چکیده
رقابت گروههای مختلف با مذاهب گوناگون در یک کشور همواره میتواند یکی از کانونهای چالشبرانگیز در یک کشور و یا بین کشور با کشور دیگر باشد. مذهب در افغانستان نیز یکی از عوامل ناامنی در این کشور بوده است. تنشهای مذهبی به ویژه بین شیعه و سنی یا شیعه با دیگر مذاهب در افغانستان، پیامدهایی را برای ایران در برداشته است. عامل مذهب، همواره در مناسبات ایران و افغانستان ایفای نقش کرده است. هزارههای شیعه مذهب، همواره زیر فشار حکومتهای پشتون سنی مذهب، متوجه ایران بودهاند. دست کم در دو مقطع عامل مذهب پر رنگتر از سایر عوامل بوده است. یکی سیاست مذهبی دوران امیر عبدالرحمان خان که شیعیان افغانستان به شدت تحت فشار قرار گرفته و دیگری دوره طالبان که باز هم عامل مذهب، برای مردم افغانستان مشکلساز شد. در این دو دوره، ایران درگیر مشکل افغانستان بود. هزارهها و خاوریهای سیستان و خراسان را میتوان بقایای مهاجران هزارهای دانست که هر وقت تحت فشار قرار داشتند راه ایران را در پیش میگرفتهاند. ایران به اقلیت شیعه هزاره و در حد گستردهتر به جبهه متحد شمال و جمعیت اسلامی برهانالدین ربانی و اسماعیلخان در هرات نظر مثبت داشت. بنابراین، ایران خواسته یا ناخواسته درگیر بحران افغانستان شده است. انتظار شیعیان از ایران برای حمایت مادی و معنوی در مناسبات ایران و افغانستان از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. افغانستان و ایران نسبت به سرنوشت گروهها و جمعیتهای سنی و شیعه در کشورهای یکدیگر حساسند. حساسیت ایران به عنوان تنها دولت شیعی جهان در بین 61 کشور اسلامی در قبال مسلمانان شیعه به ویژه در کشورهای همجوار قابل درک است. در مقاله حاضر، در صدد آن هستیم که با روش توصیفی- تحلیلی به شناسایی، بررسی و تحلیل جایگاه شیعیان (هزارهها در روابط دو کشور ایران و افغانستان بپردازیم.
واژگانکلیدی: ایران، افغانستان، مذهب، تشیع، طالبان.
مقدمه
دو کشور ایران و افغانستان با وجود دارا بودن مرز مشترک سیاسی و برخورداری از علایق مشترک فرهنگی و دینی گمان میرود بیشترین امکان را برای گسترش همکاریهای سیاسی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی داشته باشند. اما علیرغم گستردگی و تنوع مشترکات، عملاً در مسیر توسعه مناسبات به صورت مطلوب موانع و مشکلات متعددی موجود بوده است. حضور بیش از دو میلیون مهاجر افغان در ایران و مسایل و ناامنیهای مرزهای شرقی ایران از یک سو و نگرانیهای مقامات افغان در مورد امکان دخالت ایران در ناآرامیهای جنوب و غرب افغانستان از طریق مرزهای مشترک دو کشور همواره بر مسیر گسترش مناسبات همه جانبه دو کشور سایه انداخته است. در حالی که امنیت و ثبات سیاسی هر یک از این کشورها به شدت متأثر از ایجاد فضای امن صلح و دوستی در سطح منطقهای میباشد. از سوی دیگر سطوح نابرابر توسعه سیاسی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی در این کشورها باعث به وجود آمدن مهاجرتهای غیرقانونی، قاچاق، کشت و تولید مواد مخدر و بروز آشوبهای قومی در مناطق مرزی مشترک گردیده است که ضمن به خطر انداختن امنیت در مناطق مرزی، با گسترش دامنه ناآرامیها به داخل به ویژه کشور ایران، ثبات سیاسی دو کشور را نیز با خطرات جدی مواجه میسازد. کشورهای واقع در یک حوزه جغرافیایی به حکم مؤلفههایی همچون جغرافیا، تاریخ، اقتصاد و فرهنگ بر همدیگر تأثیر میگذارند و از هم تأثیر میپذیرند. نگاه عمیق به تحولات جمهوری اسلامی ایران و افغانستان نشان میدهد که این دو کشور به علت همسایگی، مسایل تاریخی، فرهنگی، زبانی و دینی از یکدیگر متأثر میباشند. به عنوان مثال جنگ داخلی در افغانستان به بیثباتی در مرزهای ایران و ورود مهاجرین افغان به ایران انجامید. در همین حال، وقوع انقلاب اسلامی در ایران آثار اولیه خود را بر افغانستان به نمایش گذاشت و لذا ایران به یکی ازحامیان نیروهای جهادی در افغانستان تبدیل شد. اشغال افغانستان به وسیله شوروی، رقابت شرق و غرب در این کشور، جنگ و جهاد داخلی، کشتار شیعیان و آواره شدن میلیونها نفر، موادمخدر، مسئله هیرمند و … از جمله مسائلی هستند که ایران از آنها تأثیر پذیرفته و در بعضی مواقع برای تأمین امنیت و منافع خود به ناچار درگیر تحولات و مسائل افغانستان شده است. علاوه بر موارد فوق، ظهور و سقوط طالبان تحت تأثیر آمریکا و تحولات افغانستان پس از 11 سپتامبر 2001، باعث اهمیت بیشتر تحولات این کشور در ارتباط با امنیت ملی ایران شده است. در ایران و افغانستان، به همان صورت که تمرکز قومیت تاجیک و یا اهل تشیع در مرزهای افغانستان با ایران برای دولت کابل نگرانکننده است، به همان شکل نیز تمرکز قومیت بلوچ یا اهلسنت در مرزهای ایران با افغانستان برای ایران نگرانکننده است . مشکل از اینجا ناشی میشود که ایران و افغانستان از ارتباط دو سوی مرزها و تأثیر آن بر امنیت ملی خود نگران هستند. آمد و شد مهاجرین افغانستان و ارتباطات فامیلی که از گذشتههای دور میان جمعیتهای دو سوی مرز وجود داشته و پیامدهای امنیتی مختلفی که این ارتباطات برای امنیت ملی دو کشور داشته است، دلیل اصلی این نگرانی است .افغانستان کشوری است با اکثر جمعیتی پشتون و اهلسنت، و ایران کشوری است با اکثریت جمعیتی فارس زبان و اهلتشیع. در حالیکه مرزنشینان ایران و افغانستان به لحاظ مذهبی به یکدیگر نزدیکند و اکثریت را اهلسنت تشکیل میدهند، از نظر قومی ترکیب جمعیتی در مرزهای ایران و افغانستان بویژه درناحیه استان هرات، تاجیکها هستند که به لحاظ زبانی و قومی خود را به ایرانیها نزدیکتر میبینند. تحت این شرایط، ایران تلاش خواهد کرد و یا لااقل مطلوب ایران این خواهد بود که قومیتهای فارسزبان و نیز پیروان مذهب شیعه در مرزهای افغانستان با ایران مستقر شوند. در مقابل ، دولت افغانستان تلاش خواهد کرد و یا مطلوب آن این خواهد بود که قومیت پشتون و نیز پیروان اهلسنت در مرزهای ایران و افغانستان تمرکز بیشتری داشته باشند.
مباحث نظری
الف- مرز
مرز سیاسی به پدیدهای فضایی اطلاق میشود که منعکسکننده قلمرو حاکمیت یک دولت بوده و مطابق قواعد خاص در مقابل حرکت انسان، انتقال کالا یا نشر افکار مانع ایجاد کند یا دست کم آن را محدود سازد(زرقانی،1381: 2). انسانها برای مشخص ساختن پیرامون فعالیت خود، آن گونه که با گستره فعالیت همسایه تداخل پیدا نکند، ناچار به تعیین خطوطی قراردادی در بخش پایانی و پیرامونی محیطزیست یا قلمرو خود هستند که گونه گسترش یافته این مفهوم خط پیرامونی است که بخش پایانی گستره فعالیت یک ملت را مشخص می سازد و جنبهای سیاسی پیدا میکند که مرز خوانده میشود(مجتهدزاده، 1381: 40).
ب- قوم
«واژه قوم عبارت از یک جمعیت انسانی مشخص با یک افسانه اجداد مشترک، خاطرات مشترک، عناصر فرهنگی، پیوند با یک سرزمین تاریخی یا وطن و میزانی از حس منافع و مسئولیت است» که عناصر محوری هویت، اعتقاد، آگاهی و فرهنگ مشترک را داراست(ایوبی،1377: 54). قوم را سازمان اجتماعی تشکل یافتهای تعریف میکنند که بر پهنه سرزمین معینی قرار دارد و شامل مردمی است که در طول تاریخ با هم پیوندهای اقتصادی، فرهنگی، خویشاوندی و … برقرار کردهاند، دارای زبان، ویژگیهای فرهنگی، پیوندهای خویشاوندی، ارزشهای اجتماعی و سنتهای مشترکاند. در گذشته مشخصات خونی و نژادی نیز ملحوظ میشد ولی امروزه در پی هم آمیختگی آنها دیگر به حساب نمیآیند(ابوطالبی،۱۳۷۹ :۱۳۱). شاخصهای عمده قومی عبارتند از: خودآگاهی قومی، زبان مادری، سرزمین نیاکان. در مورد برخی از اقوام، ویژگیهای روانی(حالات روحی)، فرهنگی، شیوه زیستن و یا گونه معینی از سازمان اجتماعی، سرزمینی(دولت) و یا خواستها و تمایلات آشکار افراد یک قوم برای برپایی یک سازمان نیز میتواند جزو شاخصهای قومی باشند(شیخاوندی،۱۳۶۹ :76).
ج- قومیت
اصطلاح قومیت به گروهی اشاره دارد که با ویژگیهای بنیادی از قبیل زبان، آداب و رسوم و میراث تاریخی، از سایر گروههای اجتماعی که دارای پیوستگی و همبستگی نژادی هستند، متمایزند(کریمی،1387: 22). واژه قومیت بیشتر استفاده کاربردی دارد و برداشتهای متفاوتی از آن صورت گرفته است. در این میان تعریف آنتونی اسمیت دارای کاربرد بالایی است: «قوم عبارت از یک جمعیت انسانی مشخص با یک افسانه اجداد مشترک، خاطرات مشترک، عناصر فرهنگی، پیوند با یک سرزمین تاریخی یا وطن و میزانی از حس منافع و مسئولیت است» که عناصر محوری هویت، اعتقاد، آگاهی و فرهنگ مشترک را داراست(ایوبی،1377 :54). مسأله قومیت در دنیای امروز یکی از مسائل بسیار رایج در عرصه سیاست و فرهنگ و جامعه است. در زبان روزمره واژه قومیت، هنوز دلالت به مسائل اقلیتها و روابط نژادی دارد، اما فارغ از این نگاه عامیانه و سنتی به قومیت، علوم اجتماعی و بالاخص انسانشناسی رویکردهای دقیقتر و عقلانیتری را در بررسی امر قومی تدوین کرده است. اهمیت یافتن مسأله قومیت در انسانشناسی به حدی است که در ساختار تحلیلی انسانشناختی، واحد اساسی تحلیلی از قبیله به گروه قومی تغییر کرده است(جنکینز،1381: 173). مفهوم قومیت و اینکه افراد خود را متعلق به یک گروه قومی تعریف میکنند، بیانگر اهمیت بعد هویتی قومیت است. قومیت قبل از همه یک امر هویتی برای اعضای آن قوم است. به تعبیر بارث، قومیت حاصل فرآیند تعیین هویت است، این فرآیند در پی تعیین مرزها و تفاوتها(نسبت به بیرون) و تشابه و همسانی(نسبت به درون) است(کوش،1381: 163).
یافتههای تحقیق
دین در افغانستان
دین 99 درصد مردم افغانستان اسلام است. از این میان حدود 70 تا 74 درصد اهلتسنن هستند که اکثراً بر مذهب حنفی میباشند و حدود 25 درصد نیز شیعه هستند. اکثریت شیعهها را اقوام هزاره تشکیل میدهند که در مناطق مرکزی افغانستان سکونت دارند و مرکز آنان شهر تاریخی بامیان است. تشیع همچنین در بین قزلباشها، ازبکها، ترکمنها، تاجیکیها، پشتونها و سایر اقوام پیروانی دارد. اقلیت کوچکتری نیز بر مذهب اسماعیلی هستند، تعداد آنها تا 2 درصد جمعیت ذکر شده است. قبل از ظهور اسلام، دین بودایی در افغانستان رشد و پیشروی زیادی نموده و پیروانی هم داشته است. مجسمههای بزرگ بودا که در دل کوههای شهر بامیان تراشیده شده بود، یادگار آن دوران است که در سال 2001 طالبان این مجسمههای تاریخی را با مواد منفجره تخریب کردند(دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی،1388: 23). مذهب رسمی افغانستان در قوانین اساسی گذشته تنها مذهب حنفی بوده است. پیروان این مذهب از اقوام گوناگون پشتون، تاجیک، ازبک، نورستانی، بلوچ و … هستند البته د رجامعه اهلسنت افغانستان پیراوان دیگر فرق وجود دارند اما به علت اینکه در اقلیت بودهاند هیچگاه تأثیر چندانی در عرصههای اجتماع نداشته و تنها در سطح برخی از علما و رو حانیون اهلسنت محدود ماندهاند. در میان پیروان مذهب حنفی نیز قرائتهای مختلف و احیاناً متضادی وجود داشته که خود نوعی شکاف مذهبی را در قالب شکاف دین و دولت و سنت و تجدد موجب شده است. اختلاف در عقاید هنجارهای اجتماعی و موضع نسبت به سیاست میان دو طیف بریلویه و دیوبندیه که اولی مروج تجدد و دومی مدافع سلفیگری است، بزرگترین شکاف در میان حنیفیان است. این هر دو گرایش از شبهقاره در افغانستان نفوذ پیدا کردهاند هر چند طرفداران مکتب دیوبند در افغانستان هواداران بیشتری دارد و گروههای بنیادگرا افراطی از جمله اهلحدیث در نورستان و سلفیگراها در جلالآباد و طالبان نیز از میان همین گرایش سر بر آوردند.
وضعیت شیعیان در افغانستان
شیعیان دوازده امامی افغانستان را عمدتاً هزارهها تشکیل میدهند که اکثریتشان در مناطق مرکزی کشور سکنی دارند معمولاً در این کشور هزارهها مترادف با شیعه تلقی میشوند اما سادات، قزلباشها، بلوچها، ترکمنها و تیموریها نیز در هزارجات زندگی میکنند و شیعه اثناعشریاند چنانکه عدهای از اقوام تاجیک، پشتون و ازبک و نیز اکثریت اقلیتها و در مواردی تمام یک دسته اقلیت از میان اقلیتهای حبشی، کشمیری، مغول، عرب، کیانی و بلوچ شیعهاند زبان شیعیان و هزارهها فارسی دری است. تشیع در افغانستان سابقه طولانی اما تاریخ غمانگیز و پرفراز و نشیب دارد. پیدایش تشیع در افغانستان به زمان امام علی(ع) میرسد و در عهد آن حضرت مردم غور، هزارهجات با طیب خاطر اسلام را پذیرفتند. غور تنها نقطه در فلات ایران و از معدود نقاط جهان اسلام است که اسلام و تشیع را همزمان و با هم پذیرفته است بعد از آنکه سپاه اسلام در زمان خلیفه دوم و سوم به تسخیر و فتح غور موفق نشدند و این ناحیه به خاطر کوهستانی بودن و راههای صعب العبور و داشتن مردم شجاع و جنگجو درمقابل اعراب مسلمان مقاومت ورزیده، تسلیم نشدند. شیعیان افغانستان در ادوار بعدی بارها توسط حکام اموی و عباسی و در قرون اخیر نیز توسط حکام افغانستان از جمله عبدالرحمانخان و در دوره ما توسط طالبان قتل عام و آثار و اماکن فرهنگی و مذهبیشان تخریب و نابود شده است(توکلی، 1372 :34-33). بعضی از محققان هزارهها را از بازماندگان قوم مغول، یا اعقاب نیروهایی به شمار میآورند که چنگیزخان در افغانستان گماشته بود. به عبارت دیگر شاید بتوان گفت که هزارهها ترکیبی از نژادهای ایرانی و مغولی باشند. زبان هزارهها فارسی است. مبدأ اسم این طایفه از کلمه فارسی هزار است که ایرانیان این کلمه را در مورد یکی از تقسیمات قشون مغول به کار میبردند(توکلی، 1372 :34-33). هزارهها به واسطه شیعهبودن در مضیقه میباشند و بهویژه در مقابل پشتونها مورد تبعیض قرار دارند و در تاریخ افغانستان با آنها بهعنوان برده، رعیت، خدمتکار و تابع رفتار میشده است (ماگنوس، 1380: 24).
ساختار قومی- مذهبی افغانستان
در میان جوامع متکثر به لحاظ نژادی، قومی، مذهبی و فرهنگی، شاید بتوان افغانستان را به عنوان یک نمونه منحصر در منطقه و جهان در نظر گرفت. بر طرف کردن شکافهای فرهنگی و نژادی در این کشور اغلب بسیار دشوار بوده و در واقع، این شکافها به قدری عمیق است که افراد به سختی قادر به شناخت یکدیگر میباشند. از سوی دیگر، گوناگونی نژاد، گفتگو و سازش در میان اقلیتها و گروههای گوناگون اجتماعی را بسیار مشکل ساخته است. به لحاظ تنوع قومی، افغانستان سیمای ناهمگونی دارد؛ اقوام و نژادهای گوناگون مانند«پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن و قزلباش» با هم زندگی میکنند. از این رو، پارهای از محققین افغانستان را موزهای زنده از نژادها و ملل گوناگون میدانند (هیمن،1364: 10). مطالبات قومی در افغانستان یکی از عوامل بیثباتی در این کشور بوده است. این مسأله همسایگان افغانستان را نیز تحت تأثیر قرار داده است. گروههای قومی در افغانستان از گذشته دور بر سر مسایل محیطی، درگیریهایی داشتهاند. در این میان چهار قومیت مهم هر کدام در منطقه زیستی خاص خود به صورت متمرکز استقرار یافتهاند؛ قومیت پشتون در شرق و جنوب افغانستان به مرکزیت شهرهای قندهار و جلالآباد، قومیت تاجیک در مناطق شمال و غرب، قومیت ازبک در منطقه مزار شریف و قومیت هزاره در منطقه مرکزی هزاره جات. مشکل قومی در افغانستان، ناشی از واقعیت رشد سریع جمعیت در میان قبایل پشتون و سرازیر شدن آنها به سایر مناطق مجاور بوده است. اهمیت مسأله قومی در افغانستان در آن است که در دهههای اخیر و به خصوص بعد از کودتای مارکسیستی نورمحمد ترکی و اشغال افغانستان به وسیله ارتش سرخ شوروی و شکلگیری جهاد، قومیتهای غیرپشتون در موقعیت جدیدی قرار گرفتند و با حضور مؤثر در امر جهاد به مرحلهای از آگاهی قومی رسیدند که مطالبات آنها از قدرت غیر قابل انکار شد. سه قوم تاجیک، ازبک و هزاره به دلیل نقش مهمی که در جهاد پیدا کردند، خواهان سهم مناسب خود از قدرت شدند و این در حالی بود که قومیت پشتون هنوز در موقعیتی قرار نداشت که چنین مطالباتی را به رسمیت بشناسد. ترکیب دولت جهادی، بعد از شکست اتحاد شوروی سابق و خروج ارتش سرخ از افغانستان دامنه تضادها را به نحو محسوسی افزایش داد(ملازهی،1383: 12-11). قومیت پشتون، به دلیل خصلت قوم محورش همواره مشکلاتی برای دولت مرکزی ایران داشته است. واقعیت این است که پیشتونها در مقایسه با سایر قومیتهای افغانستان، اشتراکات کمتری با حکومت مرکزی ایران احساس کردهاند. تاجیکهای فارس زبان و هزارههای شیعه مذهب، احساس قرابت بیشتری با ایرانیها دارند و این موضوع بسیار مهمی است که در جهت گیریهای ایران، در قبال تحولات افغانستان در مقاطع مختلف زمانی نقش تعیین کنندهای داشته است. قرابت زبانی و فرهنگی تاجیکها و هزارهها با مردم ایران، در دوره اشغال افغانستان به وسیله روسها و جنگ داخلی افغانستان و ظهور طالبان کاملاً خود را نشان داد. به این معنا که اکثریت جمعیت فارسی زبان و شیعه مذهب افغانستان تحت فشار اشغال و جنگ، آواره شده و راه ایران را در پیش گرفتند. به طوری که تقریباً حدود 5/1 تا 2 میلیون آواره افغانستانی وارد ایران شدند، که در این میان به ندرت به یک پشتون حنفی مذهب بر میخوریم. در حالی که شیعههای هزاره و تاجیک حنفی مذهب، اکثریت قاطع جمعیت مهاجر افغانستانی به ایران را تشکیل میدادهاند(همان :14).
رقابتهای مذهبی
رقابت گروههای مختلف با مذاهب گوناگون در یک کشور همواره میتواند یکی از کانونهای چالش برانگیز در یک کشور و یا بین کشور با کشورهای دیگر باشد. مذهب در افغانستان نیز یکی از عوامل ناامنی در این کشور بوده است. تنشهای مذهبی به ویژه بین شیعه و سنی یا شیعه با دیگر مذاهب در افغانستان، پیامدهایی را برای ایران در برداشته است. عامل مذهب، همواره در مناسبات ایران و افغانستان ایفای نقش کرده است. هزارههای شیعه مذهب، همواره زیرفشار حکومتهای پشتون سنی مذهب، متوجه ایران بودهاند. دست کم در دو مقطع، عامل مذهب پر رنگتر از سایر عوامل بوده است. یکی سیاست مذهبی دوران امیر عبدالرحمانخان که شیعیان افغانستان به شدت تحت فشار قرار گرفته و دیگری دوره طالبان که باز هم عامل مذهب، برای مردم افغانستان مشکلساز شد(شفیعی،1389: 6).
الف- سیاست مذهبی دوران امیرعبدالرحمان خان
شاید هیچ عنصری را به اندازه مذهب نتوان تأثیر گذار و تعیین کننده در مناسبات اجتماعی- قومی افغانستان برشمرد. مذهب از آن جا که در عمق اعتقادات و باورهای مردم افغانستان جریان دارد، در روح و سطوح سنتها و آیینهای قبیلهای نفوذ نموده است. پایبندی احساسی به مذهب و درآمیختگی با سنتهای قبیلهای، روح جمعی قبایل را در افغانستان حیات و رونق بخشیده است. فروافتادگی در سنتها و دلدادگی به مذهب، ظرفیت ذهنی قبایل را در جهت گشایش عقلانیت و توانگری خرد جمعی محدود نموده و به ظهور و شیوع عصبیت در ضمیر ناخودآگاه جمعی میدان داده است. دو مذهب بزرگ تسنن و تشیع که با زیر فرقههای خود 98٪ از مردم افغانستان را پوشش دادهاند، نوعی مرزهای الزامآور و جدا کننده میان پییروان این دو مذهب ترسیم نمودهاند. دو سوم جمعیت کشور را اهلسنت و حدود یک سوم دیگر را شیعیان تشکیل میدهند. (فرهنگ: 1380). حافظه تاریخی جامعه افغانستان، تعارضات و بدگوییهای فردی و جمعی متواتری را به خاطر تعلقات و تمایلات مذهبی به یاد دارد. این تعارضات گاه به رویاروییهای خونین منجر شده است. هر چند که در گسترش این روند، منافع و اهداف سیاسی تأثیر فوقالعادهای داشته است اما زمینهها و انگیزههای غنی شده ذهنی جامعه شدیداٌ مذهبی، به طور گسترده فرصت رویاروییهای نا خویشتندارانه را میان گروههای مذاهب رقیب فراهم کرده است. بزرگترین و فجیعترین نمایشی که از رویارویی مذهبی به ثبت رسیده، قتل و عام هزارهها و شیعیان توسط امیر عبدالرحمان بوده است. او با اخذ فتوای عدهای از مولویهای اهلسنت مبنی بر کافر دانستن شیعیان و هزارهها، توانست حس نفرتطلبی و انتقامجویی عامه اهلسنت، به ویژه پشتونها را علیه هزارهها بسیج نماید. در نتیجه این جهاد، تعداد بیشماری از جمعیت هزارهها قتل و عام و دهها هزار نفر به اسارت، غلامی و کنیزی، گرفته شدند. از فروش اسرا و کنیزان به بازارهای داخلی و خارجی، مدتی تجارت پر رونقی پدید آمد. تأثیر روانی و سیاسی این حادثه در شکلدهی روابط مذهبی و مناسبات قومی بسیار عمیق بوده است: کدورت، بدنگری، ناامنی، بیاعتمادی و خصومتورزی متقابل، ذهن جمعی و رفتارهای فردی پیروان مذاهب متفرق را مدیریت کرده و خاطرات و بستر زندگانی اجتماعی را مملو از پریشانی و بدگمانی نموده است. سنت ستیزجویی و دشمنپنداری مذهبی در مقاطع مختلف به صورتهای متفاوت تبلور یافته است، در راهبردهای حاکمیت سیاسی به شکل تبعیض، حاشیه زدایی از قدرت، محرومیت از حقوق سیاسی و مدنی و تحریک احساسات مذهبی- نژادی علیه اقلیتهای مذهبی تجلی پیدا کرده است؛ در روابط میان قومی به صورت تحقیر، تبعیض، برتریطلبی، باطلپنداری، تندخویی، و پرخاشگری نسبت به پیروان مذاهب در اقلیت ظهور و شیوع یافته است(واعظی،1381: 56). در یک جمعبندی میتوان گفت: سختترین دوران تاریخ هزارهها از زمان عبدالرحمان آغاز میشود. وی از همان ابتدای به قدرت رسیدنش به سرکوبی هزارهها اقدام نمود. در تمام دوران حکومت 31 ساله این امیر جلاد، هیچ روزی نبود که در گوشهای از هزارهجات، مردم به آتش ظلم او نسوزند و به قتل و عام گرفتار نشوند. شدیدترین دوران کشتار او در هزارهجات بین سالهای 1306 تا 1312 هجری بود. از نظر او گناهکار و بیگناه معنا نداشت، فقط هزاره بودن خود جرمی بود که باید کشته میشد. بعد از تسخیر هزارهجات توسط امیرعبدالرحمان، مأمورین دولت دست به ستمگریهای فراوانی زده و جنایات بیشماری در هزارهجات مرتکب شدند(یزدانی،1370: 32). مهمترین پیامدهای لشکرکشی و قتل و عام امیرعبدالرحمان بر هزارهجات عبارتنداز: از بین رفتن صلابت و شکوه هزارهها، از دست دادن استقلال قومی و محلیشان، خرابی قلاع و منازل، از بین رفتن همه اموال و ثروتهای مردم، اسارت و بندگی زنان، دختران و کودکان هزاره، نابودی کامل بزرگان هزاره، از بین بردن روحانیت و رهبران مذهبی، فروختن زمینهای هزارهها به افغانها، مهاجرت دستجمعی هزارهها به خارج از افغانستان، که بیشترین مهاجرین شیعیان هزاره بودند که به طور عمده در خراسان ایران و بلوچستان پاکستان به ویژه شهر کویته ساکن شدند(فرهنگ، 1380: 112).
ب- دوره طالبان
به ادعای طالبان، شیعیان چیزی بین کفار و مسلمانان واقعی هستند و معتقدند شیعیان بدعتگذارانی هستند که میتوان آنها را به خاطر عقاید مذهبیشان مورد آزار و اذیت قرار داد. گروه طالبان همچون جمعیت علمای پاکستان و وهابیون، با رافضی خواندن شیعیان، آنها را از تمام حقوق شایسته یک شهروند محروم میسازند و کشتار شیعیان در پاکستان به وسیله سپاه صحابه و در افغانستان به دست طالبان گواه قرائت مخصوص آنها از دین اسلام میباشد. این رویکرد خواه نا خواه ایران را به عنوان بزرگترین کشور شیعی دنیا به چالش میخواند. از جمله رفتارهای طالبان در برخورد با شیعیان، میتوان از دستگیری شهید مزاری(رهبر شیعیان افغانستان)، کشتارهای شهر مزارشریف و به شهادت رساندن دیپلماتها و خبرنگار ایرانی نام برد که موجب تنش جدی در روابط ایران و افغانستان گردید. پس از سقوط شهر مزارشریف در سال 1377 و تصرف آن به دست طالبان، قتل و غارتهای گستردهای در شهر به وقوع پیوست. به طوری که در صبح 17/5/1377 مردم بی خبر از خانههای خود بیرون شدند و یک باره با پرچمهای سفید طالبان روبرو گردیدند. طالبان در روز اول هر جنبندهای را در شهر به گلوله بستند. از جمله: یازده تن از دیپلماتها و خبرنگاران ایران را در کنسولگری این شهر بدون در نظر داشت عرف دیپلماتیک به طرز فجیع به رگبار گلوله بستند. همچنین 2000 نیروی کمکی شهر بامیان که از زبدهترین رزم آوران هزاره محسوب میشدند به دلیل ناآشنایی با محل و بیخبری از سقوط شهر مزارشریف در کمین طالبان قرار گرفتند و به قتل رسیدند. سقوط مزارشریف با تبانی قبلی و معاملههای کلان انجام شده بود. توطئه بزرگی علیه هزارههای شیعه و انتقامگیری به جرم حضور و مقاومت بینظیرشان در برابر گروه جنایتکار و شبکه جهانی القاعده، به خصوص دخالتهای کشور همسایه پاکستان که دست ارتش آن به خون کودکان، زنان و مردان مزارشریف آلوده است. در سه روز اول سقوط شهر، طالبان یکسره به کشتار مردم به خصوص اقوام شیعه و هزاره پرداختند و اعلام نمودند که کسی حق ندارد جنازهها را دفن کند و املاک و اموال هزارهها به تاراج رفت. طالبان پس از نسلکشی سیستماتیک هزارهها با تقسیم اموال و زمینهای آنها میان نیروهای خود یکبار دیگر تاریخ نسلکشی امیرعبدالرحمان را تجدید کردند. آنها با نفرت عمیقی که نسبت به هزارهها داشتند در محلههایی که هزارهها و پشتونها زندگی میکردند، زمینهای هزارهها را به پشتونهای کوچی واگذار کردند. یکی دیگر از اقدامات بسیار ناجوانمردانه طالبان که نه تنها بر خلاف شریعت اسلامی است بلکه خلاف عرف انسانی نیز هست، به اسارت گرفتن زنان و کودکان و اختطاف زنان بیپناه بود. در نواحی هزارهنشین، بدون دلیل بچهها و مردان مسن را به قتل رسانده و مردان جوان را با خود میبردند. حتی زنان جوان را به عنوان کنیز با خود میبردند و آنها را در اختیار اقوام پشتون قرار میدادند. طالبان اعلام کرده بودند که زنان و دختران جوانی که در مزار شریف دستگیر شدهاند در اختیار مردانی قرار بگیرند که در جنگ یکی از اعضای خانواده خود را از دست دادهاند(محققدایکندی،1372: 182) .
موقعیت فعلی شیعیان
پس از عملیات انتحاری منتسب به گروه القاعده و طالبان در آمریکا و اشغال افغانستان به وسیله آمریکا و نهایتاً سقوط طالبان، شیعیان افغانستان خود را در موقعیت جدیدی یافتند. به این معنا که روند تضادها بین ایران و آمریکا با کسب موقعیت جدید در ساختار قدرت در کابل، شیعیان را دچار مشکل کرد و آنها ترجیح دادند که خود را با شرایط جدید تطبیق دهند. وضعیتی که مورد تأیید ایران بوده و حتی ایران ترجیح میداد که شیعیان سهم مناسبی از قدرت در کابل داشته باشند، اما از این نظر که به قدرت رسیدن شیعیان با حمایت آمریکا، پیوند گروههای شیعی با ایران را تضعیف میکرد علیالقاعده در تهران مطلوب تصور نمیشد. ولی از این زاویه که حذف طالبان از قدرت، امکان نوعی آشتی بین مذاهب و قومیتها را در افغانستان در عمل تسهیل میکرد، تردیدی وجود ندارد که حذف طالبان از قدرت، در بلند مدت به سود ایران خواهد بود. در واقع فرصتهایی که سقوط طالبان برای ایران به وجود آورده، تا حدودی تأمینکننده امنیت ملی ایران خواهد بود. از جمله این فرصتها میتوان به حذف رقیب ایدئولوژیک طالبان، کاهش نفوذ عربستان و پاکستان در حمایت از سنیها و طالبان، توازن نسبی قدرت به سود جبهه شمال و توسعه ژئوپلیتیک زبان فارسی و اندیشه سیاسی شیعه اشاره کرد(کریمیپور، 1381 : 47). پس از 11سپتامبر در خصوص مذهب رسمی، دین اسلام در نهایت با قید این مطلب مورد توافق قرار گرفت که پیروان مذاهب اسلامی مجازند که در حوزه تسلط قومی- مذهبی خود، فقه حنفی برای اهلسنت و فقه جعفری برای اهلتشیع را اعمال کنند و تدریس آن در مدارس نیز به همین شکل باشد. به نظر میرسد که تحول قدرت از طالبان به دولت جایگزین، برای ثبات افغانستان مثبت بوده و تصور میشود که هر قدر که ثبات در افغانستان تقویت شود، تضادهای مذهبی کاهش مییابد و همگرایی بین هزارهها و سایر قومیتها تقویت میشود(ملازهی، 1383 : 205). به دنبال افزایش ثبات در افغانستان و به تبع آن کاهش تنشهای مذهبی، ایران نیز از ناحیه گروههای مذهبی افغانستان، شرایط مساعد و امنتری نسبت به گذشته را پیش روی خواهد داشت. به طور کلی تنشهای مذهبی در افغانستان پس از 11 سپتامبر کاهش پیدا کرده و شیعیان نیز بر اساس قانون اساسی جدید وضعیت مطلوبتری نسبت به گذشته پیدا کردهاند؛ گذشته تلخی که در آن حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنان به رسمیت شناخته نمیشد و تاریخ افغانستان مالامال از جنگها، ویرانگریها، حقکشیها و نامرادیهای دیگر مذاهب با شیعیان به صورتها و سیرتهای مختلف بوده است(شفیعی،1389: 4). بنابراین تضادهای مذهبی در افغانستان، به ویژه سرکوب شیعیان در این کشور همواره مشکلاتی را برای ایران و امنیت این کشور رقم زده و بردامنه نگرانیهای مسئولین این کشور افزوده است. پیش از 11 سپتامبر تحت تأثیر حمایت دیگر کشورها نظیر پاکستان، عربستان و امارات و در دوره طالبان شیعیان بیشتر تحت فشار قرار گرفتند. به طوری که سیاستهای طالبان به طور کلی نظام ولایت فقیه و اسلام شیعی را در ایران زیر سوال برده بود. اما پس از 11 سپتامبر و تحولات صورت گرفته تضادهای مذهبی تقلیل یافت و پیرو آن نیز در ایران از ناحیه افغانستان احساس امنیت بیشتری میکند. جمهوری اسلامی ایران همواره بر این مهم تأکید داشته که آینده افغانستان امری نیست که فقط به یک فرد یا گروه خاصی مربوط باشد. کل مردم افغانستان درگیر مسائل کشورشان بودهاند و رنجهای آن را با همه وجود حس کردهاند و شایستگی، قابلیت و بلوغ فکری آن را دارند که آینده کشورشان را خود تعیین کنند. مسلماٌ این مهم منوط به تلاش متحدانه و منسجم احزاب سیاسی و حضور تمامی احزاب سیاسی کشور در آینده سیاسی افغانستان خواهد بود. چنین نگرشی زمینهساز کمک رسانی ایران به برخی از گروههای جهادی سنی و شیعی در این کشور شده است. البته نباید از نظر دور داشت که گرچه ایران حضور شوروی در خاک افغانستان را به عنوان عاملی برای تهدید امنیت ملی کشور خود تلقی میکرد، اما در همان حال به گروههای مقاومتی که از سوی آمریکا و پاکستان مورد حمایت و پشتبانی قرار میگرفتند با احتیاط و عدم اعتماد کامل نظر داشت. چنین مسئلهای این سوءتعبیر را در برخی مواقع مطرح میکرد که گویی منافع ایران در افغانستان تنها محدود به افغانهای شیعه مذهب میباشد(کیوانحسینی،1377: 51). با توجه به نکات مذکور میتوان به این نتیجه رسید که اولاً تأکید فراوان جمهوری اسلامی ایران بر نقشمحوری و وحدتبخش اسلام به عنوان مهمترین حلقه اتصال اقوام و قبایل مختلف سرزمین افغانستان و کاراترین حربه برای درهم شکستن فواصل جاری میان جناحهای گوناگون این کشور و تعصبات و کشمکشهای قومی و مذهبی موجود در این سرزمین، حکایتکننده پرهیز دولتمردان جمهوری اسلامی ایران از تمسک و تأکید صرف بر اقلیت شیعیان دارد. ثانیاٌ باید توجه داشت که بر خلاف تفاسیری که در زمینه حمایت ایران از گروههای شیعی مطرح میشود، مساعدتهای ایران نسبت به شیعیان عمدتاٌ به این دلیل است که محل استقرار شیعیان در خاک افغانستان به نقاط مرزی ایران نزدیکتر است. ثالثاً اگر چه انقلاب اسلامی ایران تأثیر فراوانی بر بنیاد افکار حاکم بر شیعیان هزارهجات افغانستان داشته و موجبات رشد و تکامل جریان مقاومت در گروههای شیعی این کشور را فراهم آورده است اما هیچ دلیل و مدرکی را نمیتوان یافت که ایران فرآیند تحقق صلح جامع در افغانستان را قربانی قدرتیابی شیعیان در این کشور کرده باشد و از همکاری با کشورهای ذینفع به ویژه پاکستان، در زمینه حل و فصل مسائل مربوط به این بحران، امتناع نماید(کیوانحسینی،1377: 53).
نتیجهگیری
همواره مذهب در افغانستان یکی از عوامل ناامنی در این کشور بوده است. تنشهای مذهبی به ویژه بین شیعه و سنی یا شیعه با دیگر مذاهب در افغانستان، پیامدهایی را برای ایران در برداشته است. عامل مذهب، همواره در مناسبات ایران و افغانستان ایفای نقش کرده است. هزارههای شیعه مذهب، همواره زیر فشار حکومتهای پشتون سنی مذهب، متوجه ایران بودهاند. دست کم در دو مقطع، عامل مذهب پر رنگتر از سایر عوامل بوده است. یکی سیاست مذهبی دوران امیر عبدالرحمانخان که شیعیان افغانستان به شدت تحت فشار قرار گرفته و دیگری دوره طالبان که باز هم عامل مذهب، برای مردم افغانستان مشکلساز شد در این دو دوره، ایران درگیر مشکل افغانستان بود. هزارهها و خاوریهای سیستان و خراسان را میتوان بقایای مهاجران هزارهای دانست که هر وقت تحت فشار قرار داشتند راه ایران را در پیش میگرفتهاند. ایران به اقلیت شیعه هزاره و در حد گستردهتر به جبهه متحد شمال و جمعیت اسلامی برهان الدین ربانی و اسماعیل خان در هرات نظر مثبت داشت. بنابراین، ایران خواسته یا نا خواسته درگیر بحران افغانستان شده است. اوج تنشهای مذهبی در افغانستان را میتوان به دوره حکومت طالبان بر افغانستان نسبت داد. چرا که تفوق طالبان در افغانستان نه تنها آوارگان جدیدی را خلق کرد، بلکه با افزایش بیثباتی در افغانستان موجب خنثی شدن سیاست ایران در بازگشت مهاجران به کشورشان گردید. یکی از مهمترین نگرانیهای ایران از تسلط طالبان بر افغانستان و سیاستهای این گروه در کشتار شیعیان بود. قتل و عام شیعیان در مزار شریف (حدود 2000 شیعه در سقوط مزار شریف) و همچنین شهادت نه ایرانی(هشت دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی) توسط نیروهای طالبان، روابط ایران و طالبان را وارد مرحله بحرانی نمود. انتظار شیعیان از ایران برای حمایت مادی و معنوی در مناسبات ایران و افغانستان از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. از آن جا که در افغانستان ثبات سیاسی برقرار نبوده و حکومت واحدی، زمام امور را در دست ندارد، بعضی از کشورهای منطقهای مانند پاکستان و عربستان نیز که دارای رقابت، تعارض دیدگاهها و منافع با ایران بودند، سعی نمودند تا با مداخله در افغانستان موجب ایجاد ناامنی و کاهش انسجام و وحدت ملی ایران گردند. به عنوان نمونه، تربیت طلبهها و دانش آموختگان مدارس مذهبی افغانی تحت تأثیر تعالیم برگرفته از مدرسههای دینی عربستان و پاکستان، باعث ایجاد دیدگاهی ضد شیعی و حتی ضد ایرانی در میان این طلبهها شده، به طوری که رافضی و ملحد دانستن شیعیان جزو اولین آموزشهای مرسوم و متداول بین گروههای جماعات تبلیغی پاکستان و عربستان به شمار میرود.