هزاره ها یا ساکنین بومی افغانستان/ سیف الدین سلیمي

هزاره ها یا ساکنان بومی افغانستان

 نوشته های «كورتس» مورخ قديم يوناني است.»[2]

2) یوشع هارلان امریکایی: «هزاره از تزويج متقابلة باختري (بلخي) هاي قديم و تاتارهاي قديم به وجود آمده اند.»[3]

آريانپور اين سخن هارلان را در كتاب خود ذکر کرده و افزوده است: «در اينجا ميتوان گفت که نظرية هارلان پرده از روي يك حقيقت بر مي‌دارد و آن اينكه سلاطين كياني و شهزادگان آرياني و گُردان زابلي غالباً از چين دوشيزه هاي شاهان و اعيان را همسر انتخاب مي‌كردند. آنچه از گفتار مورخان و شعرا بر مي‌آيد، نيز اين مطلب را كه همسران شاهان و شهزادگان و پهلوانان مشهور زابلي غالباً چيني بوده‌اند‏، تأیيد ميكنند.[4]

3) ميخايل وير: «از نظر زبان شناسي، هزاره ها و مغولهاي افغانستان به هم ديگر رابطه و قرابت تكويني و پيدايي ندارد… و قبل از مهاجمين در هزارجات متوطن بوده‌اند و منشأ خيلي قديمي‌تر دارد كه امروز قابل تشخيص نيست.» [5]

4) موسيو فوشه رئيس هيئت باستان شناسي فرانسه در افغانستان نيز مردم «هزاره» را از

ساكنان قديمي افغانستان، پيش از اسكندر مي داند. وي مغولي بودن قوم هزاره را به سختي رد كرده چنين مي نويسد:

«توجيه وجود يك قوم به اين غرابت، در قلب جبال مرتفع افغانستان بسيار مشكل است. البته مدتي است كه اين مسئله را به طريق بسيار ساده‌اي حل كرده بودند. مي‌گفتند بدون هيچ شك مردم هزاره از قبايل مغول مي‌باشند. [6] به علاوه «هزاره» در زبان فارسي به معني «هزار» است و چون چنگيز لشكريان خود را به دسته‌هاي هزار نفري تقسيم مي‌كرد؛ بنابراين ابوالفضل[7] نويسندة تاريخ اكبرشاه چنين اظهار نموده است كه اين مردم كوهستاني قسمتي از لشكريان چنگيزند كه در آن محل باقي مانده‌اند. تمام نويسندگان بعد از او هم اين مطلب را تكرار نموده‌اند، بدون اينكه از خود سئوال كنند چگونه يك فوج هزار نفره از لشكريان چنگيز در ميان اين كوههاي سخت به حال خود واگذاشته شده‌اند و چگونه ملتي را تشكيل داده‌اند؟!

براي اينكه اين مطلب را بتوانند تا اندازه‌اي به حقيقت نزديك كنند لازم ديده‌اند ابتدا ثابت كنند كه اين ناحيه تا قرن هفتم هجري غير مسكون بوده است. ولي متاسفانه كاملاً بر عكس اين مطلب به ثبوت رسيده است. خوانندگان به خاطر دارند كه در اوایل قرن اول هجري «هيوان تسانگ» همراه يكي از پادشاهان افغانستان كه در اطراف كشور خود گشتي مي‌زد تا هم ماليات عقب افتاده را وصول كند‏، هم قدرت مركزي را به قبايل اطراف نشان بدهد، از اين نقطه نيز عبور كرده است. وقتي مسافر مزبور به اتفاق كاروان‌ شاهي وارد هزارجات مي‌شود، هواي سرد و خلق ناهنجار ساكنين را كه حتي زبان شان با زبان همسايگان اختلاف داشت، يادداشت مي‌نمايد و به همين طريق از قيافه چيني مآبي كه امروز هم مردم اين ناحيه دارند، تعجب مي‌كند. همانطوريكه مسافر انگليسي، «موركرافت» (Moorcraft) كه مستقيماً از «لاداخ» (Ladakh) مي‌آمده،‌ وقتي به هزاره رسيده اظهار نموده كه در كوههاي افغانستان همان مردمي را مشاهده نموده كه در تبت شرقي ديده بود. از اين هم بالاتر اينكه هزار سال پيش از مسافرت هيوان تسانگ (330 ق. م) اسكندر ناچار شد از جنوب به طرف شمال از جبال افغانستان عبور نمايد. مورخان او مي‌نويسند كه اسكندر يك نوع «بربري[8]»‌ هاي تازه‌اي مشاهده كرد كه از ديگران بسيار سركش‌تر بودند. شرحي كه «كنت كورس» از خانه‌هاي گلي آنها مي‌دهد با آنچه مسافري بنام «فرير» (Ferrier) نقل مي‌كند و آنچه امروز هر مسافري مي‌تواند به چشم ببيند، كاملاً تطبيق مي‌نمايد. اين مدارك مسئلة نژادي مهمي را روشن مي‌نمايد كه اهميت آن از مسئلة خصوصي هزاره تجاوز مي‌كند. اين مطلب به ما نشان مي‌دهد كه در حقيقت نه فقط فلات‌هاي مرتفع ماوراي هيماليا، بلكه تمام دنباله‌هاي جبال هندوكش تا منتهي‌‌اليه غربي آن، در زمان قديم محل سكونت قبايلي از نژاد چيني و تبتي بوده است. فقط دستة غربي اين قبايل به علت هجوم و عبور قبايلي كه از شاهراه تهاجمات هندوستان عبور كرده‌اند، از قسمت شرقي جدا گشته‌اند. تنها به اين طريق مي‌توان دو مسئلة مهم جغرافيايي را توجيه نمود. ابتدا اينكه كشور هزاره يكي نيست، بلكه دو كشور هزاره موجود است. يكي آنكه در بالا از آن بحث شد، و ديگري در طرف ديگر بريدگي ناشي از معبر شمال غربي، در كوههايي كه ساحل چپ انحناي بزرگ رود سِند را احاطه كرده‌اند. و بنابر اين مجاور با بلتستان و لاداخ  مي‌باشند.»[9]

پوهاند عبدالحي حبيبي تمام سخنان موسيو فوشه را در كتاب خود نقل كرده و نظر وی را تأييد كرده مي نويسد: دربارة هزاره و سرزمين هزارجات كه اصطلاحي متأخر است گاه گاهي نويسندگان و جستجوكنندگان چيزي نوشته و يا گفته‌اند كه معلومات ايشان نيز به دورة متأخر و بعد از تاخت و تاز چنگيز مربوط است و آنقدر ارزش و اعتبار تاريخي ندارد. [10]

مرحوم حبيبي سپس تصريح ميكند كه: «اين شكاكيت عالمانة موسيو فوشه خيلي بجاست و ما نمي‌توانيم در مقابل منطق مسلم تاريخي تنها بر روايت ضعيف و احتمال نا استوار ابوالفضل و پيروان او اتكا كنيم … باري كلمة هزاره نيز با چنين نظر محدود و غير علمي به سبب التباس آن با «هزارة» چنگيز، دستخوش مورخان کوته نظر گرديد؛ در حاليكه اين نام در تاريخ سوابق طولاني قبل از چنگيز دارد و دلایلي موجود است كه اين مردم در قرون متمادي قبل از آن هم درين سرزمين ساكن بودند.»[11]

5)   پوهاند دكتر جاويد و پوهاند عمر صالح گفته اند: هزاره ها جماعتي از تاجيكان است كه در ناحية تاريخي غرجستانِ هزاره جات سكنا دارند. اينها پيش از حمله مغول از ساكنان بومي و اصيل سرزمين افغانستان بوده و بنام غرجستاني معروف بوده اند.[12]

6)   شيرمحمد ابراهيم زي گنداپوري مورخ پشتوزبان (1311 قمری) نوشته است: «ابوالفضل (دكني) اين مردم را از نسل اولاد فوج مانگوخان نبيرة چنگيزخان گفته است. لكن اين قول اصلي ندارد. چرا كه قبل از عهد چنگيزخان اين قوم الوسي كلان و خلقي بسيار بوده است … بابرشاه در تصنيف خود بيان نموده كه مردم هزاره، زبان مغول دارند. مگر مرادش به خوبي معلوم نمي‌شود. او (بابرشاه) تركمان را قصبة هزاره مي‌نويسد و توك دري (نکودری) را شامل هزارة كوهستاني مي‌نمايد و مي‌نگارد كه ترك و ايماق در ميدان سكونت دارند. به قياس نمي‌آيد كه در زبان شان اين قدر الفاظ تركي چرا هستند؟ اگر مغول يا چركس هستند پس تركي چرا نمي‌گويند و به زبان فارسي چرا تكلم؟ الخ. و از اين مستفاد شد كه قبل از خروجِ افغان بر غزني و ديگر اقطاع جنوبي، هزاره نيز سواي تاجيك قابض بودند. كه اوشان را افغان تدريجاً طرفِ هزارستان كشيدند.»[13]

زین العابدین شیروانی سیاح سده سیزده هجری (1247ه، عهد امیر دوست محمد خان بارکزایی، جد سوم عبدالرحمن) در باره قوم هزاره و جغرافیای هزارستان نوشته است: «هزاره نام طایفه ای مشهور است. آنان امتی بسیار و قومی بی شمارند… طول ملک آنها دو ماهه راه و عرضش بعضی کم و بعضی از سه روز تا ده روز میشود. از مشرق به ولایت چترال و جبال بدخشان و از مغرب به ملک خراسان و از جنوب به زابل و کابل و از شمال به سرزمین تخارستان محدود است. همه بلادش کوهستان و بسیار سرد و زراعت در آن بسیار کم است. خوراک شان بیشتر گوشت گوسفند و جامه های شان پشم و اندکی کرباس است. نمک در آن دیار بسیار کم و آبش گوارا است. از بسیاری و تندی آن جماعت سخنان عجیب شنیده شده است. اما آنچه به تحقیق رسیده گویا پانصد هزار خانه (قلعه) دارند و عموما مذهب امامیه دارند. و نزدیک بیست هزار آنها غلات اند و نزدیک دوازده هزار خانه حنفی اند. عموما کوهی و بی معرفت، اما طایفه شجاع و دلیر و در مهمان نوازی ممتاز اند. نفاق در میان شان بسیار است چنانچه دو طایفه با هم اتفاق ندارند.» [14]

شیروانی در باره نسب هزاره هاافزوده است: « در باره نسب شان آن گونه که خود شان می گویند: ما از فرزندان هزار نفری هستیم که به منظور بستن آب زیادی در بندی عظیم  کار می کردند و هر چند تلاش کردند نتوانستند راه آب را ببندند. صاحب ولایت از طریق طی الارض به آنجا آمد و آن بند را محکم نمود و آن طایفه را از رنج و محنت رهانید. ما از فرزندان آن هزار نفریم و آزاد کرده امیر حیدریم و بدین سبب ما را هزاره می گویند.» [15]

گفتنی است که: شیروانی در باره نسب افغانها نیز نوشته است: افغان جماعت و قومی مشهور اند. اصل ایشان دو فرقه به نام ابدالی و غلجایی است. در نسب افغان اختلاف فراوان است. 1) صاحب مؤید الفضلاء گوید که: در زمان حضرت سلیمان ابن داود شخصی بوده به نام افغان، هنگامی که آن حضرت مسجد اقصی را میساخت، افغان را سرکارگر مسجد نمود. طایفه افاغنه از نسل اویند. 2) بعضی از انساب نویسان گفته اند که جماعت افغان از فرزندان اسحق ابن ابراهیم اند. 3) جمعی گویند از نسل قبط ابن مصر اند که پدران شان در عهد موسی از مصر فرار نمودند و در کوهستان مشرق ایران پناه گرفتند.

در زمان قدیم طول مسکن آن قوم از سواد تا قصبه سوالی باجور و عرض آن از قصبه حسن ابدال تا قندهار بوده است. اکنون جماعت افغان از حساب بیرون اند. اما آنچه در بلاد هندوستان و کشمیر و کابل و زابل و خراسان و سند سکونت دارند، نزدیک چهل لک (چهار میلیون) خانوارند که هر لک آن صد هزار خانه میباشد.

آن طایفه در قدیم الایام کافر بوده اند؛ اما معلوم نیست که چه ملت داشته اند. در زمان بنی امیه خالد ابن عبدالله مخزومی از نوادگان ابوجهل به حکم خلفای مروانی مأمور حکومت کابل شده و بعد از چند گاه معزول گشته، با توابع و لواحق خود میان جماعت افغان رفته با اقوام افاغنه مختلط گردید. بدین سبب جماعت افغان مدعی اند که ایشان از نسل خالد ابن ولید اند. این کلام غلط محض و محض غلط است. زیرا که خالد ابن ولید به خراسان و کابل نیامده و ذکر نشده که اولاد او نیز آمده باشند.

بلی! یکی از پدران ملوک غور به نام «سور» در میان آن طایفه رفته از ایشان دختری به نام «امنا» گرفت. طایفه لوری و سیور از نسل آن دختر اند. قوم ابدالی که ایشان را درانی نیز گویند از نسل حسن ابدال است و قبر او در سه منزلی پیشاور در راه لاهور واقع بوده و جمیع طوایف ابدالی بدو منسوب اند… مانند پوپل زای و اچک زای و اسحق زای و بارک زای. گویا نزدیک ده لک (یک میلیون) خانه از فرزندان حسن ابدال بوده باشد.

جماعت ابدالی می گویند که فرقه «غلجه» در اصل غِلن زای (غِلزای) بوده و غِلن در لغت ایشان به معنی حرام و زنا باشد. یعنی حرام زاده و از زنا به عمل آمده. [توضیح مطلب اینکه] چون مردی ابدالی با دختری فساد نمود، از وی پسری به دنیا آمد، چون پدرش معلوم نبود لاجرم به غلن شهرت یافت و فرزندانش را غلن زای گفتند و از کثرت استعمال غلجایی گشت. و الله اعلم بحقایق الامور.

عموما طایفه بی ادب و راهزن و قطاع الطریق و شیخ نجد را رفیق اند… عموما شجاع و دلیر و مهمان نواز و بسیار متعصب اند. بسیار زیبا و خوش پیکر  بوده و بالخصوص زنان شان در حسن و جمال ممتاز اند. سواد اعظم افغان از اهل سنت و جماعت فرقه حنفی مذهب اند و کمی شیعه امامیه اند و زبان خود را پشتو خوانند و اهل هندوستان ایشان را پتهان نامند. [16]

ابن اثیر (قرن ششم) در رخداد سال 397 هجری ذیل عنوان «داستان جنگ یمین الدوله با مردم هند و افغان» جایگاه نخستین افغانها را در بیرون منطقه غزنه و در مسیر هند دانسته و نوشته است: «در اين سال يمين الدوله برای جنگ به هند سپاه گرد آورد و … از غزنه بيرون رفت و نخست در راه به يك سره كردن كار افغانان آغاز نمود كه كافر و کوه نشین و تباهكار بودند، و در ميان مساكن خويش و غزنه راهزنی می کردند.» [17]

7)   پروفیسر علي اكبر شارستاني استاد ادبیات دانشگاه کابل و حسین نایل نيز هزاره ها و سرزمين غرجستان را باستاني و تاريخي ميداند.[18] حسين نایل ميگويد: «مليت هزاره يكي از قديم ترين و بومي ترين مردم اين سرزمين ميباشند كه بنا بر عللي نا شناخته و بي انعكاس مانده است. [19]  انتساب دو نام «هزاره» و «هزارجات» به عساكر چنگيزخان نيز يك استنباط كاملا غير واقعي و غير محققانه است. زيرا به استناد مدارك، كلمة هزاره … پيش از ظهور چنگيز موجود بوده [20] [و] از اوايل صده هفت هجري كلمه هزاره کم کم به وجود آمد و مورد پذیرش قرار گرفت و اين مسلما قبل از حمله چنگيزخان به اين سرزمين است.» [21]

8)    تقي خاوري نويسندة ايراني در كتاب«مردم هزاره و خراسان بزرگ» چنين گويد: «اما مسئلة مهم قبل از دورة ايلخاني [مغول] است كه قضيه مبهم مانده، و همين سبب شده كه برخي محققين به نظريه‌اي واهي استناد كنند و هزاره را از اعقاب چنگيز بپندارند. حال آنكه ساختار قومي هزاره را ششصد و به روايتي هفت صد طايفه شكل مي‌دهد. و اين همه طوايف متنوع غير ممكن است كه نشأت گرفته از يك سلسلة قومي يعني مغول باشد.[22] بدون ترديد هزاره‌ها از ديرباز ساكن افغانستان بوده‌اند. اين را اگر چيز ديگري به اثبات نرساند، دست كم زبان هزاره خود گواهي بر اين پيشينة تاريخي است.[23]

9)   تيمور خانوف نویسنده تاجیک تبار «تاریخ ملی هزاره» که طرفدار مغولی بودن هزاره ها است، در ضمن که فرضیات آشفته و متضاد خاورشناسان غربی و روسی چون «بارتولد» «بیکن» «دورن» «فردیناند» «پطروشفسکی» «شورمن» «برمودین» و… را در باره ترک مغولی و یا نکودری بودن هزاره ها شرح میدهد تصریح میکند که: « اما رشيد الدين و حافظ ابرو و جوزجاني [مورخ عصر چنگیز در طبقات ناصری] ثابت ميسازند كه : نه خود چنگيز و نه هيچ يك از فرماندهان عسكري اش فرمان اسكان را در مناطق فعلي هزارجات صادر نكرده بودند، لذا منشأ تشكل هزاره ها قسما به حملات چنگيز خان ارتباط نمي گيرد، طوري كه آن رابطه به نوبت خود با تكامل ساير مليتهاي ساكن افغانستان نيز مربوط مي شود. بنا بر اين هيچ گونه دلايل موثقي وجود ندارد كه هزاره ها باقي ماندگان عساكر چنگيز باشند.»[24]

10)  آريانپور بامياني نوشته است: «وقتی متوجه قوم هزاره می شویم . به زبان و آداب و رسوم و مشخصات آنان و بسیاری از عناوین قومی باستانی و قرون وسطایی که اکنون بر طوایف هزاره کاربرد دارند و همچنین وقتی به فریاد هزاره ها از زیر شلاق و خنجر آبدار محمود غزنوی و غُزان[25] و ترکان و سلجوقیان و رویارویی مغولان و کله منارهای تیموریان و کشمکش های صفویان و بابریان و نادر قلی افشار و جلادهای امیر عبدالرحمن گوش فرا می دهیم ، می بینیم که خراسانیان پر آوازه همین هزاره های مغلوب و محروم از همة پدیده ها و دستاوردها می باشند.» [26]

نظر نگارنده:

گرچه امروزه سخن راندن از نژاد و قوم خالص در جهان به کلی سهو و اشتباه است و مسلم است که در طول تاریخ، اختلاطها و جابجایی های فرهنگی و قومی بسیاری در بین ملل و جوامع بشری رخ داده است، اما نگارنده نظریه بومی بودن جامعه هزاره در افغانستان و سخنان طرفداران این نظریه را مستدل  و قناعت بخش و محکم و قابل دفاع میداند و با تکیه به اسناد و دلایل قناعت بخش و شواهد قابل قبول میتوان گفت که: بخش اعظم و پیکره اصلی هزارگان و بسیاری از طوایف و اقوام آن از بومی ترین ساکنان مملکت اند. تاریخ قوم هزاره که تا پیش از امیر عبدالرحمان به گفته خود وی و به شهادت دیگر منابع تاریخی،  بیشترین نقاط کشور را در دست داشته و از خود مختاری و اقتدار و اقتصاد مناسب برخوردار بودند، با تاریخ ترک ومغول رابطه ای مبنایی و قابل اثبات ندارد و بنا بر دلایل گوناگون به زمان بسیار دور بر می گردد.

1)   دره های جبال هندوکش و بابا بسیار سخت گذر و سرد بوده و بر اساس منابع گوناگون تاریخی و جغرافی دوره اسلامی، تا دوره امیر عبدالرحمان هزاران دژ بسیار مستحکم در این نواحی موجود بوده و عملا این نواحی بر روی بیگانگان بسته بوده است؛ بدین سبب جا بجایی و اختلاط گسترده جمعیتی در این نواحی بسیار دشوار بوده است. هم چنین در هیچ تاریخی، جابجایی گسترده اقوام بومی با اقوام غیر بومی در نواحی مرکزی افغانستان ثبت نشده است.

2)   اگر تواریخ دوره غزنویان ( قرن 4 هجری) و حمله چنگیز (قرن هفتم، 618 هجری) و تیمور (قرن هشتم، 782 ) و بابر (قرن نهم، 899) را در منابع عربی و دری دوره اسلامی (مانند طبقات ناصری،[27] تاریخ سیستان، نخبت الدهر دمشقی[28]  احسن التقاسیم مقدسی شامی، تاریخ یعقوبی، تزوکات تیموری و توزک بابر یا بابر نامه و…) بررسی کنیم، به روشنی می بینیم که از قرن چهارم تا اوایل قرن هفتم هجری (زمان ورود چنگیز) مردمی با مشخصات همسان مذهبی و زبانی که شیعه مشرب و دری زبان بودند، به نام غرجستانی و غوری و بامیانی در سرزمین غورستان و بامیان زندگی می کردند و در جنگها و نزاع هایی که میان آنها و غزنویان و یا مغولان رخ داده ، بارها از آنها و شاهان شان نام برده شده است. یعنی در قرن چهارم مردمی شیعه مشرب و دری زبان به نام غرجستانی و غوری از خاندان سام و شَنسب در برابر سلطان محمود غزنوی مطرح اند و در اوایل قرن هفتم ، همان مردم بنام غوری و بامیانی در غورستان و بامیان در برابر چنگیز ایستاده اند و در حدود یک و نیم قرن پس از  چنگیز یعنی در اواخر قرن هشتم هجری نیز غوریان بنام شاهان آل کُرت غوری در هرات در برابر تیمور ایستادگی کردند- تیمور در کتاب تزوکات تیموری تصریح کرده است که وی آخرین پادشاه آل کُرت غوری را در مقرش در قلعه اختیارالدین هرات ، کشته است- لیکن در کمتر از یک و نیم قرن پس از تیمور، یعنی در اواخر قرن نهم هجری، باز هم همان مردم با همان مشخصات همسان مذهبی و زبانی ولی بنام هزاره در غورستان و در هرات و حوالی آن و نیز در جلال آباد و جاهای دیگر با مهاجمان بابری درگیر میشدند.

ناصر خسرو بلخی در سده پنجم هجری در دیوان خود از تنبور هزارگی که امروزه در میان این مردم بنام دمبوره یاد میشود، بنام «تار هزاره» یاد کرده و نوشته است:

بسی کردم گه و بیگه نظاره –  ندیدم کار دنیا را کناره

سخن صحبت گذارد نغز و زیبا –  که لفظ اوست منطق را گزاره

هزاران قول خوب و راست و باریک –  ازو یابند چون تار هزاره[29]

ازین نوشتار مورخان و جغرافیون از سده چهارم تا سدة نهم هجری بدون هیچ تردیدی دانسته میشود که غوریان و غرجستانیان، جدا از  افغان و ترک و تاجیک بوده و بجز هزاره ها هیچ کسی دیگر نبوده اند.

3)  مطلب سوم اینکه: جبال مرکزی افغانستان که امروزه بنام جبال هندوکش و بابا یاد میشود، در اَوستا بنام جبال البرز و اُوپارسِین و در بُندِهِش پهلوی بنام اَبرسِین و کوه پارس و در منابع یونانی بنام پاراپامیزوس و در شاهنامه و کتاب های لغت و جغرافیای دری و عربی دوره اسلامی، بنام های زابلستان، مُلک سام، غرج الشار و غورستان یاد شده است و یوسف ریاضی هروی از غورستان بنام بربرستان یاد کرده است.

اگر متون مقدس ویدی و اوستایی و متون کهن تاریخی را دقت کنیم، می بینیم که: ساکنان اصلی و باشندگان بومی سرزمین های پیرامون جبال هندوکش و بابا (بلخ و بامیان و زابلستان و سیستان) در اَوِستا بنام آريان، و در شاهنامه ها بنام بلخی و زابلي، و در منابع غربی بنام باختري و بربری، و در زبان مورخان و جغرافیون عرب بنام خراساني و غرجستاني و غوري، و سرانجام در قرن هشتم نهم هجری، همان مردم با همان ویژگی های همسان زبانی و مذهبی و فرهنگی و جغرافی، بنام هزاره ياد شده اند، و از زبان آنها نیز بنام های آریانی و زابلی و دری نام برده شده است.

نامهای اوستایی و شاهنامه ای طوایف هزاره چون: کَیان، هَجیر، گودرز، رامو، رامین، بَرمک، پَشین، زاولی، بیری، پهلَوان، شیران، پولاد، نیکه، باکه و… و نامهای پارسی مناطق و قريه‌ها و طوایف هزاره، و واژگان اوستایی و دری کهن و گويش اصيل و نجيبِِِ زبانِ دريِ سبك خراساني پيران و کودکان هزاره كه بدور از سواد و كتب لغت، در كوهستان ‌هاي دور افتاده و منزوي غور و غرجستان و باميان و … زندگي مي‌كنند، ما را وامیدارد که به ناتاریخ های معاصر شک کرده و تاریخ را از نو بخوانیم. اگر این نامها و عناوین تاریخی و گویش هزارگی با شيوة علمي زبان شناسي تاريخي و بی طرفانه، بررسی شود و با اَوِستا و شاهنامه‌ها و با متون کهن تاریخی و ادبی از یکطرف  و با ویرانه شهرها و دژهای باستانی و تندیس ها و تصویرهایی به چهره هزارگی از طرف دیگر، تطبيق گردد، بدون تردید نتیجه جدید و قابل دفاع به دست می آید.

با توجه به این نکات ملموس و مشهود، که بیشترین طوایف اوستایی و شاهنامه ای ، در میان هزاره ها و بنام هزاره زندگی میکنند، و مرکزی ترین سرزمینهایی چون زابلستان و بامیان و غورستان قرون میانه که در  اوستا و شاهنامه بنام سرزمین آریان ها نام برده شده، امروزه مسکن هزاره ها میباشد و با توجه به این که در گویش هزارگی  لغات اوستایی و دری کهن فراوان دیده میشود و مذهب و زبان هزار ها نیز به مذهب و زبان غوریان قرون میانه نزدیک تر است؛ لذا مغرضانه و یا ساده لوحی خواهد بود که گفته شود تاريخ جامعة هزاره جدا از تاريخ بلخ و بامیان و سیستان و نیمروز و زابل وكابل و غور و غرجستان و جدا از کتاب اَوِستای زردشت و شاهنامه و جدا از تاریخ کَیانیان و تاریخ ادبیات دری قابل بر رسي است.

4)  دلیل چهارم بر قدمت مردم هزاره اینکه: از کهن ترین تندیسهای طلایی و مسی و سنگی و سفالی و گچی باقی مانده از دوران مهری (خورشید پرستی) و یونانوباختری و بودایی که از بلخ و کاپیسا و بگرام (شمال کابل) و غوربند و بامیان و جلال آباد و قندهار پیدا شده و نیز از تصویرهای رنگی در مزگت های اطراف و رواق سرخ بت و خِنگ بت بامیان و معابد دره ککرگ بامیان و… فهمیده میشود که همان ساکنان باستانی و بومی این حوزه که در اوستا و شاهنامه ها و تواریخ خود، خویشتن را آریان و بلخی و زابلی و خراسانی و غوری و غرجستانی و سرزمین خود را بنام ایرانویجه یا ایران و زابلستان و خراسان و غرجستان خوانده و از خود افسانه ها و اسطوره ها و شاهنامه ها و ادبیات دری و آثار عظیم مدنی و فرهنگی به یادگار هِشته اند، غالبا قیافه و چهره شان  به قیافه و چهره بومیان آسیا و دراویدیها و هزاره ها نزدیک تر بوده است، تا به قیافه رومی و یونانی. بدون شک اگر امروزه کسی به دنبال بقایای قوم آریای اصیل اوستایی و شاهنامه ای و به دنبال لغات خالص آریانی یا پارسی کهن بگردد، باید به منزوی ترین دره های جبال مرکزی افغانستان مسافرت نماید.

بدون شک آريان هاي باختری و زابلي و پارسیان باستانی یعنی ساکنان نخستین و باستانی باختر و بامیان و زابلستان و کابلستان، با آریاهای معروف امروزی یعنی با آلپی سکایی های توراني چون تخارها و کوشانو هیاطله هم تبار و هم زبان نبوده اند. بر اساس سکه ها و مجسمه های باقی مانده از کوشانیان، و بر اساس تندیسها و نگاره های حوزه بلخ و غوربند و کابل میتوان گفت که: کوشانو هیاطله بر خلاف آنچه مشهور شده است، چهره تخاری و اروپایی داشته اند، و چهره شان از چهره آسیایی و دراویدیها و هزاره های کنونی (چشم بادامی و بینی کوتاه) متفاوت بوده اند.

نگارنده از کسانی که از یک طرف می گویند، هزاره ترک و مغول است و از طرفی می گویند که آنان مردم بومی مملکت اند، می پرسد که: اگر هزاره ها در سرزمين افغانستان هم بومي اند و هم آريا و زابلی و خراسانی و غرجستانی و غوری نيستند، پس نام اين مردم در ادوار مختلف تاريخ چه بوده است و ريگ بَید و اوستا از كدام آريا و شاهنامه ها از کدام زابلی و کابلی و متون تاریخی دورة اسلامی از کدام خراسانی و غرجستانی و غوری سخن مي گويند؟ اگر آریاهای اوستایی و زابلیان شاهنامه و خراسانیان و غوریان دری زبان و شیعه مشرب در دورة اسلامی، از نیاکان هزاره نبودند پس آنان نیاکان کدام قوم در افغانستان کنونی بودند و بقایای آنان امروزه کیها هستند؟ افغان، تاجیک، ازبک ؟ چطور و به چه دلیل؟

مردم هزاره هم اكنون بیشتر در جبال مركزي كشور و در ولایاتی مانند غزني ، هیلمند ، وُرازگان، غور، باميان، ميدان، ننگرهار، كابل، بلخ، قندز، بغلان، سمنگان، پروان، پنجهير، بادغيس و هرات، با هويت هاي گوناگون شيعة جعفري، شيعة اسماعيلي، سنی ، تاجيك، افغان، تركمن، هزاره و… زندگي ميكنند و يا در ممالک خارجی مانند: تركمنستان، مشهد، كويته، كشمير و… پراكنده شده و به نام اقوام و هویت های غالب خوانده میشوند.

نتیجه:

خلاصه و نتیجه اینکه چون : 1)  بخش مهمی از جغرافیای اوستا و شاهنامه بر حوزه جبال مرکزی افغانستان تطبیق میشود. 2)  لغات فراوان اوستایی و دری کهن در گویش هزارگی دیده میشود. 3) طوایفی با نام های اوستایی و شاهنامه ای مانند: کَیان، هَجیر، گودرز، رامو، رامین، بَرمک، پَشین، زاولی، غوری، کبک، بیری، شیران، پهلَوان، پولاد، نیکه، باکه و… در میان مردم هزاره وجود دارند.

4)  از سرودهای ویدی و اوستایی و متون پهلوی و شاهنامه ها و از بررسی تاریخ فرهنگ و ادب دری و از تندیسهای دوره میترایی (مهری، خورشید پرستی) و دوره یونانوباختری و بودایی که از بلخ و بامیان و غوربند و کابل و سیستان و… با چهره و قیافه مردمان آسیایی کشف شده اند، و از روی علایم و شواهد موجود زبانی و قومی در جبال مرکزی افغانستان به صورت قطعی معلوم میشود که: قومی در پیرامون هندوکش و بابا میزیسته اند که در متون مقدس و افسانه ها و اسطوره های خود خویشتن را آریان خوانده اند. اما آریان آن طوری که معروف شده است، نام نژاد نیست و قوم آریان اصیل اوستایی به هیچ جا مهاجرت نکرده اند. برای این موضوع که این قوم متمدن و شهرنشین پس از قرنها سکونت در دهات و شهرها دو باره به دوره چوپانی و صحراگردی و توحش برگشته و به سمت هند و ایران غربی و اروپا مهاجرت نموده باشند، هیچ دلیل و سند و نشانه ای وجود ندارد. و هم چنین جابجایی و مهاجرت دست جمعی در دره های منزوی و جبال سرکش هندوکش و بابا در هیچ تاریخی ثبت نشده است. 5) همانطوری که نامهای افغانستان و پاکستان و ایران و تاجیکستان امروزی، نامهای جدید و سیاسی اند، نژاد مشترک «هند و آرين» یا «هند و ایرانی» و «هند و اروپایی» و… که امروزه تاریخ نویسان  غربی و معاصر مطرح کرده اند، نیز یک نام نو و غیر علمی و صرفا یک نامی سیاسی و دروغ محض است و مهاجرت آریاها بجز مهاجرت صدها طایفه چادرنشین آلپی سکایی، یک مهاجرت موهوم و غیر قابل اثبات است.

6)  شماری از خرابه شهرها و قلعه های باستانی با نامهای اوستایی و شاهنامه ای در این حوزه باقی مانده است. 7)  تندیس ها و تصویرهای باستانی بسیاری به چهره مردمان بومی آسیایی و هزارگی از حوزه هزارستان کنونی و اطراف آن به وفور پیدا شده است.

لذا بنا بر دلایل و شواهد یاد شده می توان نتیجه گرفت که بخش اعظم مردمی که امروزه بنام هزاره یاد می شوند، با ساکنان باستانی دو طرف جبال هندوکش و بابا که در متون مذهبی و در افسانه ها و اسطوره های خود خویشتن را آریان و کیانی و باختری و زابلی خوانده اند و از خود آثار باستانی و افسانه ها و شاهنامه ها و ادبیات دری را به یادگار گذاشته اند، پیوند تاریخی و تباری دارند. یعنی بخش اعظمی از مردم هزاره، باقی ماندگان آریان ها و کیانیان دورة اوستا و شاهنامه و بقایای بربرها و باختریان دوره اسکندر و بازماندگان زابلیان دورة شاهنامه و وارثان خراسانیان و غرجستانیان و غوریان قرون میانه هستند و این مردم نه تنها از مهاجران بعدی ترک و مغول نیستند، بلکه بیشتر آنان یادگاران اصیل تاریخ و فرهنگ وتمدن چند هزار ساله پیشدادیان و کیانیان و وارثان راستین زبان و ادبیات دری در بلخ و زابلستان اند، كه افسانه ها و تاريخ و زبان آنها و نام سلاطين و جغرافیای سرزمین شان و نامهای طوایف آنان در َاوِستا و شاهنامه ها و چهره شان در تصویرها و تندیسهای باستانی بامیان و غوربند و کاپیسا و… به روشنی و گستردگی بازتاب یافته است. به گفته برازنده فرمان روای قرن4 غرجستان:

نه تركم نه تازيك نه افغان نه ديو –  نشان دارم از سام و گودرز و گيو

منم پور گرشاسپ آريان نژاد –  منم يادگاري ز هوشنگِ راد.

[1]   هارلان امریکایی در سال 1823م نماینده کمپنی هند شرقی بود و در سال 1826 بخدمت شاه شجاع درآمد و به صفت جاسوس وی به کابل سفر کرد و بعد در سالهای 30 قرن نوزده به خدمت دوست محمد خان درآمد. (تیمورخانوف، تاریخ ملی هزاره، ص12)

[2]    ر.ك. تيمور خانف، تاريخ ملي هزاره ص19

[3]    تاريخ ملي هزاره ص21

[4]   م.آريانپور‏، خراسانيان در قرون وسطي، ص 231

[5]    نائيل، سايه روشنها، ص29

[6]  ر.ك. به جامع التواريخ رشيدالدين، ج 1، ص 399

[7]   ابوالفضل دكني وزيراكبرشاه تيموري هند، ونويسندة تاريخ اكبري در قرن دهم هجري مي باشد.

[8]   بربر Barbares: نامی است که ابتدا یونانیان و سپس رومیها بر ملل بیگانه اطلاق می کردند. هم چنین بربر به ملل آلمانی و مغولی گفته می شد که در قرون 3 و 4 و 5 امپراطوری رومانی را درنوردیدند. (المنجد، چ نوزدهم بیروت، ذیل بربر) بربر. از کلمه يوناني باربار بمعني غيريوناني مانند عجم بمعني غير عرب است. (لغتنامه دهخدا، ذيل بربر) آتني ها غير يوناني را بربرميگفتند چنانکه در داستان هاي ما غير ايراني را تور گفته اند و عرب غيرعرب را عجم‚ غالبا تصور ميکنند که بربر يوناني بمعني وحشي است ولي تصور نمي رود که چنين باشد زيرا در جائي از کتاب هرودوت گويد: سد موني ها )اهالي شبه جزيره پلوپونس( پارس ها را بجاي بربرخارجي گويند. از اينجا منطقي است استنباط کنيم که آتني ها بجاي خارجي بربر مي گفتند. (پيرنيا، ايران باستان ص78)

اميرمهدي بديع‏ نوشته است: ” كلمة « بربر»، كلمه‌اي است بسيار معمولي براي معرفی كساني كه از سرزمين‌ها و شهرهاي ديگرند و اخلاق و عادات ديگري دارند و در هر زبان معادلی دارد که معنی آن جز « اجنبی» یا « بیگانه» نیست. وی در پاورقی به نقل از لغت‌نامه فرانسه ليتره. افزوده است که: « در نیمه قرن چهاردهم هنوز برای سخن شناسی چون « نیکول اورسم Nicole Oresme « بربر كسي است كه به زبان اجنبي سخن مي‌گويد» (اميرمهدي بديع‏، يونانيان و بربرها، ترجمة احمد آرام، بخش نخست، ص 7 و 8 / چاپ 1347،‌ تهران)

[9]   موسيو فوشه، تمدن ايراني، صص 439 و 440

[10]   دكتر عبدالحي حبيبي، جغرافياي تاريخي افغانستان ص 113

[11]   جغرافياي تاريخي افغانستان، پوهاند عبدالحي حبيبي، ص 114

[12]    ر.ك.  به  حسين نائل، سايه روشني از جامعة هزاره،  ص29.

[13]   شيرمحمد خان ابراهيم زي، تواريخ خورشيد جهان، ص 314

[14] . زین العابدین شیروانی، بستان السیاحه، ص 612

[15] . زین العابدین شیروانی، بستان السیاحه، ص 612

[16]   زین العابدین شیروانی، بستان السیاحه، ص 106 و 107

[17]   ابن اثیر، الكامل، ج‏9،  ص، 308 و 309

[18]    ر.ك. حسين نایل، ساختار طبيعي هزارجات، ص45

[19]    حسين نایل ، سايه روشنها…، ص27

[20]    حسين نایل ، ساختار طبيعي هزارجات، ص44

[21]   حسين نایل ، سايه روشنها…، ص43

[22]   تقي خاوري، مردم هزاره و خراسان بزرگ، ص 8

[23]   تقي خاوري، مردم هزاره و خراسان بزرگ، ص 42

[24]   تاريخ ملي هزاره ص22

[25]  آن غُزان ترک خونريز آمدند – بهر يغما در يکي دره شدند. مثنوي.

[26]   م. آريانپور، خراسانيان در قرون وسطي، ص 11

[27]   منهاج سراج جوزجانی، طبقات ‏ناصرى، ج‏2، صص 23 و 107 و 117 / و ج‏1، ص408 و 285 و 385

[28]   محمد انصاری دمشقی، نخبت الدهر (عربی) ص 224 /  ترجمة طبیبیان، ص 379

[29]   دیوان ناصر خسرو، شماره 214

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://mfabbehsud.com/parsinews/?p=11429

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

پیشنهادی: