برخی تصور میکنند که تنها از ذیل نام و کلمه «هزاره» می توان به تاریخ دور و نزدیک قوم هزاره دست یافت؛ اما این تصور یک اشتباه بسیار کلان و مبنایی است و تاریخ یک کشور یا یک قوم را تنها از ذیل نام فعلی آن نمی توان دریافت. چونکه نام اقوام و شهرها در طول تاریخ، پیوسته در حال تغییر و دگرگونی بوده است.
مثلا: 1. نام افغانستان در عهد باستان بنام آریانا و در دورة اسلامی بنام خوراسان و پس از سلطة افغانان (پشتونها) بنام افغانستان شده است. 2. نام بلخ در اوستا بنام »بُخدِی» و در زبان هیون تسنگ زایر چینی بنام «پُوهُو» و در منابع اسلامی بنام بلخ است. 3. نام کابل در اوستا بنام «وَهکَرت» و در شاهنامه بنام کابل، و در برخی منابع اسلامی بنام گنداره و حتی بنام هند یاد شده است. 4. نام قندهار و سرزمینهای پیرامون آن در اوستا بنام هتومند و در منابع دوره اسلامی بنام رُخج و تِگِین آباد و هیلمند است. 5. بلاد شمال قندهار در اوستا بنام «هَرخوَتی» و در زبان یونانی بنام «اراخوزیا» و در شاهنامه و منابع اسلامی به نام زابلستان و امروزه به نام هزاره جات و هزارستان است. 6. نام عراق کنونی در اوستا بنام «بَوری» و در منابع دوره اسلامی بنام «سوات» و عراق عرب است. 7. نام بخش اعظم ایران کنونی در اوستا بنام «مَازنَه» و در شاهنامه بنام مازندران و در منابع اسلامی بنام فارس و عراق عجم و یا جبال است. 8. نام پاکستان کنونی در اوستا بنام «هَپته هندو» (هفت آب هند= پنجاپ) و در شاهنامه بنام سِند و هند و در منابع اسلامی نیز بنام سند و هند یاد شده است. 9. قوم پشتون در تاریخ به نامهای افغان و اوغان و پتهان یاد شده و تاجیک به نامهای تخاری، کوشانی، تازیک، تازی و تیموری و کابلی و… یاد شده و هزاره نیز به نامهای بلخی، زابلی، خوراسانی، سیستانی، غوری و غرجستانی یاد شده است. بنا بر این نمیتوان تاریخ واقعی سرزمینها و هویت اقوام یاد شده را از ذیل نام امروزی آنها دریافت.
بخشی از نويسندگانِ ما از روي خوش باوري به نویسندگان خارجی و داخلی پیش از خود شان، و يا از روي کم توجهی به منابع دورة اسلامی و یا از روی عقده، برای هزارهها تاريخ و هویت خنثي نوشته اند. آنها درین باره فرضیات بيگانگان را تكرار کرده و دست به خود كشي زده اند. آنها با چنین تاریخنگاری خود آب به هاون کوبیده و به وطن و تاریخ کشور و مردم خود جفا کرده اند. از همه درد آور تر اینکه: شماری از نویسندگان هزاره مینویسند که: ما آزره ایم و زبان ما فارسی نیست، بلکه آزرگی است. آنها با چنین سخنان بیمطالعه و حزن انگیز خود، مردم خود را در داخل تنیده های مسموم و لرزان عنکبوتی خویش زندانی کرده و میکُشند. آنها با چنین آزره گرایی سطحی خود، در واقع فرهنگ و زبان و هویت و تاريخ چندین هزار سالة خود و وطن و نیاکان خویش را دو دستی به بيگانگان و همسایگان تسليم میکنند و غافل اند از اينكه با اين نوشتههای خام و احساسی، با سرنوشت و هویت يك جامعة تاريخي و پارسا و بيگناه بازي میکنند.
اینک به پنج نکته در باب هزاره شناسی توجه کنید.
نکته اول اینکه) نخست باید جغرافیا و ادب و زبان اوستا و روایات و حکایات و افسانهها و جغرافیای شاهنامه با رویکرد هزاره شناسی مطالعه شود، و سپس نام شهرها، قریهها، كوهها، دریاها و دریاچههای هزارستان و نام بیش از هفت صد طایفه هزاره که برخی با نامهای اوستایی و شاهنامه ای اند، با آنها تطبیق شود.
به بیانی دیگر: آثار باستانی و ویرانه شهرها و دژهای باستانی بر روی تپهها و در دل صخره های سنگی در بامیان، سمنگان، بلخ، و ولسوالی های اطراف غزنی، وُرُزگان ، غوربند، کاپیسا (شمال کابل)، مَرغاب و سیستان و… با توجه به روایات و اسطوره های اَوِستا و شاهنامه ها باید به صورت تطبيقی و با رویکرد جدید تاریخی و مردم شناسی مطالعه و بررسی شود.
محققان ما يك باری ديگر در كنار شهرها و قلعههاي باستاني ويران و خاموش و بي صاحب در بلخ و بغلان و بامیان و مَرغاب و سیستان و هزارستان (که بنام كافر قلعه يا قلعه كافران و… یاد میشوند) بایستند و به فكر فرو روند و از خود بپرسند كه در اين شهرها و جاها کیها بوده اند و روزگار بر سر آنها چیها آورده است؟ و اين ويرانگريها چرا و بدست چه كساني صورت گرفته و این سکوتها و خاموشیها چرا ادامه دارد؟ باید دید که اين ويرانه هاي پهناور و شگفت آور هویت كدام قوم ساكن در كشور را بیشتر نشان میدهند؟ افغان، تاجيك، اوزبیك و يا هزاره؟
نکته دوم اینکه) واژگان کهن اوستایی و فارسی قدیم و گویش دري هزارگي موجود در زبان این قوم با شيوة علمي بررسی شده و با متون کهن تاریخی و ادبیات فارسی سنجیده شود.
نکته سوم اینکه) اصطلاحات و افسانه های كهن هزارگي كه در ميان عامة این مردم تا كنون متداول اند، حاكي و نشان دهندة رخدادها و حقايق تاريخي زيادي اند. گرچه محترم جناب جواد خاوری کارهای خوبی درین باره کرده است، اما روی همرفته این افسانه ها و ترانه هاي فولكلوريك در اثر خود گريزي وبي پروايي مردم در حال مرگ و نابوديست.
مانند: یک: داستان «ديو الفي» (ديو آلپي) و واژة «اَلَپّس كردن» (مانند وحشيان آلپي حمله كردن) دو: افسانة «مريم وآدمي زاد و سياه برزنگي» سه: قصة «پري كوه قاف»، چهار: داستان عروسي صلصال و شَهمامه. پنج: افسانهها و اشعار فارسی در باره بند امير باميان، و كشته شدن اژدر و ساختن بند امیر توسط امام علي (ع). شش: مثل «سگسَرو اَلدِی اُورُو نكو» (یعنی مانند مردم سگساران هورا و فرياد نكش) و…
نکته چهارم اینکه) باید تندیسهای بیشمار طلایی و مسی و سنگی و سفالی و گچی متعلق به دوران مِهری و یونانی- باختری و زردشتی و بودایی، که از بلخ و کاپیسا و بگرام (شمال کابل) و غوربند و بامیان و جلال آباد و سیستان و قندهار به دست آمده و نگاره های شگفت انگیز و تصویرهای رنگی باقی مانده در رواق سرخ بت و خِنگ بت بامیان و مزگت های اطراف آن و معابد دره ککرگ بامیان و… دقت و مطالعه شود، که هویت و تاریخ و چهرة کدام اقوام موجود در کشور را بیشتر بازتاب داده اند؟
نکته پنجم اینکه) متون تاریخی و جغرافیایی و نسب شناسی و ادبی هزار ساله عربی و فارسی و ترکی در باره تاریخ آریانا و خوراسان و زابلستان و اقوام موجود در آن مطالعه شود و به فرضیات سیاسی و بی منبع خاورشناسان قرن بیستم اروپایی در مورد هزاره، باور و اعتماد مطلق نشود.