به مناسبت سال‌روز شهادت قهرمانه عبدالخالق هزاره

به مناسبت سال‌روز شهادت قهرمانه عبدالخالق هزاره
بازخوانی حماسه‌ی عبدالخالق هزاره
حدودا سی و هشت خزان از بی‌داد عبدالرحمان جابر و قتل‌عام، نسل‌کشی، اسارت، شکنجه، زندان، بردگی، تبعید، کوچ‌اجباری و غصب زمین‌های هزاره‌ها گذشته بود. اما هنوز عطش خشم و کینه و تنفر و بی‌داد شیونیست‌های عظمت‌طلب قبیلوی، فروکش نکرده بود. هنوز تاریکی و وحشت فراگیر، ناشی از حاکمیت استبداد و جور و خفقان بر روح و روان انسان‌ هزاره، حاکم و مستولی بوده و عفریت استبداد بر سرنوشت آدمیان دربند، تنوره می‌کشید، فرمان می‌راند و خون می‌ریخت. انگل استبداد و خفقان، نه تنها از بین نرفته که همچون زالوهای خونی ‏متکثرشده و بر قلب‌ها فرورفته و انسان‌ها را بیشتر از پیش اسیر چنگال استبداد کرده بود.
در جنین شرایطی، نادر خان به کمک بادار خارجی اش انگلیس‌ها، بر تخت سلطنت جلوس کرده بود و برای بقای تاج و تختش، وحشت و سیاهی و تباهی را با قتل و کشتار و زندان و شکنجه و غارت و تبعید و تکفیر و ارعاب گسترش می‌داد. نادر خان نیز همچون اسلاف قاتل و مستبدش، حاکمیت استبداد و اختناق را به قیمت کشتن و زدن و قین و فانه و غل و زنجیر و واسکت بریدن‌ها و چشم از حدقه درآوردن‌ها، بالای مردم مظلوم و ستم‌کشیده‌ی افغانستان، اخصا هزاره‌ها استحکام می‌بخشید. او با اِعمال این کردار ناروا، کشور را ظاهرا به آرامش گورستانی رسانده بود.
نادر دژخیم، سرمست از این همه ظلم و بی‌داد و اختناق، به شکرانه‌ی بقای تاج و تختش با اعوان و انصارش به سور نشسته و بر جمجمه‌های قربانیان مظلوم، شراب نوشیده و از استخوان پاره‌های درهم‌شکسته‌ی آنان، دیواره‌های برج و باروی قصرش را استحکام بخشیده بود .
درست در همین برحه‌ی از تاریخ که هر صدایی به مثابه‌ی آذان نابهنگام حلقوم دریده می‌شد، فرزندی از تبار قربانیانی همیشه‌ی استبداد، به دادخواهی شهیدان و مظلومان بی‌پناه تاریخ به پاخاسته و برای اجرای عدالت، قلب پرکینه‌ی دژخیم را نشانه رفت و با تک سرفه‌ی تفنگ پولادینش، خشم فروخفته‌ی سالیان دراز پدران و مادران و برادران و خواهران مظلومش را فریادکرده و دژخیم را به جزای اعمال شومش رساند.
بی‌شک! این قهرمان باتور، کسی نبود جز عبدالخالق هزاره فرزندی از تبار محرومان و ریسمان به دوشان تاریخ که با قامت استوار از ژرفای تاریخ مملو از درد و رنج و محرومیت و قتل‌عام و کله‌منارهای مردمش، با قامتی بلند به بلندای «بابا»، به پاخاسته و قلب پرکینه نادر جلاد را نشانه رفت. خالق قهرمان با این رشادت و شجاعت بی‌نظیرش، انتقام خون‌های به ناحق‌ریخته شده‌ی مردان و زنان آزادی‌خواه و وطن دوست را از سردمدار آل یحی گرفت. زیرا نادر جلاد، وارث دژخیمان تاریخ سیاه افغانستان بود و به نمایندگی از تمام جلادان و خون‌آشامان تاریخ سیاه کشور، خون می‌ریخت و به بند می‌کشید. اما از این‌سو، عبدالخالق هزاره نیز وارث خون شهیدان و درد و رنج مظلومان و پابرهنه‌گان تاریخ خونبار افغانستان بود و به نمایندگی از تمام شهیدان و مظلومان تاریخ سیاه استبداد ستم شاهی، نادر جلاد را اعدام انقلابی کرد .
عبدالخالق شهید با این کار قهرمانانه اش به آزادی‌خواهان کشور نوید داد که به رغم سیاهی و تباهی فراگستر در آن دوره، استبداد نابود‌شدنی است فقط همت می‌خواهد و فداکاری و جان‌فشانی.
این انسان‌ آزاده با هم‌رزمان شهیدش در متن این تاریکی و شوره‌زار تباهی و ناامیدی ناشی از حاکمیت استبداد نادرخانی، فریاد رهایی و آزادی را یک‌جا با فواره‌ی خون‌شان در آن فضای یاس‌آلود پاشیدند و نور امید و رهایی را در روح و روان آدمیان دربند دمیدند .
عبدالخالق که از عموی تحصیل کرده، آزادی خواه، مشروطه طلب و روشنفکرش تاثیر پذیرفته بود همراه با سایر مخالفان سلطنت استبدادی در یک حلقه‌ی سیاسی همه با هم با تراکم نیروهای مادی و معنوی شان، مجموعه‌ی متمرکز ضداستبداد را تشکیل داده بودند. خالق هزاره با آگاهی کامل از این رسالت سنگین که تاریخ و مظلومیت مردمش بر دوش او گذاشته بود، شب و روز آرام نداشت و از درد و غصه به خود می‌پیچید و در خلوت عظیم تنهای اش به آزادی و عدالت و سرفرازی می‌اندیشید. در نهایت به این نتیجه می‌رسد که در تحت حاکمیت جور و استبداد، از عدالت و آزادی خبری نیست. زیرا در نفس حاکمیت استبداد، مرگ عدالت و آزادی رقم خورده است و راهی نیست جز نابودی مستبد. بناء تصمیم به ایجاد جوخه‌ی اعدام برای کشتن نادرخان می‌گیرد. همکارانش را از بین دوستان و رفقای صمیمی اش که آنان نیز همچون خالق از اراده و عزم پولادینی برخوردار بودند، انتخاب می‌کند.
در قسمت خصلت و صفات شایسته عبدالخالق هزاره، آقای صالح پرونتا چنین ابراز نظر کرده است: ” عبدالخالق که یک جوان جدی، محکم، گرم‌جوش و تا حدی عصبی مزاج و دارای صفات مردانه بود و جوانی بود خوش‌اندام، بلندقد، فوتبالیست توانا و در ژیمناستیک بی‌نظیر، تمام زندگی خود را به سیاست وقف کرد و به صورت یک انقلابی حرفه‌ای درآمد. توجه‌ی بیش از حد {عمویش} مولاداد به او، وی را به یک مبارز بی‌باک ضداستبداد بدل کرد. خالق هزاره، فرزند فقر و محرومیت و وارث رنج‌های بی‌کران مردم خود نيز بود. “…
عبدالخالق با دوستانش چندین بار تصمیم گرفتند تا شاخ فتنه یعنی نادر جلاد را اعدام انقلابی کرده و به سزای اعمال جنایتکارانه اش برسانند. اما از آن‌ جایی که مزدوران شاه، اقدامات امنیتی بیش از حد را گرفته بودند، فلهذا این جوان برومند نتوانست کاری بکند. اما بنا به گفته خودش ” یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک.” بالاخره بخت با خالق یار گردید و این فرصت طلایی به دست آمد. روز شانزدهم عقرب سال ۱۳۱۲ هجری- خورشیدی، نادر جلاد با علم به این که سرهای گردن‌کشان و آزادی‌خواهان را بالای دار قساوت برده و دیگر مردی نمانده تا برایش ایجاد مزاحمت کند، بناء با اعوان و انصارش با خیال راحت آمده بود تا جوایز ورزشکاران را توزیع کرده و از این طریق تسلط نامریی اش را بر دانشجویان مکاتب نیز بسط دهد.
بالاخره، آن لحظه‌ی سرنوشت‌ساز که عبدالخالق هزاره منتظرش بود، فرا رسید. نادر جلاد در مقابل اسحق و محمود دوتن از یاران با وفای عبدالخالق هزاره قرارگرفت. خالق در عقب دو دوستش اخذ موقع کرده بود و دل آتش‌گرفته اش همچون پرنده‌ی اسیری که خود را بر دیواره قفس زند، بی‌مهابا بر قفسه سینه اش می‌کوبید و او را به دلهره وامی‌داشت که مبادا این بار نیز دیکتاتور، از صاعقه‌ی خشم او جان سالم به دربرده و بر طول طومار جنایاتش بیفزاید. اما در همین لحظه، طبق قرار قبلی، اسحق و محمود از هم فاصله گرفتند و خالق قهرمان با دیکتاتور رو در رو چشم در چشم شدند. این لحظه که به سرعت برق، ظالم و مظلوم را چشم در چشم هم قرار داده بود، اگرچه کوتاه، اما تاریخ‌ساز بود و خالق نیز آگاه بر اهمیت این لحظه‌ی سرنوشت‌ساز. بناء بدون درنگ و تردید و تاخیر و بی‌آنکه به جلاد حتا فرصت پلک به هم‌زدن بدهد، گلوله‌های سربی داغ را یکی پی دیگری بر دهان، قلب و مغز دیکتاتور شلیک کرده و به زندگی جنایتکارانه اش نقطه‌ی پایان گذاشت.
حالا، عبدالخاق قهرمان، مرحله‌ی «خوب زیستن » را به پایان رسانده و داخل فاز دوم زندگی پرافتخار خویش که همانا “مرحله‌ی «خوب مردن» است، شده است. اتفاقا سخت‌ترین و در ضمن با شکوه‌ترین لحظات زندگی خالق در همین فاز دوم زندگی قهرمانانه‌ی اوست که رقم خورده است. لحظاتی است که خالق، چشم در چشم شحنه‌ی دشمن دوخته و مُثله‌کردن اعضای بدنش را توسط ضربات کارد و ختجر و برچه جلادان، با متانت و مردانگی و تحمل بی‌نظیر به سخریه گرفته بود. خالق هزاره، صحنه‌ی «خوب‌ مردن» را چنان ماهرانه و استادانه به نمایش گذاشت که تا اخرین رمق زندگی سرفرازانه اش، جلادان و دلقکان دربار را حتا در حسرت گفتن یک “آخ” گذاشت .
مزدورانی چون سردار احمد شاه وزیر دربار، سيد شريف سرياور نظامی، حاجی نواب خان لوگری ندیم شاه، طره‌باز خان قوماندان کوتوالی و صاحب‌منصبانی از سمت جنوبي با چاقو و کارد و تبر به جان عبدالخالق قهرمان، افتادند. نخست سردار احمد شاه وزیر دربار و سید شریف از عبدالخالـق پرسیدند:
با کدام چشم سینه‌ی شاه را نشانه گرفتی؟ آنگاه با تیغ برهنه، چشم راست او را به جرم نشانه‌رفتن قلب دیکتاتور، از حدقه درآوردند. باز پرسیدند: با کدام انگشت ماشۀ تفنگچه را کشیدی؟ و آنگه انگشت دست راست او را به جرم شلیک تپانچه بر مغز دژخیم با لبه‌ی تیز تیغ بریدند. مزدور دیگری، بینی او را به جرم استشمام نسیم آزادی از صورتش جدا کرد. جلاد دیگری گوش‌هایش را به خاطر شنیدن فریاد مظلومان دربند، برید. در آخرین صحنه این نمایش، سپاهیان گاردشاهی با برچه‌های تیز و برنده شان بدن بی‌رمق خالق شهید را سوراخ سوراخ کردند.
اما نتوانستند یاد و خاطره‌ی فداکاری و مردانگی و غرور و همت او را از بین ببرند. تا عدالت‌طلبان و آزادی‌خواهان زنده هستند، یاد و خاطره‌ی خالق قهرمان زنده است. زیرا همیشه، شهیدان راه خدا و مردم، در مردنش زندگی کرده و گستره‌ی اعصار و مکان‌ها را درنوردیده و نام آنان تا پایان تاریخ بر قلب و ذهن انسان‌های آزاده حک گردیده است .
روحش شاد، یاد و خاطره اش گرامی و راهش پر رهرو باد!
عباس دلجو
در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://mfabbehsud.com/parsinews/?p=10552

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

پیشنهادی: