود) وزیر فتح خان بارکزایی را اول کور و سپس به قتل رسانید. محمد زایی عشیره ای است از بارکزایی قندهار.
مزار «محمد نیکه» جدّ اعلای محمد زایی ها در «ارغسان» قندهار است. فرزندان «محمد خان» در بین قبایل بارکزایی مقام ریاست داشتند. مرکز بارکزایی کنار هلمند در جنوب «گرشک» بوده. سردار «پاینده خان» که از محمد زایی ها بود در زمان احمد شاه و مخصوصا شاه محمود به مناصب مهمی رسید امّا شاه زمان او را به اتهام کودتا با تعدادی از سران قبایل به قتل رسانید. این سردار بیست پسرفعّال و نیرومند داشت که بعد از قتل پدر در افغانستان پراکنده شدند، فرزند بزرگ او «سردار فتح خان» از قندهارفرار نمود و به شاه محمود (برادر زمان شاه) که در ایران فراری بود، پیوست.
سردار فتح خان به دستور شاه محمود از راه سیستان و فراه به وطن بازگشت و به عنوان قومندان قوای محمود به قندهار هجوم آورد، در جنگ «تازی» زمان شاه را شکست داد و به حکم محمود او را در قلعه عاشق شنواری بین جلال آباد و کابل دستگیر نموده، کور کرد. به طرف کابل هجوم برد آن جا را نیز به تصرف درآورد و «رحمت الله خان سدوزایی» را که وزیر زمان شاه بود نیز به قتل رسانید.
چون شاه محمود به تخت شاهی نشست، سردار فتح خان را به لقب «شاه دوست» به وزارت خود مقرر داشت و تمام اداره ی مملکت را به او و برادرانش سپرد، پسران سردار پاینده خان محمدزایی عملا از این وقت حکمران افغانستان شدند و فتح خان با اختیاراتی که در مملکت داشت، همۀ برادران خود را به حکمرانی ولایات افغانی گماشت، ولی از بین برادرانش «سردار دوست محمد خان» را در مرکز پیش خود نگهداشت.
عاقبت وزیر فتح خان در هرات به دست «عطا محمد خان» وزیر شهزاده کامران کور شد. (1818م). این واقعه برادران بارکزایی را به انتقام برانگیخت و هرج و مرج شدیدی برپا شد. بعد از آن برادران وزیر محمدزایی آخرین بساط دودمان سلطنتی سدوزایی را برچیدند. در بین برادران وزیر فتح خان نیز بر سر پادشاهی نزاع و اختلاف واقع شد، تا این که در آخر «سردار دوست محمد خان» در مسجد عیدگاه کابل اعلان امارت نمود و خطبه به نام او به عنوان «امیرکابل» خوانده شد. (1838م) امیر بلافاصله پسران خود را به مناطق تحت کنترل خود در تمام افغانستان مقرر کرد. امیر دوست محمد خان تلاش کرد سرزمین هایی را که «رنجیت سنگ» سردار سیکها با استفاده از ضعف داخلی افغانستان و بی غیرتی شاه شجاع درانی از پنجاب تا پیشاور تصرف کرده بود آزاد کند. در این وقت شاه شجاع سدوزایی که از تاج و تخت مخلوع شده بود برای اعادۀ آن از هر گونه اقدامی فروگذار نبود، در عین این که هیچگونه حیثیت حقوقی رسمی نداشت، معاهده ای با «مهاراجه رنجیت» بست که طبق آن تمام کشمیر و پنجاب و اراضی اتک و پیشاور تا خیبر و سند به رنجیت واگذار گردید.
معاهده ای در 26 جون 1838م در لاهور بین مکناتن و رنجیت سنگ و شاه شجاع امضاء گردید که تاج و تخت شاه اعاده شود اما شاه شجاع در بدل آن وعده داد از تمامی اراضی مملکت افغانی در ماورای خیبر و درّۀ بولان دست بردار شود. نیروهای برطانوی و نیروهای شاه شجاع به طرف افغانستان حرکت کردند، موفق شدند که در تاریخ 17 آگوست 1839م شاه شجاع را در کابل به شاهی برسانند و امیر دوست محمد خان به طرف بخارا فرار کرد. امیر از بخارا برگشت و خودش را به نیروهای برطانوی تسلیم کرد و به «کلکته» همراه خانواده اش تبعید شد. (نوامبر1840م)«شاه شجاع» در3 آپریل 1842م به قتل رسید. نیروهای برطانوی چون در زمستان سرد همین سال از کابل به طرف جلال آباد حرکت کردند، در راه همه قتل عام شدند. بعد از این حادثه، امیر دوست محمدخان از هند بازگشت داده شد و به همت فرزندش «وزیر اکبرخان» دوباره بر تخت امارت تکیه زد. امیر دوست محمدخان در آغاز دورۀ دوّم امارت خویش، سرداران را مورد اعتماد قرار نداد و تمام مملکت را تحت تصرف پسرانش قرار داد، بعد از مدّتی قندهار نیز به تصرف وی در آمد و پیمان مودت با هند برطانوی بست به این صورت وی از طرف شرق مملکت مطمئن شد و قندهار هم مستقیما به امارت کابل تعلّق گرفت. امّا در هرات که «سید محمد خان» فرزند «یار محمد خان الکوزی» به حکومت رسیده بود سکه به نام ناصرالدین شاه قاجار ضرب زد، مردم هرات او را از بین بردند و «شهزاده یوسف» نواسۀ حاجی فیروزالدین از اعقاب سدوزایی را به شاهی هرات برداشتند (محرم1273 هجری قمری- 1855م).
ناصرالدین شاه لشگری به هرات فرستاد و آن را تصرف نمود. شهر هرات برای امیر و مملکت معضلی گشت. لشگر قاجاریه در 27 جولای 1857م هرات را تخلیه کرده و به مشهد عودت کردند. سردار سلطان احمد خان برادرزادۀ امیر دوست محمدخان به هرات رفت و حکمران آن جا گشت. امیر دوست محمدخان از کابل به هرات لشگر کشید و در سال 1861م این شهر را به تصرف درآورد. چند روز بعد به علّت بیماری ضیق النفس به سن 77 سالگی درگذشت و در هرات در صحن مزار خواجه عبدالله انصاری مدفون گشت. امیر دوست محمدخان نخستین امیر محمدزایی، معروف به امیرکبیر بود. وی شخص جاه طلب، نرم خوی و عشرت طلب، اما دلاور و مدبّر بود. به عنوان امیر اکتفا نمود و دعوی پادشاهی نکرد. دربار او هم مانند لقبش ساده و بی پیرایه بود.
تجارت و اوضاع اجتماعی
در این عصر تجارت هند و بخارا از راه افغانستان جریان داشت و از شرق قافله های تجاری به کابل و قندهار و بخارا و مشهد روان بودند. شالهای بافته شده در کشمیر و پارچه های نفیس تجارت می شدند. در تاریخ جدید افغانستان دورۀ تیمور شاه و اتّحاد مجدّد افغانستان توسط دوست محمد خان از هر نظر دورۀ فترت و انحطاط به شمار می رود. بر اثر جنگ های داخلی و خارجی اقتصاد کشور با رکود مواجه گردیده، تجارت در عین رواج تنزل پذیرفت و شهرها رو به ویرانی رفت. نفوس شهر هرات بر اثر جنگ های متوالی و برده فروشی «وزیر یار محمدخان» تقلیل یافت. قندهار که یکی از مراکز مهم تجاری به شمار می رفت و بازارهای آباد و کاروانسراهای با رونق داشت دیگر باشندۀ چندانی نداشت. قسمت اعظم شهر به ویرانه مبدّل شده بود. نفوس شهر کابل نیز تقلیل پیدا کرد. هزاره جات در این عصر دوباره از اقتصاد پولی به اقتصاد طبیعی تنزّل نمود. در ترکستان هم جنگ های داخلی و حملات مکرّر قبایل، شهرهای آبادی مانند بلخ و قندوز را به ویرانه مبدّل ساخته بود. در چنین شرایطی امکان انکشاف (توسعه و رشد) دانش و فرهنگ عملا مفقود بود.
امیر شیر علی خان
سردار شیر علی خان هنگام فوت پدر 40 سال داشت و از نظر سن؛ پسر سوم بود. «دوست محمد خان» وی را به عنوان جانشین خود تعیین کرد. امیر شیر علی خان در هرات به سلطنت رسید و از برادرانش تقاضای بیعت کرد، برادران حاضر در هرات با او بیعت کردند. برادران دیگر او اکثرا سر مخالفت گذاشتند امّا «امیر شیرعلی خان» علاوه بر امارت، اردوی منظّمی که از دوست محمدخان طی چندین سال تهیه دیده بود در اختیار داشت و برادران ناراضی را یا فراری و یا مغلوب ساخت، ولی به زودی به علّت خودخواهی مفرط، حساسیت، عصبانیت و اندک رنجی امیر، اوضاع تغییر کرد به گونه ای که حتّی نزدیکترین دوستانش را هم از خود آزرده ساخت.
به تصرف درآمدن شهر کابل در غیاب امیر، توسط امیر عبدالرحمن خان،(برادر زاده اش) امیر را در یک مدّت تقریبا سه و نیم ساله منزوی ساخت و سپس در فعّالیت بین قندهار و قلات ظاهر شد. چون اکثر جنگهای امیر شیر علی خان و برادانش در همین نقاط صورت می گرفت. در این مدّت ابتدا «سردار محمد افضل خان» و سپس «سردار محمد اعظم خان» که برادران خود امیر بودند، به قدرت رسیدند و هر دو به یاری نیروهای عبدالرحمن خان یکی به دنبال دیگری به امارت دست یافتند امّا به زودی محمدافضل خان و سپس محمد اعظم خان وفات کردند و عبدالرحمن خان هم ابتدا به ایران فراری گشت و سپس به طرف ترکستان متواری شد. امیر برای بار دوّم به کابل وارد گشت و به امارت رسید. پس از شکست امیر محمد اعظم خان و فرار سردار عبدالرحمن خان، «امیر شیرعلی خان» ده سال بدون منازع و مخالف پادشاهی کرد. در دور دوّم شاهی اصلاحاتی را انجام داد از جمله:-تبدیل نمودن نیروی نظامی قومی و غیرمنظّم به نیروی منظّم، این نیرو که مرکّب از شصت هزار نفر می شد دارای لباس مخصوص (یونیفرم) شدند.
-مالیات را نقدی ساخت و حواله را از بین برد.
-کارخانۀ توپ سازی و چاپخانۀ سنگی در کابل دایر گردید و جریدۀ هفتگی به نام «شمس النّهار» انتشار یافت. خدمات پستی به وجود آمد و تکتهای پستی به کار انداخته شد.
-بنای شهر و ارگ جدید در شمال کابل به نام «شیرپور» گذاشته شد و اوّلین هیأت وزراء تشکیل گردید.
اما هیچ اقدامی برای ترویج معارف و علم و تخنیک جدید در این عصر به عمل نیامد. امیر شیرعلی خان در سال 1879م. که جهت مذاکره با روسها به تاشکند رفته بود در برگشت در سن 58 سالگی در مزار شریف وفات ک
امارت کوتاه دو برادر
امیر محمد افضل و محمد اعظم خان
در ابتدای سلطنت امیر شیرعلی خان در هرات دو برادر او از این وضعیت رضایت نداشتند. سردار عبدالرحمن خان که در بخارا فراری بود به بلخ بازگشت و توانست با لشگرکشی کابل را تصرف کند و همراه عمویش «محمد اعظم خان»، پدرش «محمد افضل خان» را که در غزنی محبوس بود آزاد نماید و امارت کابل را به او بسپارد امّا در فاصلۀ زمانی بسیار کم «امیر محمد افضل خان» وفات یافت و برادرش «محمد اعظم خان» توانست به پشتیبانی برادرزاده اش، عبدالرحمن خان جانشین او شود. در عین حال عبدالرحمن خان از این سلطنت چندان رضایت نداشت و صرفا به خاطر مخالفت با امیر شیر علی خان آن را تأیید کرد. لذا کابل را ترک کرد و به ترکستان رفت، به تعقیب آن «امیر محمداعظم خان» نیز در مقابل لشگرکشی شیرعلی خان شکست خورد و به طرف ترکستان متواری گردید. عمر حکومت دو برادر محمد افضل خان و محمد اعظم خان بسیار کوتاه بود و هیچ کدام مجالی نیافتند که در ساحۀ امور داخلی و یا خارجی به ابتکار دست زنند و نظر و روش خاص را آشکار سازند.
امیر محمد یعقوب خان
امارت محمد یعقوب خان کوتاه، متزلزل و آسیب پذیر بود. وی در شرایط نسبتا بحرانی به امارت رسید و خودش هم مردی شتابزده و کم حوصله بود. وی در نتیجۀ سپری نمودن سالیان متمادی به عنوان زندانی از جانب پدر در بالاحصار کابل، موازنۀ روانی اش را از دست داده بود و از طرف دیگر قوای انگلیس در حال پیشروی به خاک افغانستان بود و از طرف دیگر عبدالرحمن خان در شمال کشور علم مخالفت برداشته بود لذا از ایشان می خواست با امضای پیمانی انگلیسی ها را از افغانستان خارج کند و چهار روزی با فراغت خاطر زندگی کرده و بر مملکت حکمرانی کند. بر این اساس بود که معاهدۀ «گندمک» را در 26 می 1879 م مطابق میل نمایندۀ انگلیس امضاء نمود. طی این معاهده مناطق سوق الجیشی و یک سلسله کوههای صعب العبور با ساکنین آن در شرق کشور با علاقه های کُرم تا ابتدای جاجی، درۀ خیبر تا کنارۀ شرقی هفت چاه، لندی کوتل و سیبی و پیشین تا کوه کوژک از خاک افغانستان جدا شد و تحت تسلط و انتظام برتانیه قرار گرفت. در متن قرارداد آمده «امّا این سلطه دائمی نبوده و مالیات آن بعد از وضع مصارف داخلی، سالانه به امیر افغانستان پرداخته خواهد شد». و باز طبق همین معاهده نیروهای انگلیسی از افغانستان خارج می شدند.
بین امیر شیرعلی خان پدر و امیر یعقوب خان پسر کدورتی بود که در نتیجه، محمد یعقوب خان را 8 سال به حبس انداخت و عبدالله جان پسر خوردسال خود را به ولیعهدی گنجاند.
بعد از مدتی مردم در کابل قیام کردند و سفیر انگلیس کشته شد. امیرمحمد یعقوب خان مسئول قتل سفیر انگلستان به نام «کیوناری» شناخته شد و از امارت استعفا داد. بعد از مدتی امیر عبدالرحمن خان وارد کابل شد امّا از استعفای محمد یعقوب خان تا حکومت عبدالرحمن خان اوضاع بسیار متشنج و نا آرام و بدون حکومت مرکزی بود.
امیر عبدالرحمن خان
عبدالرحمن خان در شرایطی به امارت رسید که اوضاع افغانستان متشنج و شکننده بود. نیروهای خارجی بعضا در داخل کشور در حال جنگ با فرماندهان بودند. از جمله «سردارایوب خان» پسر عموی عبدالرحمن خان در منطقۀ میوند در حال نبرد با نیروهای برطانوی بود. امیرعبد الرحمن خان فردی مستبد و در عین حال فعال، شجاع و با اراده بود.
«امیر عبدالرحمن خان» پسر «امیر محمدافضل خان» در سال 1844م. تولد یافت. ایام جوانی را در ترکستان افغانی به سر برد. وی در کودکی به درس خواندن و سواد آموزی بی اعتنا بود و در مقابل به آموختن فنون جنگی و استعمال آلات جنگی و نبرد شوق زیاد داشته است. در عصر وی دولت مرکزی به وجود آمد و مردم کافرستان به اسلام گرویدند، امّا قتل عام ها و کشتارهای فجیعی توسط عمال ایشان صورت گرفت. عدۀ زیادی از مردم افغانستان به عنوان برده و غلام و کنیز به هندوان و مناطق دیگر افغانستان به فروش رسیدند. زندان ها مملو از مبارزان گردید. در عصر این امیر قیام های سرتا سری متعددی صورت گرفت. از جمله: قیام شنواری ها، غلجائیها، قیام مردم هزاره، ترکستان ها و …
صورت های استبداد امیر عبدالرحمن خان
1-منشأ دینی: امیر مدعی بود که او از جانب خداوند متعال به پادشاهی افغانستان برگزیده شده و حفاظت این کشور در برابر دست اندازی کفار و هرج و مرج داخلی به عهدۀ او گذاشته شده.
2-ایجاد سیستم گستردۀ جاسوسی: «وقتی که من بر اریکۀ سلطنت پا گذاشتم… در مملکت حالت یاغی گری ظاهر بود، جاسوسها و مفتّش ها مخفیانه مقرّر داشتم که هر چه در بین مردم واقع می شود به من راپورت بدهند.»(تاج التواریخ، عبد الرحمن خان)
3- ایجاد وحشت از طریق زجر و شکنجه و اعدام های دسته جمعی
4- نابودی مطلق آزادی های شخصی
نظام اداری امیر به تمام معنی خود محور بود و تنها خود تصمیم می گرفت که نه صدر اعظمی وجود داشت و نه هم وزیری. گرچه در سالهای آخر امارتش، دو پسر ارشدش «سردار حبیب الله خان» و «سردار نصرالله خان» در اجرای امور سهم می گرفتند امّا صلاحیت حل و فصل کارهای مهم را نداشتند و باید در هر امری از امیر هدایت می گرفتند.
در دورۀ ایشان تأسیس ماشینخانۀ کابل مرکب از شعبات ریخته گری، توپ سازی، تفنگ سازی، تولیدات باروت، کارتوس، اسلحۀ سرد، ضرابخانه، سراجی، شمع سازی و غیره روی دست گرفته شد و وحدت پول مسکوک به وجود آمد که تنها در کابل ضرب می شد.
امیر در آخر عمرش به مرض نقرس مبتلا شد و به شدت از آن رنج می برد. در اوایل اکتبر 1901م. پس از مدتی زمین گیر شدن و از دست دادن توازن رفتار به عمر 55 سالگی در کاخ ییلاقی باغ بالا از دنیا رفت.
فرهنگ و ادب
در عصر این امیر هیچ توجهی به فرهنگ و ادب صورت نگرفت. بی اعتنایی امیر در این زمینه تا جایی بود که به قول میرغلام محمد غبار:«می توان آن را تعنت و تعمد او در جلوگیری از فرهنگ نامید. زیرا امیر عبد الرحمن خان از تمدن و فرهنگ جدید جهان آگاه بود معهذا یک مکتب نساخت و یک جریده تأسیس نکرد در حالی که افغانستان با هر دو سابقه داشت.» به پرورش شاعران و ادیبان و هنرمندان چنان که در دربار شاهان شرق معمول بود توجهی نکرد.
معاهدۀ دیورند
در عصر امیر عبدالرحمن خان معاهده ای امضا شد که در تاریخ افغانستان مورد تأمل است. این معاهده در 12 نوامبر 1893م. بین دیورند و امیر عبدالرحمن خان انجام گرفت. این معاهده که در مورد سرحد شرقی و جنوبی افغانستان از درۀ واخان تا سرحد ایران بود، به نام «خط دیورند» شهرت یافت. به موجب این توافقنامه، امیر عبد الرحمن خان از ادعای افغانستان بر مناطقی مانند: صوات، باجور، چترال، وزیرستان و چمن صرف نظر کرد. در مقابل طرف مذاکره که انگلستان بود تصدیق نمود که درۀ کنر تا اسهار و علاقۀ برمل در وزیرستان جزء افغانستان باشد و در عین حال حکومت انگلیس حاضر شد تا اعانۀ مالی سالانه هیجده لک کلدار(یک میلیون و هشتصد هزار) به دولت امیر بدهد. اما این معاهده که توسط آن سرزمین های زیادی از خاک افغانستان جدا می گشت، به ضرر افغانستان و هند بریتانوی و انگلستان باقی ماند.
علی اکبر فیاض