اين نامه از آن جهت عنواني پورتال افغان جرمن ارسال مي شود كه سايت مذكور بدون نشر دو مقاله ي بنده تحت عنوان ( درويش علي خان هزاره اولين حاكم هرات افغانستان ) اقدام به آوردن مطلبي كه كاملاً در ارتباط مستقيم با نوشته ي بنده و سراسر بي حرمتي بوده ، آنهم نه تنها به من نويسنده بلكه به همه ي آناني كه دستي درنويسندگي دارند كه خوشبختانه خود مسؤولين سايت افغان جرمن نيزازاين امر مستثنا نميباشند .
گويند كه ديوانه سنگي در چاه اندازد كه صد عاقل را ياراي بيرون آوردنش نباشد، اما نويسنده ي شما غيرتمندانه از راه رسيد در خطاب به دوستانش گفت : ديوانه ! برو كه مست آمد ، خود رابه چاه توهمش افكند كه قلزم است تا به خود آيد سررا به سنگ جنون كوفته بود . حال با قضايي كه معاندان ديوانه ومست را در كمين است.
زهشيارعاقل نزيبد كه دست
زند در گريبان نادان مست
واما بعد لسان الغيب فرمايد:
“دراين بازار اگر سودي است با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان به درويشــــــــــــــــــي وخرسندي”
دوراز اخلاق وشئون متعارف نويسندگي است كه به بهانه ي پاسخ به مقاله اي كه مبتني بر دلايل ومستندات تاريخي بوده جهت توهين به افراد و يا اقوام ساكن در افغانستان ، كسي را اجير نموده كه خود ادعاي جنگ سالاري داشته و در دوران حكومت آقاي رباني از اين سفارت به آن سفارت معاش دلاري گرفته وعلاوه بر آن با ارتشاء از مهاجرين هزاره در دوران مأموريتش در سفارت افغانستان در تهران بارگاه امارت آتي خود را درهرات بنا نهاده است، كه تا با قلمي كه جوهرش از گنداب عقده هاي شخصي است مزورانه به طرح مسائلي بپردازد كه خود دستاويز جديدي به دست منزويان مزدور از هر قوم داده تا- همانطوريكه در مقالات قبلي نيز بدان پرداخته ام – ازترس محكوميت درپيشگاه خداو مردم شريف كشورمان از پناهگاه علائق قومي بعنوان آخرين سنگر دفاع از مال وجان خود استفاده نمايند .
جاي تعجب است با تجربه ي تلخي كه از نظر خواهي از كامران ميرهزار در زمينه ي اسكان هزاره ها در هرات داشته ايد اين اشتباه را بار ديگرتكرار نموده وبا توسل به كسي كه هيچگونه سنخيتي – با توجه به نوشته هاي قبلي وي- باخط فكري سايت شما نداشته به گمان نجات از زير باران كامران به زير ناودان مستي نادان پناه برده ايد.
دست اندركاران پورتال ! شما عجــولانه و يك تنه به قاضي رفته ايد اما خوشبختانه چون اينجا سخن از منافع ملي است و قضاوت نيز به پاي مردم بوده ، راضي از محكمه بيرون نمي آييد.
تنها جرمي كه نويسنده ي شما تلاش نموده تا به شخص بنده نسبت دهد ذكر نام عبدالرحمن بدون لقب امير بوده كه با افتخار بدان اقرار مي نمايم .كدام وطن پرست افغان صرفنظر از تعلقات قومي خيانت عبدالرحمن را در عقد قرارداد ننگين ديوراند با اربابان انگليسي اش آنهم تنها به بهاي دوام خوشخدمتي از ياد برده واين اجازه را به امثال من ميدهد تا چنين
كسي را كه مبدع فروش خاك وطن با قباله به اجنبي بوده با القاب پر طمطراق ياد كنيم. نويسنده ي بيمار شما نيزمختار است اگر به پاس نسل كشي هموطنان هزاره اش اورا به هرلقب كه خواهد بخواند.كه جدال برسرسرزمين آبايي است نه جاليز موروثي پدري .
آنچه كه باعث نگراني است همانا حيله هاي از پيش طراحي شده ي كساني همچون نويسنده ي غيرتمند! شماست كه عامداً و قاصداً با بكار بردن عبارات تـفرقه افـكـنانه ي جديدي مانند ” …. كه هلوكاست اول به نسل هزاره تطبيق گرديده و سپس هلوكاست هيتلري آغاز يافته واقعاً بي انصافي ودور از قضاوت نيست ؟ .” تلاشي مذبوحانه را آغاز نموده اند تابتوانند آتش جديدي را برافروخته كه دود آن باز هم به چشم مردم بيدفاع خواهد رفت .كه “دشمني چون از همه حيلتي فروماند سلسله ي دوستي جنباند وآنگه به دوستي كارها يي كند كه هيچ دشمن نتواند.سعدي عليه الرحمه ” در ادامه نويسنده ي شما جهت اثبات جرم فوق به بخشي از مقاله ي بنده بعنوان سند نژادپرستي اشاره ميكند ، اما هركم سوادي كه اندكي با نشانه گذاري در زبان نوشتاري آشنا باشد به آساني در مي يابد كه آن باصطلاح سند را ازمقاله ي آقاي معروفي كه نقل قولي بود از جميل بامي با رعايت امانت و بدون دخل وتصرف آورده ام .
زيرا به عقيده شخص بنده كه افتخارپيروي از سروركاينات رسول گرامي اسلام (صلعم ) را دارم كه بلال حبشي را از سيد قريشي همخون وهم قبيله اش گرامي ترمي داشت ، چاروق يك چوپان با خداي افغان – ازهرقوم وتباري كه باشد – اگرهم كه رزاق را زاغ خواند به صدها كشتمند ،كريم ميثاق ،خداداد ، عوض نبي زاده وامثالهم هزاره كه مانند تركي ، امين ، ببرك ، نجيب ، تني ،دوستم دستگير پنجشيري ، قادر هراتي ، سيستاني وغيره كه همگي با مراتب افتخار خود به خوكباني در آخور پرتعفن بلوك كمونيستي مايه ي ننگ اقوام خود بوده اند، مي ارزد.
واما درباب آنچه كه ازقول سيستاني نقل كرده بودم- ناچارم تا نويسنده ي شما را خط به خط الفباي نگارش تعليم دهم – كنايه اي بيش نبود واگرنه من و يا هر تحصيلكرده ي دين باور ميهن ياوري پوست اين به گفته ي خودشان كنده كشا ن جهنمي كه به دستور باداران روسي در كشور بپا كرده بودند، را به هر دباغ خانه مي شناسيم، والا سيستاني كجا و قدسيت قلم كجا ؟
اينها همان مزدوران جيره خوار روس و از آن هم بد تر شاگردان حزب منحوس توده ي ايران به رهبري طبري وكيانوري بودند كه ازدر وطنداري؟ جهت وطن فروشي! تئوري هاي علي خاوري هزاره را- كه بعد از كيانوري رهبري حزب توده را به عهده داشت – نشخوار كرده كه در نتيجه ي آن ازسوي روس ها نامزد اكادميسين شده بودند.
اما قيام ۲۴ حوت هرات ، كه نه تنها مايه افتخارمردم هرات بوده ، بلكه همانند ايرمبارزات بحق چون قيام چنداول ، بالاحصار و سوم حوت كابل اوراق زرين تاريخ مبارزات ياسي با پشتوانه ي اعتقادات ديني سرزمين ماست كه هر فرد مسلمان افغان بدان مباهات مي كند . صرفنظر از سهم ناچيزي كه به همراه جمعي از دوستان كه تعدادي از آنان نيز به شهادت رسيده اند دراين حركت تاريخي داشته ايم ، پس ازمهاجرت به ايران دراداي ديني كه نسبت به شهداي اين قيام احساس مي كرديم ،در تجليل ازاولين سالگرد آن بيانيه اي را جهت نشر به روزنامه هاي ايران از جمله :جمهوري اسلامي ،انقلاب اسلامي،كيهان واطلاعات سپرديم
كه دو روزنامه ي اطلاعات وكيهان كه درآنزمان تحت نفوذ قابل توجه توده اي ها بوده اند ازچاپ آن خودداري نمودند ، كه سرانجام در جمهوري اسلامي و انقلاب اسلامي به چاپ رسيد كه درآرشيو اين روزنامه ها موجود است- قطعاً دوستان وطن پرست! شما همچون سيستاني در جريان هستند- واز كجا معلوم كه نويسنده ي شما نيزكه بيشرمانه در مقابل ديدگان خوانندگان سايت ها به يكباره چنين تغيير موضع داده ، آن زمان هم در صف وطن فروشان نبوده است ؟
پرداختن به موضوع اسكان چند هزاره ي رانده شده از ايران در هرات آنهم در شرايطي كه نيروهاي خارجي با توپ وتانكشان از چندين كشور جهان كه زمينه ساز حضورشان نيز كساني با مفكوره هاي نويسنده ي غريب نواز! شما بوده اند نه تنها دردي از مردم
دوا نمي كند بلكه موجب انحراف افكار عمومي از توجه به مسائلي خواهد شد كه اساس مشكلات فعلي كشورند.هر وطن پرست افغان را همين بس كه انگليسي ها با آن سوابق سؤ ادعاي ضرورت حضور چند دهه را در كشورمان دارند.آيا اين اظهارات جز با پشتگرمي
به ديدگاه كساني از اين دست ممكن است، كه اگر خداي ناكرده روزي به اريكه ي قدرت تكيه زنند روي همه ي جنايتكاران تاريخ را نيز سفيد خواهند كرد.
اگر هم مشكل اين است كه چرا سيد انوري شيعه مذهب والي هرات است،او هم كه به انتخاب هزاره هاي هرات به اين مقام نرسيده تا اين مردم به واسطه ي انتخاب غلطشان مورد مؤاخذه قرار گيرند.
ايكاش نويسنده ي شما هم بجاي اتلاف وقت نعل اسباني راكه در كارزار توهم او در هرات انداخته اند را جمع آوري نموده وازگداخته ي آنان در كوره ي بخل وعداوت خود دروازه اي آهنيني را بر در هرات استوار كند تا از ورود نيروهاي اجنبي جلو گيري نمايد وگرنه آن
مردمي كه او سر ستيز با آنان را دارد بقول انجنير كاظمي شاعر كه او هم از هرات است: ” پياده آمده بودم پياده خواهم رفت . . .”
لازم به يادآوري است كه هدف شخص بنده نيز از مقالاتي كه در باره ي اسكان هزاره ها در هرات به نشر سپرده ام تأييد ويا توجيه سياست مداخله جويانه ي ايران درامور افغانستان نبوده ، بلكه اعتراضي است به اتهام دسته جمعي يك قوم تحت عنوان عوامل نفوذ بيگانه
آنهم با طرحي دراز مدت به نام “كرم ابريشم” كه در مقاله ي قبل كذب اين ادعا را به اثبات رسانيدم كه همين امرموجب جنبيدن صفراي سوداييان مغرض چون نويسنده ي شما شد. بر اساس مستنداتي كه در رد اتهامات واهي ارائه شد ،كرم هاي آن طرح كذايي در نتيجه ي تغذيه از برگ توتي كه سم تهمت بر آن پاشانده بودند، مسموم شده ودر نتيجه تاجران ورشكست شده ابريشم هم ، كاسه ي گدايي دردست رحل اقامت را از مسكو به لندن افكندند.
و اما آنچه كه به عرصه ي ادب مربوط مي شود وبنده از آن بعنوان سؤ استفاده ي نويسنده ي شما حتي از ساحت مقدس ادبيات ياد مي كنم اين است كه به قول استاد پور نامداريان ” شعر آينه است…” و به نظر بنده تاريخ آبگينه است ، و به همين
جهت است كه در هيچ يك از كتب معتبر تاريخ اعم از متأخر ومعاصر ،مؤرخ در ثبت وقايع دست تكدي به جانب ادبيات منظورم دراز نكرده ،تا جايي كه اين امر در نگارش حوادث تاريخي نا پسند ومردود شمرده مي شود.اگر به تاريخ تحول شعر توجه نماييم
در خواهيم يافت كه برجسته ترين عامل گريز شعرا از قوانين ومعايير دست و پا گير عروض و قافيه كه منجر به ظهور شعر نو نيمايي ، سپيد ويا هر چه كه شما نيز نام مي نهيد گرديده، رويكرد شاعر به تحولات جاري جهاني بود كه تأثير زبان شاعران برون مرزي با تجارب مبارزات سياسي در اين رهگذر بسيار جدي بوده كه از حوصله ي بحث ما خارج است.
در مقاله ي نويسنده ي شما تلاش بسياري در القاي نظرات غير انساني با توسل به ابياتي از شعراي بزرگ به چشم مي خورد كه از عراق عجم تا عراق عرب به تعليم وتعلم اشتغال داشته و برخي از آنان در دوره ي خود به دليل همان عصبيتهايي كه نويسنده ي شما را وادار به تحرير چنين مقاله اي نموده،از وطن آواره وچه بسا آثارشان كه امروزه در زمره شاهكارهاي ادبيات ما به شمار مي آيند در زمان حياتشان ناشناخته بوده است.
حكيم ابوالقاسم فردوسي توسي كه بر هيچ اهل ادبي پوشيده نيست كه سلطان غزنه وملك الشّعراي درباربه دليل همان انگيزه هايي كه امروز تير عناد به چله كمان دشمنان ميگذارد، دستآورد سي سال تلاش بي وقفه اش را به چندي قياس كرد ند.
شيخ اجل سعدي را كه همه به نام موطنش شيرازي ميخوانند در نظاميه ي بغداد كه اهميت آن درروزگار خود بركسي پوشيده نيست به تدريس اشتغال داشته كه از نظر نويسنده ي شما جرم سنگيني بوده – كه اگر درآن زمان مي زيست- بايد كسي ازدوستان عربش اين مهم را ايفا مي نمود.
جلال الدّين محمد بلخي كه تعاليم انسان ساز جهان شمولش موجب گرديد تا يونسكو سالي را به نام وي نامگذاري كند خود پاسخي رسا ست به همه ي آناني كه با دستبرد به آثار بزرگان ادبي چون او در كمال وقاحت وبا بي ادبي محض افكار قرون وسطايي را ترويج مي كنند . مولوي بلخي همان ملاي رومي آفريننده ي اثري چون ديوان شمس تبريزي است
اين تذكررا نه از باب آموزش خوانندگان محترم كه ” لقمان راحكمت آموختن خطاست”بلكه بواسطه ي آن دقيقه اي آورده ام كه قابل دقت وحرمت است كه همانا نظر بلند اوست كه نه از بلخ ،روم وتبريز است نه از زنگ است كه او بيرنگ بيرنگ است.
همچنين تغيير عجولانه ي چند واژه در ابيات بزرگان ادب امري نيست كه بتوان بدان اظهارفضل نمود، كه غزل هاي حافظ را پس از گذشت چند قرن ، دوستدارانش در اقصي نقاط جهان به زبان هاي مختلف زمزمه مي كنند ، اما گمان نمي كنم كه خود نويسنده ي شما هم نامي از بو اسحق اطعمه شنيده باشد ، كه در آن صورت دست كم اگر ادب از مكتب حافظ نيا موخته بود پخت آش رشته را در مطبخ اطعمه مي آموخت.
اين قياس باطل است اگر آناني كه جواز تخريب بت هاي باميان را كه با اسما ء گوناگوني چون” صنمي الباميان ” “شهمامه وصلصال” ،”خنگ بت وسرخ بت” و غيره كه زمينه ساز پيدايش آثاري ماندگار در ادبيات سرزمين ما شده بودند را به حكم چشمْ مزد ِ عيش به نام مهمانان طالب پاكستاني ،عرب،چچني وغيره صادر كرده بودند ،گمان كنندكه هزاره هاي هرات نيز سند اين ولايت را به نام ايران خواهند زد.
از هر نقطه از خاك ميهن كه هستيم آغوش محبت بگشاييم به روي آن نسلي كه به نام وطني كه تنها نامي از آن شنيده اند ،همواره تحقير شدند ، به روي آن كودكاني كه به قول شاعر معاصر ومهاجر رانده شده از ايران ضياء قاسمي :
” با پدرم به آوارگي آمده بودم با پسرم به آوارگي مي روم.”
هادی پويان
سه شنبه ۲۹ جنوری ۲۰۰۸
دیگر مقالات: