لحظاتی با تاریخ
نقل از کتاب « Narrative of Various Journeys in Baluchistan, Afghanistan, and the Punjab, vols 2.»
برگردان به فارسی: عباس دلجو
میر یزدانبخش بهسودی {قسمت پنجم}
حاجی خان صبح زود، نایب سعدالدین و میر یزدانبخش را به اردوگاه خود فراخواند. پس از رسیدن آنان، میر عباس برادر میر یزدانبخش و سایر اقوام و افسران او به همراه دو تن از سران دی زنگی به گمان آن که میر یزدان بخش، آمده و نیاز به حضور آنان در جلسه میباشد، نیز شرکت کردند. هنگامی که داوود محمد خان برادر حاجی خان و به دنبال آن گروه بزرگی از افغانهای مسلح وارد خیمه شد، حاجی خان با عصبانیت از میر یزدانبخش پرسید که چرا در میان سپاهیانش شکست خورده و باعث پیروزی تاتارها شده است؟
میر یزدانبخش که از وضعیت بحرانی خود آگاه بود، گفت: خان، من را جلوتر {لشکر} بگذار و ببین با تاتارها چه خواهم کرد. خان به زبان پشتو ناسزا گفت و برخاست و دستور داد تا میر و ملازمین او را بگیرند. دستگیری میر و همراهانش بدون مقاومت انجام شد، زیرا تعداد هزارههای حاضر در اردوگاه اندک بودند، هزارههای دیگر بدون مقاومت احضار شدند و بازداشت آنها امری آسان بود. صدای نقاره بلافاصله به صدا درآمد و غلام حاکم زاده برای غارت خیمه میر اعزام شد. حاجی خان پس از انجام این کودتا، بیرون از خیمه در حالت تعجب و اضطراب آشکار ایستاده بود. ممکن از حضور دوهزار سوارکار هزاره ناراحت بود، اما بخت اقبال گویی که از طرح های او حمایت میکرد، زیرا نیروهای هزاره را قبلا در سه جا تقسیم کرده بود. یکی با میر در اردوگاه افغانها و دو دیگر در روستاهای سموچها در شمال دره که بر اثر بارش برف راهبند شده بودند، موقعیت داشتند. حاجی خان هیچ دلیلی برای دلهره از هزارهها که بیچاره و بدبخت شده بودند، نداشت.
افراد بیچاره از دستگیری رؤسای خود فلج شده بودند و هیچ فکر دیگری جز این نداشتند که هر کدام امنیت فردی خود را تأمین کنند. بخشی از آنان هر چه زودتر سوار شده و از اردوگاه بیرون رفتنند، عدهای از دره سیغان عبور کردند و برخی دیگر از تپههای جنوب دره بالا رفتند و به سمت قندک حرکت کردند. آنهایی که در سموچها بودند از تپههای پشت موقعیت خود که بالارفتن برای اسبهای افغانها کاملاً غیرممکن بود، بالا رفتند و برخی به سوی دشت سفید رفتند، در حالی که بقیه از دشت غزک بین سیغان و کهمرد گذشته به سوی یکه اولنگ رفتند.
به محض معلوم شدن دستگیری میر یزدانبخش، سپاهیان کاکر برای غارت هزارهها شتافتند و اسبها و اسلحهها و تجهیزات زیادی به دست آوردند. تعقیب فراریان عمدتاً توسط سپاهیان سوار بر اسب انجام میشد و در حین فرار وحشت در بین کسانی که با دو یا حتی سه اسب و شمشیر و تفنگ فتیله ای که در جلو بودند به همان اندازه دیده میشد که در بین نفرهای عقبی. دیدن هزارههای نگونبخت و برهنه که در میان برف و هوای نامساعد توسط ستمگران بیرحم اسیر میشوند، بسیار دردناک بود. حتی برادران و افسران میر یزدانبخش در امان نماندند و خود میر تنها کسی بود که حاجی خان به حکم اجبار صلاح دید که دستور دهد به احترام او لباسش را بگذارد، {اما} کسانی که او را دستگیر کرده بودند، از کمربند او چاقو را گرفتند.
پسر میرمحمد شاه برادرزاده میر یزدانبخش، یکی از مهمان نوازان من {میسون} در قیرغو، همانطور که در راهپیمایی سوم من ذکر شد، بود، در میان رنجدیدگان بود. سه چهار افغان او را با پای برهنه و بدون پوششی جز یک جفت شلوار کهنه که غارتگرانش از مروت!! به او بخشیده بودند، در حالی که از سرما میلرزید، از کنار من رد میکردند. گفتم میر چی شده؟ او پاسخ داد: «بد روز آمد» یا روز بدشانسی فرارسیده است. او را نزد حاجی خان بردند، چون پدرش میرمحمد شاه با برادرش میر یزدانبخش خصومت داشت، دستور داد لباس و اسبها و اسلحهها و چیزهای قیمتی او را به او بازگردانند. این دستورات تا حدی اجرا شد و روز بعد دیدم که او فقط یک جفت کفش میخواهد که توانستم آن را تهیه کنم.
تنها اقدام احتیاطی که حاجی خان برای تصرف سران هزاره انجام داد، اعزام دو برادرش داوود محمود خان و خان محمود خان به پایگاه کوتل نال پیچ بود تا مانع حرکتی از سوی تاتارها شده و در ضمن از فرار هزارهها به آن سمت جلوگیری کنند و چند سوار را به قلعه سرسنگ فرستاد تا به پادگان ابلاغ کنند که چه اتفاقی افتاده است. اینک معلوم شد که سید محمود خان پغمانی شب قبل با مکاتبه شفاهی نزد محمد علی بیگ فرستاده شد تا از دستگیری سران هزاره خبر دهد.
Charles Masson, Narrative of Various Journeys in Baluchistan, Afghanistan, and the Punjab, vols 2. Pp 409 – 411 – London, 1842.