درآمد: شهادت خودخواسته ای چهل دختران هزاره، تلخ ترین اتفاق تاریخی در تاریخ چند صده ی اخیر هزارستان است. این حادثه آن قدر دلخراش است که عدهای از یاداوری و نوشتن درباره آن در کتاب های شان ابا جسته اند و برخی از روی عمد و برنامه ریزه شده، تلاش ورزیده اند که آن را از صحفه ی تلخ تاریخ تراژدیک هزاره ها حذف کنند.
در کابل وزارت معارف گویا با نامیدن مکتب دخترانه ی به نام شیرین هزاره و یا چهل دختران هزاره موافق نیست.(اگر بود، دیده میشد) درهزارستان، هزاره ها علاقه ی به یادآوری و نگهداری این حادثه ی تلخ تاریخی را ندارند. همه تلاش دارند این رویداد تلخ از حافظه ی تاریخی مردم هزاره حذف شود.
برخی به آشکار گفته اند و نوشته اند که شهادت و مرگ خود خواسته ی چهل دخترناشاد هزاره قصه، افسانه و حکایت است. هزاره ها خود این رویداد تلخ تاریخی را ساخته اند. اگر بود چرا در تاریخ افغانستان از چشم نویسندگان تیزبین(کم تعصب)!! ما به دور مانده است و کسی آن را ننگاریده است.
بزرگی در کابل میگوید که در این باره تحقیق شود، درستی و حکایت(افسانه یا قصه) بودن آن نگاریده شود.
این حادثه ی دردناک آن قدر دلخراش است که عدهای نه به عمد که به درستی از ذکر آن چشم پوشیده است. به طور نمونه آصف فکرت از آوردن این واقعه که در کتاب بحرالفواید قسمت عین الوقایع یوسف ریاضی هروی آمده است؛ چشم پوشی کرده است. چون مرگ خودخواستهی دختران بلند پرواز هزاره ی ارزگان دردناک است و آوردن آن باعث تلخ شدن متن کتاب میشود و خاطر نازک مخاطب را مکدرمیکند. به راستی اگر چنین باشد، باید از آوردن تلخی های حادثه کربلا دوری جست و چه بسیار واقعه ی تلخ تاریخی است که باید آن را از کتاب ها حذف کرد. اگر چنین باشد، آن وقت چه کتاب های گل و بلبلی داریم ما در وطن خوشستان مان.
شرح شهادت چهل دختران هزاره
در ارزگان پس از شکست هزارهها فجایع زیادی اتفاق میافتد اما از همه تلخ تر ماجرای شهادت شیرین هزاره و همرزمان اوست. وقتی لشکرعبدالرحمان وارد ارزگان میشوند، دست به تجاوز، غارت و هجوم ناجوان مردانه و هولناک میزنند که از ماجرای هولوکاست و قتل عام ارامه فجیع تر است. نمیدانم چرا کسی در این مورد چیزی نمینویسند و نمیگویند. مردان امیر تمام قلعههای هزاره را آتش میزنند، رمه و گاوان مردم را نابود میکنند، زمینها را آتش میزنند و تمام مردان اسیر شده را از دم تیغ میگذرانند. زنان را اسیر میگیرند و بهعنوان برده و کنیز به هم دیگر پیشکش میکنند و در بازارها به قمت کمتر از قمت جو و گندم به فروش میرسانند.
این بردگان بیگناه آن قدر زیاد بودند که امیر از مالیات آنها لشکرش را برای یک سال تامین هزینه میکند. وقتی ارزگان در شرف شکست و نابودی قرار میگیرد، عدهای از زنان دلیر و بیپروای ارزگانی اسلحۀ گرم و شمشیر به دست میگیرند و شروع به جنگ و گریز با لشکر امیرمیکنند. وقتی لشکرعبدالرحمان با تمام توان به جنگ رو به رو با یاران شیرین میشوند.
فرمانده شیرین چون سردار کارآزموده هزاره تن به نبرد تن به تن میدهد و تا آخرین توان با یارانش می جنگند اما وقتی توان رزمیانان رو به کاهش مینهد، فرمان عقب نشینی میدهد. شیرین هفت شبانه روز آبادی به آبادی در کمال دلیری و کارآزمودگی با دختران هم سن و سالش تن به جنگ و گریز میدهد و سرانجام به کوه چل دختران میرسند. شیرین با یارانش از کوه بالا میرود و لشکر امیر به تعقیب آنان از کوه بالا میشوند. شیرین در آخرین قلۀ کوه از یارانش میخواهد که سنگر گیرند و تا آخرین لحظه با سنگ از پیشروی دشمن جلوگیری کنند. آنان تا دم غروب به سمت دشمن سنگ میاندازند و دشمن با گلوله پاسخ میدهند.
سرانجام دشمن در چند قدمیشیرین و یارانش میرسند. شیرین رو به سمت ارزگان غارت شده میکند و به یارانش میگوید، نه راه بازگشت مانده و نه پای فرار. دشمن در چند قدمی ماست. ننگی تلخ تر از این نیست که بهعنوان کنیز و برده در بازارهای قندهار و کابل به فروش برسیم و یا گرم کننده بزمهای بوزینههای امیر باشیم. همه باهم به سمت قله حرکت میکنیم و از لاخ بلند کوه به سمت ابدیت، جاودانگی و تاریخ پرواز میکنیم. دشمن که در چند قدمیشیرین و یارانش رسیده بودند، ناباورانه شاهد زیباترین مرگ خودخواسته دختران آزاد و سر بلند هزارههای ارزگانی میشوند.
آنان با تعجب میبینند که چهل عقاب بلند پرواز هزاره دست به دست هم از بلندای کوه پرواز میکنند و با شکوه و شگرف بیمانند به پایین کوه فرود میآیند. سخرههای سخت و تیغ مانند کوه آنان را به گرمی در آغوش میکشند و در پایین دست خود جای ابدی و جاودانه برای آنان آماده میکنند. کوه غرقه در خون به بلندای تاریخ فریاد میکشد و دامنش را برای فرود عقابهای خانه زاد خود میگشاید. بلند پروازان تاریخ هزارستان به آرامی فرود میآیند و درحالی که دست همدیگر را به سختی فشرده بودند، تن به خواب ابدی میدهند. دشمنان با دیدن این شکوه و شگرف بیهمتا حیرت زده و سرافگنده به ارزگان بر میگردند.
این فاجعه آن قدر هولناک و غمگین انگیز رخ میکشد که دشمنان شیرین و یارانش از راه آمده باز میگردند و شرمسار ارزگان را برای همیشه ترک میکنند. فرمانده این فاجعه که به نام چرخی یاد میشد. مستقم به کابل میرود و سلاح از تن در میآورد و سرپرستی چند اسیر ارزگانی را به عهده میگیرد. او تا آخرعمر شبها بدون کابوس نمیخوابد و روزها با تلخی و تیره روزی با خود حرف میزند و گاهی دور از چشم مردم بر خود فریاد میکشد و سر به دیوار میکوبد. سرانجام این مرد توسط بازماندگان حکومت امیر به زندان میافتد و با تمام خانواده قتل و عام میشود.
اما در طرف دیگر شیرین و یارانش توسط مردان شجاع هزاره در شب تلخ خیانت و دهشت امیر در زیر نور مهتاب هزارستان در چهل مزار سرخ رنگ و خونین چادر خاک به سر میکشند و به خواب ناز ابدی فرو میروند و به تاریخ خونین و دردناک هزارستان بزرگ میپیوندند. وقتی آتش فتنه امیر خاموش میشود، مردان هزارستانی در شبی از شبهای روشن هزارستان به دامن کوه گرد میآیند و مخته خوانی میکنند.
مردان و زنان هزارستان کوه را کوه چهل دختران مینامند و آنجا را بهعنوان میثاق ابدی برای دفاع از سرزمین و همیت هزارهها قلمداد میکنند. پس از آن روز زنان و مردان نو عروس هزارستان بهویژه مردم اجرستان، ارزگان جاغوری و غزنی تعهد میکنند که نام اولین دخترشان را شیرین بگذارند. و برای عقد عروسی شان بر مزار شیرین و یارانش بروند و کام بچههای شان را با خاک مزار شیرین، شیرین کنند.
از آن روزگار اکنون سالها میگذرند. مردم هزارستان شیرین را فراموش کردهاند و مزار خونین او اکنون بیرنگ است. دیگر هزارهها نام دختران شان را شیرین نمیگذارند و با مزار او عقد نمیبندند و به زیارت او نمیروند. شیرین آن قدر فراموش شده است که نسل نو هزارستان داستان شکوه پرواز عقاب بلند پرواز درههای ژرفناک ارزگان را افسانه و حکایت میخوانند. نسل نو هزارهها نام اولین دخترشان را ماریا میگذارند و برای خواب بچههای شان از امیر ارسلان رومی و فرخ لقا صحبت میکنند.
بحرالفواید قسمت عین الوقایع یوسف ریاضی هروی
(درشرح رویداد ارزگان و شهادت چهل دختران هزاره)
یوسف ریاضی این رویداد تلخ تاریخی را چنین می نویسد: هزاره ها با نهایت رشادت محاربه می کردند. یکنفر هزاره پشت سنگی را سنگر قرار داده، بیست یک نفر سپاهی دولتی را با گلوله زد و در تفنگ بیست دوم وقتی سمبه روی شکم را می زد که از هر طرف به او شلیک شد، تا شش تیر خورد و از پا ماند. دولتیان رفتند که سرش را ببرند، ناگهان از جا بر خاست و با کارد دو نفر را مجروح سخت نمود. آن وقت خودش کشته شد. هکذا اکثر آنها شجاعت را به خرج دادند. لیکن چون اهالی ارزگان رییس مخصوص نداشتند و از طرفی نفاق در بین شان در گرفتند، بنای لجاجت با هم دیگر را گذاشتند، جمعی رشوه گرفتند و دست از جنگ کشیدند، تا لشکر عبدالرحمان از هر طرف حمله آورده، داخل الگای آنان شدند.
در نقطه(سنگ ده) هزارهها اجماع نموده، جنگی سختی روی داد، بعد از دو ساعت، قلعه آن ها با توپ منهدم گردید، خود شان به کهسار متفرق شدند. لشکرعبدالرحمان دست به غارت و کشتار کشودند، آن چه توانستند، کردند، من جمله چندین طفل را با سر نیزه برداشتند. بسیار زنان را سینه بریدند، مردان را کشتند، اناث و ذکور نیکو منظر را اسیر نمودند.(ص ۴)
در چنین شرایط سخت است که عقابهای بلند پرواز هزاره، دست به حماسه شکوه مند می زنند و پس از نبرد تن به تن و عقب نشینی به طرف کوه، سرانجام زیبا ترین مرگ خود خواسته را به ثبت میرسانند.
یوسف ریاضی هروی در قالب نظم نیکو این زیبایی تمام را چنین شرح می دهد:
به قصد غزالان نیکو سیر
چو گرگان شدند از قفا حمله ور
همه تیغ بر کف، تفنگی به دوش
تعاقب کنان جمله اندر خروش
غزالان بر آن کوه بالا بلند
به لاخی سر راه شان گشت بند
نه دست ستیز و نه پای گریز
سراسر بر احوال خود اشک ریز
ریاضی هروی تاریخ نویس، فرجام این پرواز بلند و تاریخی را چنین به نظم میکشد:
به چشم پر از اشک و مژگان تر
وداعی نمودند با یک دیگر
ز غیرت از آن کوه گردون سریر
فگندند خود را یکایک به زیر
بر آن سنگ خارا و ریگ درشت
یکی بر سر افتاد و دیگر به پشت
به هر سنگ یک قطعه ای چون بلور
جدا شد ز اعضای آن خیل حور
بدادند جان و ندادند دست
که ناید به ناموس آن ها شکست.
…………………
شرح اثر تاریخی چهل دختران آمده در سفرنامه:
پالان یکی از قریه های است که به صورت یک آبرفت طولانی و باریک، با زمین زراعی اندک در شمال غرب ارزگان واقع شده است. در پایین این آبرفت قوم ناخی(یانخعی) از اهل سنَّت سکونت دارند و در قسمت بالاتر، هزارههای شیعی زندگی میکنند. تا قبل از محنتی که در زمان عبدالرحمان رخ داد، این مناطق به هزارهها تعلق داشت؛ اکنون در برخی از جاها، جز نشانه های از کشت وکار( به صورت دیمی یا آبی) و چشمه های خشکیده وآثاری مخروبه چیزی باقی نمانده است.
در بالاترین نقطه این «ناوه»، کوه مرتفعی به نام «بالاچوب» وجود دارد که برتمام منطقه مشرف است. در قسمت جنوب غربی این کوه مرتفع، درَّه ی به «آب چکک» موسوم است. بین کوه بالا چوب و درَِه آب چکک، گردنه ای هموار وجود دارد، دراین گردنه، نشانه های از وجود سکونت و خانه به چشم می خورد، در منتها الیه غربی کوه بالا چوب و قسمت شمالی این گردنه ی هموار، یک بریدگی به ارتفاعی از حدود تقریبی ۱۰۰ متر تا ۳۰۰ متر به صورت نیم دایره رو به طرف شمال کشیده شده است؛ چنان که در یادها مانده و زبان به زبان نقل شده است می گویند: خانواده های هزاره، وقتی تحت تعقیب دشمن قرار میگیرند از مناطق «گل خار»، «شن ده»، «ارزگان»، « نواحی پالان» …. به این رشته کوهها رو آورده اند اما دشمن، آنها را در درون این کوه ها نیز، تعقیب کرده است.
گروهی از دختران و زنان که احتمالاً همراه آنان کودکانی نیز بوده، درین کوهها در محاصره قرار میگیرند؛ میگویند این گروه از زنان را فردی به نام «شیرین بیگم» که دختر شجاع و تفنگ چی بوده فرمان میداده است، وقتی دشمن به آنها نزدیک میشود، در حالی که آنان سر گردنه واقع در ناحیه غربی کوه بالا چوب رسیده بوده، از پشت، چپ و راست در محاصره کامل واقع میشوند . میگویند آنان، مردن را بر اسیر شدن در دست دشمن ترجیح داده و احتمالاً به دستور بیگم، خود را در ته این بریدگی کوه پرت کرده و یا به صورت طبیعی و تحت فشار حمله، به این دره چند صد متری فرو افتاده اند. بعد از اتمام جنگ، مردمانی که در محل باقی مانده ویا از جاهای دیگر بر گشته اند، رفته جنازه های آنها را که گفته می شود ۴۳ تن بوده از پائین درَّه می آورند و در سر درَّه در پهنای گردنه، دفن می کنند.
نگارنده در مورخ ۹/۱/۱۳۸۱ با کمک آقای تاج محمد باغچاری فرزند حسین، (طی۶ ساعت پیاده رویی رفت و۶ ساعت برگشت) به آنجا رفته و عکس و کروکی تهیه کردم؛ روی گردنه، چهار قبر دیده می شود؛ قبرتک نفری در پیش رو (که می گویند قبر شیرین بیگم است)، قبر طولانی به طول ۲۶ قدم درحدود ۳ قدم عرض در وسط و دو قبر خُرد سال در پشت سر به چشم می خورند.(دفتر دردری، استاد مظفری)
به یاد آن رفتگان نیکو سیر
در خوابگاه بودم، مادرم زنگ زد که در خانۀ برادرم دختر شده است، نامش را چه بگذاریم. با بغض گفتم بگذارید شیرین هزاره و نام او را شیرین هزاره گذاشتند. درهمان شب این چند دوبیتی فارسی و هزارگی را سرودم که یادی باشد هرچند کوچک برای شیرین هزاره و هم رزمان قهرمانش. شیر دخترانی که تاریخ در خود کمتر دیده و کمتر به یاد دارند. جا دارد که هزارهها و مردم افغانستان به یاد آنها جادههای ارزگان، کابل و هزارستان را با نام نیکوی آنها مزین کنند که آبروی وطن ماست، نه افسانۀ خود ساختۀ ملالی و افسانههای باد آوردۀ دولتی.
خبر از ارزگان آورده کوتر
زکـوچ رفتگان آورده کوتر
نمیدانم چیکه خونینه پرشی
غم چل دختران آورده کوتر
*
چهل دختر، چهل کوتر، چهل رنگ
نشسته هر یکی بر شاخهای سنگ
ده دست هر کدام شی نامۀ سرخ
چراغی، پرچمی، شور دل تنگ
*
سبکبالان و سرخیلان اندوه
تفنگدارن سنگ و سوته و چو
پس از جنگ و گریز و آتش و دود
یکه یکه برفتند تا سر کوه
*
پس پشت شی فقط چند خانه مانده
دو تار مومیان شانه مانده
از پشته قندهار تا دشت ششپر
فقط چند توغی ویرانه مانده
*
سر کوتل سیا زاغا نشسته
تمام راه روود ره … بسته
به لاخ کوه چهل گیسو حمایل
مسافران بال و پر شکسته.
*
شیرین سر خیل آن بالا نشسته
چنین میخواند با ساز شکسته
دختر ازرگی ده چنگ اوغو!؟
الیگو ننگه، ده قورو نوشته.
*
تمام ارزگو ره غم گرفته
خانه خانه شی ره ماتم گرفته
زمین داور و شش برج و دو دی
همه ره آتش گرفته، دم گرفته
*
ده پای کوه تمامشی لاشه خوره
پاکستانی، هندی، …کوره
تمام راه روود کوه ره بستن
راه دره دهان باز گوره
*
پری از شاخ دولانه صدا کرد
شیرین با دختران یکجا دعا کرد
منیژه، تاج گل، زیبا، فریبا
ز صدق دل همه رو سون خدا کرد
*
لشکر … نزدیک تر شد
کبوترها از این حرکت خبر شد
شیرین: زیبا، فریبا را بغل کرد
سفر کوتاه تر کوتاه تر شد
*
کبوترها همه پرواز کردند
سفر سوی سفر آغاز کردند
عقابان بلند پرواز ازره
پر خونین شان را باز کردند
*
تمام دره در فریاد گم شد
کبوترها به دردآباد گم شد
جوانی و غریبی و غم یار
همه در خاطر ناشاد گم شد
سر خاک شیرین لالک برون شد
به یاد و نیکو یادکرد آن بلند پروازان هزاره در شب تلخ سالگرد شهادت شهید بیگم هزاره و یاران شجاعش این چند دوبیتی را بر دوبیتی های قبلی افزودم که ادای دینی باشد به آن نیکو سیران و تشفی برای دل خونین مردمم:
شبیه کوههای ارزگان بود
میان کوه مشتی استخوان بود
درون بوتهها پیراهنی سرخ
نشان از چل تن چل دختران بود
*
تمام کوه از خون لاله گون شد
سر خاک شیرین لالک برون شد
چهل لالک کنار خاک رویید
همه گلها ز خجلت واژگون شد
*
شبانگاه دختران چون موج بیتاب
کنار قبر شیرین زیر مهتاب
یکی فریاد زد از خواب برخیز
رفیقان آمده با جامی پر آب
*
تمام راه را امشب دویدیم
بلاخره کنار تو رسیدیم
سر از خواب گران بردار شیرین
بدون تو چه ها دیدیم، کشیدیم.