گاهی مطالعه کتاب های قدیمی می تواند از منظر بررسی مولفه های تغییر و تداوم شرایط با تاکید بر مولفه مهم صلح و امنیت پایدار به عنوان حلقه مفقوده چند دهه گذشته افغانستان بسیار جذاب باشد. از این نظر به مطالعه کتاب جنگ افغانستان (دخالت شوروی و نهضت مقاومت) که زیر نظر آندره بریگو و اولیویه روآ تدوین و تالیف و توسط ابوالحسن سروقد مقدم ترجمه و در سال ۱۳۶۶ توسط انتشارات آستان قدس رضوی به چاپ رسیده است، پرداختم که حاوی نکات ارزشمندی بود. تلاش این نوشتار در این است که برخی از برداشت های آزاد نگارنده را به مخاطب عرضه کند.
این کتاب شامل پیشگفتار، مقدمه و مطلبی برای معرفی افغانستان، کشوری کوهستانی تحت عنوان سرآغاز و چهار بخش می باشد. بخش اول شامل سه فصل به بررسی افغانستان قبل از دخالت شوروی پرداخته است. در بخش دوم تحت عنوان درگیری نخست گاهشمار نبردها ارایه شده است و در ادامه در دو فصل به بررسی ابعاد درگیری پرداخته است. بخش سوم کتاب در دو فصل به نهضت مقاومت اختصاص یافته است و بخش پایانی کتاب در سه فصل نتایج درگیری را مد نظر قرار داده است. در پایان هم ضمیمه ای به عنوان بازتاب جنگ افغانستان در سطح بین المللی ضمیمه شده است.
بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی در دهه ۱۳۶۰ نقش مهمی در ترجمه و نشر آثار مهم حوزه افغانستان داشته است. آثاری که هنوز بعد از چند دهه بسیاری از آن ها ارزش خواندن دارد. موضوعی که در دوران کنونی کمتر ناشر و مجموعه پژوهشی به آن توجه دارد. با وجود این که در شرایط کنونی اهمیت موضوع افغانستان و تعداد آثار ارزشمند تولید شده به مراتب افزایش یافته است.
در پیشگفتار به نسبت بلندی که دکتر محمدحسین پاپلی یزدی، به نام مدیر گروه جغرافیای بنیاد پژوهش های اسلامی، بر این کتاب نوشته است، متناسب با فضای دهه ۱۳۶۰ خورشیدی به مفاهیمی چون تجاوز و اشغال، مقاومت، دوگانه ظالم و مظلوم و مقایسه امکانات تسلیحاتی جریان اشغالگر در مقایسه با گروه معارض آن در سطح داخلی افغانستان اشاره کرده است. مفاهیمی که در سپهر سیاسی افغانستان طی بیش از سه دهه پس از انتشار این کتاب هنوز از تداوم اثرگذاری جدی برخوردار هستند. به این معنا که این مفاهیم هم در مشروعیت بخشی به و هم مشروعیت زدایی از حاکمان و سایر گروه های معارض دارای نقشی پررنگ هستند. هرچند به دلیل تجربه نه چندان خوشایند حکومت مجاهدین و دور نخست حکمرانی طالبان برای مردم افغانستان اطلاق این مفاهیم در عرصه مشروعیت دچار خدشه جدی شده است و این یکی از عناصر در تغییر در فضای صلح و امنیت افغانستان می باشد.
در ادامه و در آغاز مقدمه بسیار مهم و در عین حال مختصری که آندره بریگو و اولیویه روآ به عنوان سرویراستاران فرانسوی این کتاب به دو موضوع بسیار مهم اشاره شده است که می توان به آن ها اشاره کرد. نخست تفاوت سنت های حضور کشورهای غربی در شرق و تاثیر آن بر جایگاه و موضع گیری ایشان در مسایل سیاسی کشورهای شرقی است. بر اساس نگاه ایشان سنت حضور فرانسه در افغانستان مبتنی بر دو رکن اساسی فرهنگ که در فعالیت های فرهنگی با محوریت لیسه استقلال در کابل متجلی شده است و پرداختن به آن خود نیاز به یک مجال دیگر دارد و شبکه درمانی گسترده فرانسه در این کشور. این سنت حضور منجر به این شده است که در شکاف های اجتماعی افغانستان که در بزنگاه های تاریخ سیاسی این کشور در منازعات قدرت متجلی شده است، بیش از هر کشور دیگری در سمت جریان نخبه، شهری، مدرن و در نتیجه گروه های فارسی زبان قرار بگیرد. فهم سنت های حضور همه بازیگران بیرونی و در نتیجه فهم و دریافت ایشان از مسایل افغانستان و تقاطع این ادارکات که تحت عنوان خواست و منافع بازیگران بیرونی دریافت می شود، می تواند منجر به فهم یکی از کورترین گره های تاریخ سیاسی افغانستان معاصر شود. از منظر موضوع این نوشتار یکی از متغیرهای متداوم دارای تاثیر منفی بر صلح و امنیت در افغانستان بی شک عدم همسویی و همپوشانی فهم، خواست، نظر و منافع بازیگران بیرونی در سپهر سیاسی این کشور می باشد.
موضوع دیگری که در این مقدمه بسیار حایز اهمیت است توجه به عنصر روایت و روایتگری در مساله صلح و امنیت می باشد. روایت مورد پذیرش عنصر اصلی تصمیم سازی سیاسی است و نویسندگان بر این امر تاکید دارند که روایت های صورت گرفته از وضعیت افغانستان روایت هایی ناقص و به دور از واقعیت می باشد که منجر به تصمیم های ناثواب و در نتیجه تداوم بحران افغانستان می شود. این متغیر را می توان از مولفه های متداوم در سپهر سیاسی افغانستان دانست که با وجود رشد جدی عنصر حضور رسانه ای کماکان روایت های ناقص و اشتباه تصمیمات بازیگران سیاسی حتی بازیگران داخلی را شکل می دهند.
پس از مقدمه سرآغاز این کتاب به معرفی افغانستان اختصاص یافته است و در این معرفی نخستین توصیف تصویر افغانستان به عنوان یک کشور کوهستانی است. اساسا همواره عنصر جغرافیا مهم ترین مولفه متداوم وضعیت یک کشور می باشد. بر این اساس افغانستان به عنوان کشور کوهستانی، محاط در خشکی و حایل بین سه منطقه فلات ایران، آسیای جنوبی و آسیای مرکزی از ویژگی های خاصی برخوردار است. گران بودن توسعه زیرساخت های ارتباطی به عنوان پیش شرط توسعه، سخت بودن افزایش ضریب نفوذ حاکمیت حکومت مرکزی در کنار اصرار بر تمرکزگرایی و اهمیت و در نتیجه دخالت بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای را می توان مهم ترین عوامل تداوم ناامنی برآمده از وضعیت جغرافیایی این کشور دانست.
بخش نخست کتاب در سه فصل مروری تاریخی بر وضعیت افغانستان قبل از دخالت شوروی دارد که فصل نخست آن به افغانستان از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۷۳ اختصاص دارد. یعنی از زمان استقلال تا کودتای داوود خان. فصل دوم بیشتر بر دوره ریاست جمهوری داوود خان و سرنگونی وی اختصاص دارد. این بخش فصل سومی هم دارد که به تجارب اتحاد جماهیر شوروی در جنگ با مسلمانان می پردازد که در نوع خود جالب است.
در فصل نخست و در مرور دوران حکومت امان الله که می توان آن را پایه گذار سیاست ورزی مدرن در افغانستان دانست به سه متغیر مهم بر می خوریم که هر سه را می توان از مولفه های تداوم وضعیت نابسامان امنیتی در افغانستان دانست. نخست، حضور معترضین آسیای مرکزی در افغانستان. امری که در طول چهار دهه گذشته هم وجود داشته و منجر به شکل گیری داعش شاخه خراسان با بدنه اصلی ازبک تبار شده است. دوم، خوانش متصلب از اسلام سیاسی که شاید بتوان آن را مهم ترین متغیر تداوم ناامنی در طول چهار دهه گذشته دانست. در نهایت موضوع متغیر خارجی موثر در امنیت درونی مورد توجه قرار گرفته است که تبدیل به بخشی از فرهنگ سیاسی افغانستان شده است.
فصل دوم این بخش که به مرور کارنامه داوود در دوران جمهوری (۱۹۷۳-۱۹۷۸) می پردازد، بیش از هر متغیر دیگری بر متغیر بازیگر بیرونی تاکید دارد. به نظر می رسد نگاه به بیرون و تلاش برای بقا و توسعه با کمک بازیگران بیرونی تبدیل به یک سنت سیاسی برای حاکمان پشتون افغانستان شده است و این خود متغیری است که در طول پنج دهه بعد هم کماکان در سپهر سیاسی افغانستان ناامنی را بازتولید کرده است. عدم توجه به توسعه و امنیت درونزا و تلاش برای حفظ موازنه داخلی به سود خود با فشار وزنه بیرونی به جای ایجاد موازنه واقعی داخلی همواره هزینه تولید امنیت در افغانستان را افزایش داده و رسیدن به امنیت پایدار را به آرزویی سخت بدل کرده است.
در فصل سوم این بخش تلاش شده است که شرایط حضور شوروی در افغانستان دهه ۱۹۸۰ م. را با سایر تجربه های شوروی در برخورد با جریانات مسلمان در آسیای مرکزی و قفقاز مقایسه کند و برای عدم موفقیت ایشان در افغانستان دلایلی را برشمارد که مهم ترین آنها عبارتند از درگیر شدن بیش از حد برای حل و فصل رقابت ها و دشمنی های نخبگان حاکم، عدم توفیق در جذب نخبگان و اقلیت ها و رخوت و سنگینی بروکراتیک در تدوین راهبرد کارا و فعال. به نظر می رسد پس از سه دهه آمریکایی ها هم در سطوحی متفاوت با همین مشکلات در افغانستان مواجه بودند و نتوانستند در ایجاد صلح و امنیت پایدار در این کشور موفق باشند.
مقدمه بخش دوم کتاب به موضوع گاه شماری نبردها پرداخته است که در همان ابتدا ضمن تاکید بر این امر که نبرد بین طرفین در تمام ولایات کشور به طور مداوم جریان دارد اما معتقد است عملیات نظامی وسیع روی سه هدف بزرگ متمرکز شده است: کنترل پایتخت و شهرهای بزرگ و اطراف آنها، کنترل راه های اصلی ارتباطی و کنترل برخی مناطق راهبردی. این موضوع یادآور جبر جغرافیا و تاثیر جدی آن در سپهر سیاسی افغانستان می باشد. به طوری که هیچ جریانی توان تسلط کامل بر این کشور و افزایش قابل توجه ضریب نفوذ حاکمیت را نداشته است. امری که در تلاش های نظامی ایالات متحده و متحدانش در دو دهه نخست هزاره سوم هم قابل مشاهده است و نشان از تداوم این مولفه در صلح و امنیت این کشور دارد.
فصل نخست بخش دوم این کتاب تحت عنوان ارتش شوروی در افغانستان را فردی به نام جی کولینز نوشته است که بعدها و در زمان حضور غربی ها در افغانستان نامش بارها بارها شنیده شد. وی در باب راهبرد شوروی در افغانستان آورده است: “در واقع شوروی انتظار داشت که حوادث افغانستان بازتابی نظیر بازتاب حوادث چکسلواکی داشته باشد، ولی این تصور اشتباه بزرگی بود. چراکه اعمال راه حل های قدیمی برای مسایل جدید می تواند نتایج فوق العاده مصیبت باری به ارمغان آورد. رهبران شوروی مرتکب این اشتباه نظامی بنیادی شدند که ماهیت اختلاف را تعیین و تبیین نکردند و نتوانستند روابط بین وسیله و هدف را در افغانستان ارزیابی کنند و شک نیست که اشتباهی زیان بارتر از این وجود ندارد.” این موضوع به عدم شناخت و تحلیل دقیق مناسبات قدرت در افغانستان از سوی اتحاد جماهیر شوروی اشاره دارد که نشان از پیچیدگی بیش از حد مسایل این کشور دارد و به نظر می رسد بنیادی ترین علت شکست روس ها در افغانستان است که دقیقا با همین ابعاد از سوی آمریکایی ها در دو دهه بعد تکرار شد.
در فصل دوم بخش دوم اولیویه روآ تحت عنوان سیاست آرام سازی منطقه به سه تکنیک اصلی برای آرام سازی به این شرح اشاره می کند: اتحاد با بزرگان قوم از طریق جبهه ملی پدر وطن، استقرار شبه نظامیان و بی اثر کردن گروه های مسلح نهضت مقاومت و نفوذ مامورین اطلاعات و ضداطلاعات در نهضت مقاومت. وی تاکید دارد همه این تکنیک ها بر استفاده از ساخت های سنتی جامعه افغانستان استوار است. اما هیچ یک از این روش ها به دنبال حل قطعی و جدی مسایل این کشور نیست و تنها بر مدیریت بحران تکیه دارد. این دقیقا همان روشی است که آمریکایی ها در دوره جمهوریت البته با تکنیک های کم اثرتر دیگری به دنبال آن بودند که باز نشان از گره کور مسایل افغانستان دارد.
فصل نخست بخش سوم کتاب تحت عنوان جامعه غیرنظامی در جنگ بخش بسیار مهمی است که در آن بر آثار جنگ قدرت که یک نگاه شهری است بر جامعه روستایی افغانستان که بدنه اصلی جمعیت کشور را تشکیل می دهد، اشاره دارد. در این میان تلقی این بدنه اجتماعی از موضوع نزاع قدرت یک تلقی مزاحم گونه است که ربطی به ساختارهای اجتماعی و اقتصادی ایشان ندارد ولی از سر اجبار در آن قرار گرفته اند و هیچ همراهی با جناح های شهری منازعه نمی کنند که خود یکی از مولفه های تداوم ناامنی در افغانستان است که می توان آن را از منظر چرخه ابن خلدونی هم توصیف و تحلیل کرد.
فصل بعدی که پرحجم ترین فصل کتاب هم می باشد به صورت تفصیلی به روایت احزاب سیاسی نهضت مقاومت پرداخته است. احزابی که در گام نخست تلاش داشتند نگاهی همه شمول داشته باشند و مشکلات افغانستان را از درون ولی با گرته برداری از مدل های بیرونی احزاب اسلام گرا حل کنند ولی به مرور گرفتار سه آفت شخص گرایی، قوم گرایی و وابستگی یا دست کم نگاه حداکثری به بیرون شدند و در نتیجه این فرآیند از بخشی از راه حل افغانستان به بخشی از معضل افغانستان بدل شدند.
در فصل نخست بخش انتهایی کتاب، الکساندر بینگسن به موضوع جنگ افغانستان از بعد مکان وقوع (مرکز آسیا) پرداخته است و از این منظر به بحث بسط افراط گرایی و گروه های افراط گرا در آسیای مرکزی پرداخته است. به نظر می رسد وقوع منازعه در افغانستان از همان زمان با جریانات افراط گرا در خارج از مرزهای این کشور گره خورده است و این امر خود فاکتوری مهم در تداوم ناامنی و بی ثباتی در این کشور بوده است.
فصل بعدی به موضوع افغانستان از نظر مسکو اختصاص دارد. نکته جالب در این فصل تاکید نویسنده بر مفروض بودن برتری اتحاد جماهیر شوروی و داشتن دست بالا در مناسبات سیاسی و نظامی افغانستان است. نگاهی که در دوران حضور آمریکایی ها هم تا ماه های آخر وجود داشت. ولی در هر دو مورد نتیجه برخلاف فهم و انتظار ناظران بیرونی پیش رفت، که نشان از پیچیدگی مناسبات سیاسی، اجتماعی و نظامی در افغانستان دارد.
فصل سوم این بخش به جنبه های دیپلماتیک و منطقه ای جنگ افغانستان اشاره دارد. نکته جالب توجه در این زمینه نقش محوری پاکستان و تلاش پاکستان برای نظم و جهت دادن به این مذاکرات است که در کنار مهارت خاص دیپلمات های پاکستان از همان زمان دست برتر در مناسبات را به ایشان داده است. موضوعی که تاکنون ادامه پیدا کرده است و پاکستانی ها در هر شرایطی تلاش کرده اند این امتیاز را در بزنگاه های مهم حفظ کنند که جز در مذاکرات بن در هر مذاکراتی مشهود بوده است.
در نهایت با مرور این کتاب که در اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی تالیف شده است و مقایسه آن با شرایط افغانستان در چهار دهه پسین می توان به این نتیجه رسید که مولفه های تداوم ناامنی در سطوح مختلف بر سایر مولفه ها برتری داشته است و این یکی از اصلی ترین دلایل عدم حل معضل امنیتی افغانستان به صورت پایدار بوده است.
دکتر مجتبی نوروزی