تبلیغات
18 میزان 1404 10:16:05

تداوم قبیله گرایی در افغانستان و کارکرد آن؛روایتی از هجوم لشکریان غنی به بهسود؛

هر جامعه ای دارای آداب و رسوم، فرهنگ و باورهای خاصی است که تعیین کننده ی رفتار و عمل مردم آن است که هنجارها، ارزشها و نقشهای معینی را در جامعه برای افراد رقم میزند و همچنان تعامل آنها را در بین خودشان و با گروهها و جوامع دیگر معین می سازد.
افغانستان کشوری است با جغرافیای معین اما مرزهایش دقیق تعیین نشده است. و خرده فرهنگهای متفاوت و قبایلی که هرکدام آن خود فرهنگ و جامعه ای مجزاست، گاهی سرنوشت مشترک آنها را به هم نزدیک می کند و بیشتر اوقات منافع، آنها را از هم دور میکند.
در این بین هزاره ها که یک قوم و از طوایف مختلف تشکیل شده اند به روایت تاریخ از بومیان این جغرافیاست. برخی از تاریخ‌نگاران آنها را ترک تبار و با ازبک و ترکمن، اویغور و قرقیز و قزاق از یک تبار می‌دانند که ترکان آسیای مرکزی هستند.
هزاره ها در تمام جغرافیای افغانستان پراکنده اند؛ از هرات تا ننگرهار و از قندهار تا ترمذ و بدخشان می‌توان پیدایشان کرد، هم سنی و هم شیعه دارند. از مردمان با فرهنگ این مرز و بوم به شمار می‌روند و دانشمندان زیادی را تقدیم جامعه افغانستان نموده اند؛ ابوریحان بیرونی، سنایی غزنوی، فارابی، خسرو قبادیانی بلخی را گویند از این تبار هستند، امروزه هم بر اثر علم دوستی و فرهنگی بودنشان دانشمندانی را به جهان معاصر تقدیم کرده اند، دکتر فاطمه فاضل که جزو شش دانشمند جهان معاصر گردید و دکتر شکردخت جعفری که شهرت جهانی در اکتشافات دارد به عنوان نمونه می توان نام برد. مردمی فرهنگ و علم دوست که اکثرا با اینکه فقیرند، تحصیل کرده اند و تقریبا هر سال در کشور رتبه برتر کنکور را بچه های فقیر این مردم از آن خود می‌کنند ولی از نظر اقتصادی مشکل دارند چون رژیم های حاکم بر کشور بلا استثنا در حقشان تبعیض روا داشته اند به جز عصر اندک امان الله خان، در هیچ عصری از حکومت از نظر زمامداران، انها به عنوان شهروند برابر با دیگر اقوام دانسته نشده اند. این قوم مردمی صلح دوست، ارام، مدنی و پرتلاش اند. در بینشان گدا، دزد، شرور کم پیدا میشود، ‌معمولا در امانت خیانت نمی کنند به همین خاطر است که در زمان ظاهرشاهی و داوودخانی اکثر سربازان این قوم را افسران به عنوان “نفر خدمت” به خانه هایشان می بردند و تا انتهای زمان سربازی در آن خانه می ماندند و امین خانواده شمرده می شدند.
اکنون هم علاوه بر استادی در دانشگاهها و معلمی در مدارس به کار آزاد بازار و کسبه کاری مشغولند. اگر به کشوری هم مهاجرت کرده اند، تلاش کرده اند تا شغل مفیدی را یادگرفته و هنگام برگشت به کشور مثمر ثمر باشند و اگر تحصیلکرده اند، خوب درس خوانده با این‌که با نبود اقتصاد خوب مشکل داشته اند، به همین دلیل بیشتر ماستران و داکتران اساتید دانشگاه در شهرهای بزرگ کشور از این مردم هستند. اما با تمام این اوصاف، در ادارات دولتی، ارگانهای قضایی، اقتصادی، امنیتی، اردو و پلیس چندان حضور ندارند، به گونه ای که در ولایات غزنی، پروان، هرات، میدان وردک، غور، بدخشان، قندوز، تخار، که جمعیت قابل توجه این ولایات را هزاره ها تشکیل میدهند یک در صد هم در ادارات و ترانسپورت و اقتصاد آن حضور ندارند.
به صورت عموم در کل ساختار اداری، اقتصادی، اردو و قضا و تصمیم گیری در مسائل کلان کشور، حضور ندارند و اگر هم به عنوان معاون رئیس جمهوری حضور دارند، صرفا نمادین و برای رای آوردن شخصی است که کاندید ریاست جمهوری بوده است.
چرا چنین است؟ چرا در تصمیم گیری ها و اداره و اقتصاد کشور دخیل نیستند؟
چنین برداشت می‌شود که جامعه افغانستان یک جامعه ی قبایلی و نسبی است، چنان که هنوز به صورت دولت- ملت نرسیده است و همچنان بر حاکمیت کشور تفکر قبایلی سیطره دارد. در تفکر قبایلی هر کسی منتسب به جد اعلای تو نباشد، در بین قبیله حقی ندارد و باید حذف شود، در چنین اجتماعی هر قومی که قدرت را قبضه کرد، دیگران باید یا مطیع برده وار آن گردد و یا حذف گردد. مخصوصا که به نسب خویش وجهه تقدس هم بدهد، آنگاه است که دیگران را برده فکر خواهد کرد و تمام حقوق را صرفا برای تبار خود مشروع می داند. گاهی هم حاکمیت بر جامعه به صورت صوری و همراه با قدرت قبایلی است و گاهی هم به صورت معنوی که خود به خود وجهه تقدس آسمانی و ماورای طبیعی بدهد.
در این بین هزاره ها هیچ کدام را در حدود ۳۰۰ سال اخیر نداشته اند. بنابراین همواره طرح حذفشان ریخته شده است هم در عصر بارکزایی و به خصوص امیر دوست محمدخان و نوه اش امیر عبدالرحمان خان و هم در عصر حاکمیت خلق و پرچم که اندیشه کمونیستی حاکم بود. در عصر حاکمیت مجاهدین(برهان الدین ربانی و احمدشاه مسعود) و طالبان و البته بعد از “کنفرانس بن” در سال ۱۳۸۰ شمسی احساس میشد که با حاکمیت تفکر بشر دوستانه و دموکراسی بتوانند نقشی در ساختار اجتماعی افغانستان به صورت عموم داشته باشند، اما به مرور روشن شد که هنوز تفکر قبیلوی در جان و ذره ذره سلولهای مغزی خیلی از مردم کشور حاکم است و دموکراسی و آزادی بیان در حد شعار است و کسانی که از غرب با نکتایی آمده اند، فقط صورشان تغییر کرده و ادای غربیان را در می آورند ولی اندیشه و عمل شان همچنان قبیلوی است، به همین خاطر هیچگاه در ساختار حاکمیت جایگاه مهم و اساسی نداشته اند، این تفکر قبیلوی باعث گردید که حاکمیت با طالبان همسو گردد، چون حاکمیت و طالب از یک قبیله است. موج انتحار، ترور در اماکن عمومی، مساجد، شفاخانه، کورس، مکتب، دانشگاه، و … قبائل غیر حاکم هدف باشند و به صورت اخص هزاره ها، این در حالیست که مردم هزاره حمایت خود را در فکر و عمل از حاکمیت نشان داده اند. هزاره ها مردمی مدنی، عدالتخواه و صلح دوست بار آمده اند و همچنان کم توقع، چه سنی و یا شیعه، اما با همه این ها، حاکمیت هم هزاره ها را بر نتابید و در قبال هجوم تروریست ها حمایت نکرد، به عنوان نمونه در تخار، سرپل با هجوم طالبان قتل عام شدند، دولت به حمایت بر نخواست، در شاهراه ها اگر دستگیر و سربریده شدند، دولت در حد اعلامیه و محکومیت، اکتفا کرد تا هم اکنون که تمام شاهراه ها از هرات تا کابل، از کابل تا مزار شریف و مشرق و مغرب تا بادغیس و ننگرهار امنیت نیست و تحت حملات طالبان و داعش و دزدان و راهزنان می باشد، دولت اقدام موثری در این زمینه نکرده است، اما مناطق مرکزی که مردمی همسو با حاکمیت هستند و خود امنیت شان را در مقابل تروریستان طالبی و داعشی حفظ کرده اند، دولت به خاطر اندیشه قبیلوی اش امنیت را بر نتابید و حسودانه به هجوم به طرف مناطق مرکزی که اکثرا مردم هزاره هستند، روی آورد و اولین منطقه و دروازه هزاره جات بهسود است، به بهانه ی واهی هجوم آورده و به قتل عام مردم عادی پرداخت و قطار نظامی با تمام تسلیحات و امکانات فرستاده است این در حالیست که نتوانستند از نزدیکترین مسیر که دره میدان باشد عبور کنند، چون طالبان بر آن حاکم است بنابراین پنج ولایت دیگر را دور زدند تا به بهسود رسیدند. در بهسود اعتراض مدنی مردم غیر مسلح و عادی که افراد مسن و متعلمان را به خاطر این اعتراض به تیر پیکا بستند و کودکان زیر هجده سال را کشتند.
در ولسوالی حصه اول بهسود، در دشت شور تانکها و زرهدارهایشان را با تمام تجهیزات نظامی مستقر کرده اند و با چندین هلیکوپتر و کماندو پایین کرده تا قتل عام این مردم را تکمیل کند. بعد از کشتار و قتل عام و شکنجه و اسارت و توهین و دشنام ناموسی به اسیران قاتل و قومندان اصلی که از قبیله حاکمیت است را از منطقه به کابل فرا میخواند و او هم قتل عامی را که خودش مرتکب شده چنین توجیه میکند:” از بین تظاهرات کنندگان یک نفر بیرون آمد و رفت روی تانک و تانک را حرکت داد و مردم را قتل عام کرد، من قومنده نداده بودم”. چنین توجیه سفیه گونه را کدام عقل سلیم میتواند باور کند؟ هم زمان طالبان تروریست در دایکندی، ولسوالی پاتو و در ولایت غزنی در منطقه قره لاغ، تمکی و … هجوم را آغاز کردند و کشتند و خراب کردند و بردند و در بهسود حاکمیت باز هم هلیکوپتر و جت می فرستد، این در حالی است در قبال هجوم طالبان تمام حواس اربعه خودش را از دست داده است. این چیزی نیست جز کارکرد قبیله گرایی.
نمی دانم سازمان های حقوق بشری و انسان دوستی در این روزهای دشوار کجا خسپیده اند!؟
علی اکبر فیاض

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه شما پس از تایید مدیریت نمایش داده خواهد شد.