نگاهی به تاریخچه اقوام در افغانستان/ تورکان هزاره

هزاره ها یا ساکنین بومی افغانستان/ نوشته فاضل کیانی

داکتر عنایت الله شهرانی

درین بخش درباره كسانی بحث مینمایم كه روح و روان من دایم با آنها بوده است.
هزاره ها یكی از شاخه های بسیار مهم و قدیم تورك میباشند كه در قاطبه تواریخ موثق آنها را از جمله هون های سفید ویا توركان توكیو ها آورده اند. استاد عبدالحی حبیبی می نویسد : « در نصف اول قرن هفتم میلادی در شمال هندو كش و ولایت تخارستان تا بلخ و میمنه امرایی از نژاد توكیو ( بقایای كوشانی هفتلی ” یفتلی” ) حکمرانی داشتند که مرکز ایشان قندوز بود”ص ۱۰۷ تاریخ افغانستان”.
در فرهنگ آنندراج هزاره را قومی از افاغنه آورده اند و گفته اند از عشایر شیعه مذهب . منظور مولف افاغنه اینست كه در افغانستان زیست دارند ونه اینكه خودشان پشتون باشند و در قسمت شیعه بودن مردم هزاره بارها گفته ایم كه مركز و اطراف هزاره جات شیعه اند ولی یك اكثریت بسیار بزرگ شان در سرتاسر افغانستان اهل سنت والجماعه میباشند .
معنی كلمه “هزاره” در فرهنگ دهخدا “حصهً پائین دیوار” آمده است . همچنان در تشابه تلفظی كلمه هزاره لغت “هزاله”را آورده اند كه” هزلی” به معنی شوخی و ظریف طبعی میباشد و شاید هم حرف لام به حرف زآ در اثر كثرت استعمال تبدیل شده باشد .تا هنوز در بین اوزبیک ها اعم افغانستان و اوزبیكستان آدم های شوخ و ظریف طبع را “هزل گوی” میگویند .
در فرهنگ دهخدا كلمه دیگری را به وزن “هزاره”به شكل “هزاوه” میآبیم كه میگوید : « قصبهً دهستان فراهان سادات از بخش فرمهین شهرستان اراك دارای ۲۷۳۶ تن سكنه و آب آن از قنات ، محصول عمده اش انگور ، غله و میوه است . این قصبه از قرار قدیمی این ناحیه و دارای چشمه سار های متعدد و آبهای گوارا و تاكستان های فراوان است …….جلوس اباقاخان بن هلاكو به تخت سلطنت بعداًز پدرش بسال ۶۶۳ درین قصبه بوده است » از شرح بالا منظور ما تنها از هموزن بودن كلمات است كه شاید به شكلی از اشكال درافغانستان و پاكستان به مردم هزاره نسبت یافته باشد
تعداد نسل تورك های هزاره در پاكستان بمراتب زیادتر از تورك های هزاره در افغانستان میباشد كه بحث آنها ضرورت به تحقیق علاحیده دارد .
اگر از كلمات بالا در خصوص وجه تسمیه “هزاره” بگذریم ، امكان توجیه اصل كلمه “هزاره” شاید طبق گفتار اكثر نویسندگان “هزار” باشد كه در لشكر های مغول و تورك ، به واحد های هزار نفره تقسیم میگردیدند و ما تا اكنون در ساحات شمالی افغانستان ( در سابق توركستان صغیر ) مینگباشی و یوزباشی به معنی سركرده هزار نفری و صد نفری را گاه گاهی یاد مینماییم ….. زمانیكه این راقم متعلم مكتب ابن سینای كابل و دارالمعلمین كابل بودم ، منصبی را درمیان ملازمین میشنیدم كه “ده باشی” میگفتند كه تركیب زبان دری و توركی یعنی”كلان ده نفره” بود ، بنآ كلمه “هزاره”میتواند با معنی “مینگ باشی” مرتبط باشد .
در كتاب نظام اجتماعی مغول اتوغ ها ، نویانها ویا گروپ ها را چنین میآبیم : « بطور خلاصه میتوان گفت كه در زمان سلسله یوآن ، شخصیت های مغولی همه از طبقه اشراف فیودالی ، نویان ( روئسای هزاره ) روئسای ده هزار و افراد گارد ( اشراف ) بودند ، پس از انهدام این سلسله و فرار مغولها به خارج از چین ایشان مجبور به ترك زندگی شهرنشینی و مراكز چینی و بازگشت “به هزاره های” خود در اعماق استپهای مغولی گردیدند .ولی درین زمان هزاره ها تبدیل به اتوغ و نویانها ( فرماندهان هزاره ) تبدیل به جای سنگ و دای بو وغیره گشته اند ( ص ۲۲۸ نظام اجتماعی ….. ) .
از گفته های بالا بیگمان كلمه”هزاره” هویدا و آشكارا میشود كه شاید سركرده كدام واحد اردوی تورك ها ویا مغول ها شخص مهم و با نفوذی بوده كه لقب اولاده و مربوطین او را”هزاره” گذاشته اند و این اصطلاح حتمآ در خاك فعلیه افغانستان مروج شده باشد بخاطریكه اصطلاحات تاجیكی ویا فارسی از قدامت لازم برخوردار است . همچنان نمیتوانیم از گفته های بعضی تحلیلگران انكار نمائیم كه شاید كلمه “هزاره” از خود گروپ هزار نفری باشد كه اولاده و مربوطین همه شانرا “هزاره” گفته باشند و چون اصطلاح زیبا ، روان و آسان است ، از آن سبب بزودی ورد زبانها شده است و شاید هم هزاره معنی كلمه “نویان” باشد. نویان از مراتب و مناصب زمان مغلولان بود مانند باتو نویان و دیگران از شمار جنرالان مغول بودند که در آنوقت یک سفر بزرگ را از طریق تورکستان و کنارهای بحیره خزر یا کسپین و بحیره سیاه و قفقاز تا اروپای شرقی رومانیا، بلغارستان فنلد و روسیه سفید تا مسکو و دشت قبچاق و آستراخان دور میزنند و این ممالک را به امر چنگیز خان مطیع و مسخر می کنند.
استاد حبیبی مركز اراكوزیا را كه كاملآ خاك و سرزمین ملت تورك هزاره میباشد میگوید كه”هزاله”است و چون هزاله با هزاره هم وزن و قرین است ، شاید هزاره از هزاله آمده باشد .
موضوع دومیكه از زبان ولادیمیر تسف بدست میآید و بسیار مهم است ، اینست كه به كلمه “دای” و معنی آن دسترسی پیدا مینمائیم .
در یكی از نوشته ها میخوانیم كه « دای بو چین » بمعنی “زن دای بو” آمده و معلوم است كه كلمه “دای” ریشه طولانی دارد .
در نوشته های آقای تسف دای ها را به چنین شكل میآبیم : « كه كلمه دای بوی مغولی از آمیزش سه لغت چینی كه عناوین اشخاص مهم سلسله یوآن بوده ، تشكیل شده است ، این سه كلمه عبارت اند از : ( tai – dio , fou – tai , baw – fou ) بمعنی مهردار بزرگ » ( ص ۲۲۳ نظام …..) .
كلمات و القاب تای فو ، تای بو و دای فو را میتوان بخوبی تصور كرد كه خیلی عمیق و صاحب معنی است و حالا ما در هزاره جات افغانستان “دای” ها زیاد داریم كه به اقوام تعلق میگیرند . اما یك موضوع دیگر باید گفته شود كه “دای” ویا “تای”در توركی بمعنی كرهً اسپ آمده و واقعآ خیلی بجای خواهد بود تصدیق نمائیم كه بگروه های “دای” ها بخوبی صدق مینماید به این معنی كه اسپ سواری و اسپ كاری از قدیمترین ایام شغل مردم تورك بوده است . و كسانیكه صاحبان اسپ های خاصه و بخصوص میبودند ، او و مربوطین او را به صفت اسپ او میشناختند .
مثلآ اگر كسی اسپی میداشت كه در گردن او زنگ آویخته باشند ، آن اسپ را “دایزنگی” میگویند و ما تا اكنون در میان توركان هزاره افغانستان منطقه یی داریم بنام “دایزنگی” و همچنان در میان توركان تورکستان كشور قومی داریم بنام”كلته تای” گویا كسی از اشخاص مهمی كه دُم اسپ آن كوتاه بوده (( ویا هم اسپ او نسبت به دیگر اسپ ها قد كوتاه بوده – ویراستار)) ، بنآ شخصیكه صاحب آن “تای” یا “دای” بوده او و مربوطین او را “كلته تای” گفته اند .زیرا كه “كلته” به زبان توركی به مفهوم كوتاه میباشد . ویا اینكه آن تای یا دای دردویدن “یرغه” بوده ودربزكشی نام ونشانی داشته و به نسبت كوتاه بودن دم ویا قد اسپ ، صاحبش را ، صاحب تای كلته و بعداً جمع فامیل او را “كلته تای” خطاب كرده اند . در تلفظ ها اندر میان اقوام مغول و تورك حرف “دال” با حرف “تا” اكثرآ مشابه تلفظ میشوند. و کلته تای بهادر یکی از جنرالان زمان مغول است و در کشور کشایی مغولان با ایشان و احفاد آنان نقش بزرگ داشته است و طایفه کلته تای کنونی از مازمانده گان ایشان می باشند. باید گفت که اکثر طوایف تورک به اسم نوع اسپ آنان نام گذاری شده اند مانند دوغلات که در اصل توغل آت و توزیع بمعنی اسپ توزیع است و قونغرات بمعنی اسپ خاکستری یا قونغار می باشد.
البته اقوام بنام حیوانات از قدیم الایام بدینسو معمولیت داشته ، چنانچه در میان شهریاران تورك ایران پادشاهانی را بنامهای « قره قویونلوها » و « آق قویونلوها » میشناسیم. که بمعنی گوسفند سفیدان و گوسفند سیاهان می باشد بیرم خان مشهور بدخشی كه هندوستان را به توسط او نصیرالدین همایون دوباره بدست آورد، از جمله قره قویونلوها و باز از شاخه “بهارلوها” بود كه فرزند او همان عبدالرحیم خان خانان یا صدراعظم جلال الدین اكبر بود كه زبان فارسی را به اوج ترقی رسانید و اصلآ در میان توركان آنها متعلق به شعبه توركان توركمن میباشند .
(( احتمال قریب به یقین دیگر وجه تسمیه “دای” اینست كه”دائی” برای اكثر مردم تورك زبان مانند توركمن ، آذری ، تاتار ، قرغز ، قزاق و بعضی از اقوام اوزبیک به معنی ماما “برادر والده” را دارد . و به احتمال زیاد استعمال كلمه “دای” برای مردم هزاره معنی همان “دائی” را داشته باشد . بنآ “دای چوپان”در اصل خود “دائی چوپان” بمعنی “ماما چوپان”میباشد و میتوان دای كندی ، دای زنگی ، دای قوزی ، دای دهقان ، دای قلندر وغیره “دای” را با پسوند آن به همین قیاس نمود . – ویراستار))
اگرچه بعضی ها “دی” را مشابه “زی” آورده اند ، چنانچه آقای یزدانی نیز تا جایی به این دو كلمه اشاره نموده است و شاید “زی” بشكل غیراصلی “دی” از “دای” گرفته شده باشد زیرا “دی” از لغات بسیار قدیم توركی است و قدامت لغات توركی را از آن باید دانست كه هزار سال كه هنوز بسی زبانها قوام نگرفته و به قیام نرسیده بودند ، فرهنگ عالی بزبان توركی توسط محمود كاشغری تحریر شده بود و این خود نمایانگر تاریخ كهن زبان و ادبیات توركی میباشد . همچنان خط اورخانی هم از قدیمترین خطوط توركی بشمار میرود .
در هزاره جات “دای” ها زیاد میباشند ، بمانند دای كیو- دای قوزی – دای كلان – دای پولاد – دای چوپان – دای نوری – دای كندی – دای دهقان – دایزنگی – دای ختای- دای ختن – دای بیركه – دای قلندر وغیره .
در سطور قبل یادآور شدیم كه یك جانب وجه تسمیه “دای” به “تای” توركی نسبت دارد ، اما وقتیكه تنوع دای های توركان هزاره را مطالعه مینمائیم “دای” به قوم نسبت داده شده است ، مثلآ “دای ختن” كه غالبآ قومی از توركان ختن بودند كه بعد ها آمده باشند ، یا اینكه “دای دهقان” قشلاق دهقانها ویا اینكه یكی از دای های “دای توكیو” میآبیم و شاید “دای توكیو” باشد كه اصل شان به “تورك توكیو” منتهی میشود.
البته این “دای” ها همچنان میتوانند منطقه و جای تعبیر شوند و امكان معنی های دیگری هم وجود دارد . به هرصورت كلمات “دای” و “دی” مخصوص اصطلاحات خاص توركان هزاره میباشد.
یكی از موضوعات دیگریكه در خصوص”دای”باید گفته شود اینست كه “دای” میتواند بعضی وقت جزً نام اشخاص باشد و ما بنام یكی از خانم ها به استناد تاریخ رشیدالدین فضل الله خانمی را میشناسیم كه “دای” جزً نام اوست : « این غارت چنان با شدت بعمل آمد كه در”یورتها” غیر از خاكستر دیگدانها چیزی باقی نماند . قوتوی خاتون و تودای خاتون و ارمن خاتون را برهنه بگذاشتند » ( ص ۶۰۷ امپراتوری صحرانوردان و او از رشیدالدین). در طوایف هزاره کنونی آنچه که مربوط دای وزای اند همه مغولند و آنچه که به این دایها و زایها انتساب ندارند آنان از طوایف متعدد ترکان می باشند.
گرچه پیشتر درباره وجه تسمیه ، منشاً و مبداً كلمه و اشارات دیگر در خصوص توركان هزاره بحث گردید ، بازهم بخاطر توضیح بهتر نظر یكتعداد دانشمندان را درین بحث داخل می سازیم ، تا توانسته باشیم بحد وسیع در ساحه اصلیت این مردم بومی افغانستان روشنی باندازیم .
درقسمت وجه تسمیه هزاره ها سخن های نو بسیار كم است و زیاده تر یكی از دیگری تقلید كرده اند ، و موضوع اینكه ایشان از بقایای اردو و لشكر تیموچین یعنی چنگیز خان میباشند و موًرخین یكی بعد دیگری ، موضوع را تقلید كرده اند كه این طرز دید به نظر نگارنده این مقال عاری از حقیقت میباشد و حتی بقراریكه درین مقاله متذكر شدیم ، آنها با آنكه بنی اعمام بسیار دور مغولها میباشند ، مستقیمآ به تورك ارتباط خونی دارند و بدان سبب اصلیت آنها خاصتآ و راًسآ به تورك منتهی میگردد. در میان تورکان تورکستان هزاره بیگم و هزاره بیک (نام زن و مرد) معمول است (رجوع کنید که به کتاب “همایون نامه”) داكتر سید مخدوم رهین در كتاب اشك خراسان درحالیكه به ابولآبای توركان یا افراسیاب توهین ها كرده است چنین میخوانیم : « بنابر نوشته جهانگرد چینی هیوان تسنگ كه در دوره كوشانی از آریانا عبور كرده قوم هزاره قرنها پیش از ورود اسلام به سرزمین ما درین كشور می زیستند، در ادبیات و تواریخ دوره اسلامی قرن سوم وچهارم هجری اطلاق ترك غرچه به قوم هزاره شده است » ( ص ۳۱ كتاب مذكور). نوشته رهین خیلی برجاست كه هزاره را تورك دانسته است .
در كتاب پژوهشی در تاریخ هزاره ها بقلم حاج كاظم یزدانی موضوع چنگیزی بودن تورك های هزاره با دلایل زیاد رد شده ولی نظر یكتعداد را كه در كتاب خویش گنجانیده اند ، خالی از مفاد نخواهد بود كه با تبصره های كوچك آنها را ازنظر بگذرانیم :
“بلیو” گفته كه هزاره ها از دیگر اقوام افغانستان مجزاً میباشند ، موضوع قابل تردید است ، آنها اولآ به تورك ها می پیوندند و ثانیآ با دیگر اقوام اختلاط نسبی دارند (( همانقسمیكه هر قوم دیگر افغانستان با همدیگر اختلاط اتنیكی دارند – ویراستار)) .
ژفیریر گفته است كه هزاره ها ساكنین اصلی افغانستان میباشند و در زمان حملات اسكندر در همان محل زندگی میكردند كه حالا حیات بسر میبرند و فیریر موضوع فوق را از نوشته های موًرخ قدیمی یونان “كورتس” استفاده كرده است .تبصره این نگارنده چنین است كه اصلیت و قدامت تورك هزاره بگفته هردو درست است اما مسكن اصلی هزاره های توركتبار مراكز عمده غزنی ، زابل و كابل و تگین آباد بود و آنها نه بواسطه سامانیان بلكه توسط شخص امیر سبكتگین “سیویكتگین” بروایت های مختلفه خصوصآ از مركز اصلی توركها یا غزنی باستان منتقل شده اند .
حاج كاظم میگوید : « بعضی از دانشمندان گوید هزاره ملتی است كه از اختلاط و تركیب تورك و مغول بوجود آمده اند ( ص ۱۵۷ ) درست كه تورك هزاره با مغول ارتباط خونی دارد ولی غرور ملی ملت تورك هزاره باید پایمال نگردد و نباید به این شكل آنها را به دوراهه و تشویش نگهداشت و حق همین است كه ایشان از شاخه بس مهم و با ارزش ملت تورك میباشند .
نظریه”دمورگرفت” كه میگوید:” صورت و چهره های هزاره ها نظر به مغولها بیشتر به تبتی ها میماند و قرلوق ها پیش از حمله مغول در افغانستان مركزی بودند ، درست است ولی یك نظر نو نیست زیرا آل سبكتگین از قوم قرلوق میباشند و در تبت توركان بسیار اند” .
ازینكه در دائرتالمعارف اسلامی قوم مغولی یا نسل تورك مغولی میخوانند بازهم در تردد میباشند و نمیتوانند به تاریخ اصلی تورك هزاره آگاهی حاصل نمایند . در سطور دیگر به عرض رسید كه تورك های هزاره خون مغولی و توركی دارند و با مغول خون مشترك و مشابه دارند اما ازنگاه تقسیماتیكه ما ذكر نمودیم زیاده تر به توركی ارتباط میآبند .
عندلیب را حاج كاظم میفرماید كه او گفته است ، تورك های هزاره ، هزار قبیله اند ، زیاده تر یك نظر افسانوی و تخیلی میباشد ولی نظر قمبری بهسودی درقسمت اینكه تورك های هزاره پیش از چنگیز خان در غرجستان می زیستند، مورد پذیرش است. زیرا گفتیم كه این قوم پیش ازمیلاد بخاك كنونی افغانستان حیات بسر میبردند.
اگر داكتر “ریچارد پتر” كه درباره هزاره ها ده سال تمام تحقیقات نموده ولی اغلاط فاحش او قابل تاًمل است . مثلآ میگوید « زبان هزاره گویشی از فارسی – دری است در آن از لغات مغولی استفاده فراوان شده است » ( ص ۱۶۰ پژوهشی) این حكم پتر را پروفیسور شاه علی اكبر شهرستانی چهل سال پیش ناقص ساخته است ، زیرا از روی تحقیقات علمی كه نموده از جمله پانزده صد لغات تورك و مغول یكهزار و دوصد و پنجاه آن خالص توركی و مابقی مغولی میباشد و از جانب دیگر این كلماتیكه به زبان مغولی ارتباط میگیرد معنی آنرا ندارد كه توركی زبانها آن لغات را استعمال نمی نمایند بلكه جمله از آن لغات را استفاده نموده و در گفتار خود میآورند و بدین حساب همه لغات پانزده صدی در زبان توركی مورد استعمال دارد .
حاج كاظم یك موضوع مهم را نتیجه گیری مینماید و میفرماید : « این مدارك مسئله نژادی مهمی را روشن مینماید كه اهمیت آن از مسئله خصوصی هزاره تجاوز میكند و این مطلب بما نشان میدهد كه در حقیقت نه فقط فلات های مرتفع ماورای هیمالیا بلكه تمام دنباله های جبال هندوكش تا منتهی الیه غربی آن در زمان قدیم محل سكونت قبایلی از نژاد چینی و تبتی بوده است ( ص ۱۶۳ ) . درین شكی وجود ندارد كه منظور از چینی ، ماچینی ها یا توركان غیرچینی اند و تعداد زیادی تبتی ها همچنان متعلق به توركان تبتی میباشند و توركان ختائی و ختنی هم گفته میشوند .
درقسمت دو كشور هزاره بمعنی تقسیمات بین دو مملكت افغانستان و نیم قاره توافق وجود دارد ولی درحقیقت یك زمانی جمله به یك سرزمین واحد حیات بسر میبردند و دلیل ما پیش از دوره كوشانی ها تا بعداًز دوره غزنویان و غوریان و حتی تیموریان میباشد
حاج كاظم یزدانی نظر استاد جاوید را اینطور میآورد : « این طائفه ( هزاره ) از اقوام اصیل و بومی این سرزمین اند كه قبل از مغول ( چنگیز ) بنام غوره یعنی غرجستانی معروف بوده اند و سلسله شاهان غور و شار های بامیان از میان همین اقوام بوده اند ، نژاد هزاره ممكن است اختلاتی از اقوام اورال آلتائی ” اله تائی ” باشد » ( ص ۱۶۴ (
مسلمآ فرموده استاد جاوید قابل قبول بوده و تحقیقات شان علمی است و غوری ها و شار های بامیان و دیگر خان های كوچك ازاهل تورك های هزاره میباشند.
ازینكه یزدانی از قول یكی از موًرخین از قوم لاچین ذكر كرده ، چنین است كه هزارهً لاچین همه هزاره ها را دربر نمیگیرد ، بلكه شاخه هایی از هزاره ها میباشند . امیر خسرو بلخی دهلوی از قبیله لاچین هزاره و نیز كهگدای ها از همین شعبه برخاسته اند. و لا چین در نهرین (نارین) کنونی زنده گی میکردند و نارین هم نام یکی از طوایف تورک است و آنرا تحریف و مسخ نموده به شکل نهرین ساخته اند .
خیلی دلچسپ است كه یزدانی از زبان پروفیسور همام میآورد : « محققان درین امر كه هیونگ نو و هونها همانها هستند كه بعدها بنام مغول شناخته شدند و تركان و تاتاران هم ازین مردم ریشه گرفته اند تردیدی نیست » ( ص ۱۶۵ .(درحالیكه ما در اوراق هذا ثابت ساختیم كه ریشه و كنده تورك و بعداً به تاتارو دیگر شعبات منقسم میگردند و در همه كتب معتبر تورك پیش از مغول بمانند اكبرنامه وغیره آورده شده است. باید یاد آورده شد که در نژاد اورال آلتای به ویژه در نژاد آلتای منگول (مغول) و منچور و تورک و تو نگور شامل می شود و مغولها یا منگولها با تورکان بنی عمام می باشند و تا تارها یک طایفه خاص تورکان هستند و با مغولان ارتباط ندارند از اینکه در لشکریان مغول تاتارها بودند و با چنگیزیان پیشاپیش قرار گرفته می جنگیدند از این جهت آنان را مؤرخان با مغولان به اشتباه گرفته اند علاوه بر آن با پیروزی مغولان اکثر قبایل تورک خود را نیز مغول خوانده اند جامع التواریخ بر این امر مهر تایید می کوبد این عامل مؤرخان غیر تورک را دچار اشتباه شده و خطا کرده است.
حاج كاظم یزدانی نظر حبیبی را كه هزاره از هزاله ویا هساله باشد تآیید مینماید درحالیكه من هم آنرا تآیید مینمایم ولی در قسمت تركیب پشتوی آن یقین ندارم .
موضوع مهمی را كه جلال الدین صدیقی در قسمت كلمه “بربر”ذكر مینماید خیلی دلچسپ است و كلمه بربر و ملك بربر در داستانهای حماسی “گور اوغلی” آمده است و این نگارنده در آن باره نوشته ام . اما جلال الدین صدیقی بصورت قاطع می گوید كه « نژاد تورك شامل هزاره ، ایماق ، اوزبیك و قرغیز میباشد » ( ص ۱۶۹ پژوهشی ) و فرموده صدیقی درست است اما تورك های قزاق ، توركمن ، اویغور ، آذر و تاتار را شامل نژاد تورك نیآورده و شاید نمیدانسته است .
موضوع دیگریكه از نوشته صدیقی بدست میآید اینست كه درین رساله سعی نمودیم تا تورك بودن ایماق و هزاره را ثابت بسازیم و صدیقی گفته های ما را كاملآ تصدیق نموده است .
حالا درقسمت هویت اصلی و تاریخی تورك های هزاره باید بحث كرد :
درقسمت معرفی تورك ها گفته شد كه تورك های هزاره بمانند اقوام دیگر تورك از اولاده یافث بن نوح علیه السلام میباشد .
درسطور دیگر این مقاله آوردیم كه سابقه داری مردمان تورك هزاره در افغانستان یك خط درشت و تاریخ معین ندارد ، ولی بی تردید میتوان گفت كه مردمان تورك های هزاره بیش از هزار سال قبل از میلاد در افغانستان زیست داشتند و آسانترین و ساده ترین دلیل ما حكومت داری بنی اعمام شان كوشانی ها در افغانستان میباشد كه در قبل ازمیلاد آنها در كابلستان و زابلستان و مركز غزنی و بعدها تا مناطق دور نیم قاره هند حكم راندند . و از روی مطالعات غلجائی ها”خلجی ها” و تاریخ تورك های هزاره چنان پیداست كه غزنی یكی از قدیمی ترین مركز تورك ها در كنار بلخ بامی بوده است .
در مقاله “كابل در پرده های تاریخ” به تحقیق این نگارنده چنین آمده است كه درگذشته پیش از میلاد مسیح فرزندان یكی از خوانین و رئیس قبیله تورك های توكیو در كاشغرستان و ساحه ختن و یاركند”یاركنت ” و اورومچی بنام آچیل خان بعداًز شكست در مقابل ژوان – ژوان ها جانب تخارستان میآید ولی ناگهان در راه بدار بقآ می شتابد و دو پسر و یك دختر او بنامهای قابول خان ، جابول خان و غزنه جان (دخترش) در سرزمین های كابل و زابل و غزنی آمده صاحبان آن ولایت ها میگردند و از آنست كه كابل و زابل و غزنی بنامهایشان نامگذاری شده است. و ما تا اکنون محلی داریم بنام قابیل بای در کابل اما یك تعداد محققین مغرض و متعصب غزنی را بمعنی های گوناگون تعبیر مینمایند تا ازین تعریف ها سوء استفاده های سیاسی نمایند، درحالیكه غزنی از كلمه “غز” گرفته شده و كلمه ایست كه به لفظ توركی نسبت داده میشود، و غزنه دختر آچیل خان افسانوی است، گفتیم و پیشتر هم ذكر رفت كه یگانه دو ولایتی كه به پسوند نسبتی “چی” مطابقت داشته و استعمال میگردد همانا ولایت غزنی و بامیان است كه باشندگان شانرا بنام غزنیچی و بامیانچی میگویند. درقسمت بامیان و نسبتی “چی” به كتاب پژوهشی در تاریخ هزاره ها مراجعه شود .
نسبت دادن مردمان تورك هزاره به توركی بودن شان صدها دلیل دیگر موجود است كه تورك بودن آنها را بمانند آفتاب روشن میسازد مثلاً در خصوص قبایل و فرقه هزاره ها این نامها را داریم: تاتار، خلج، خلخ، قرلوق (در اصطلاح مردم هزاره و تورك های توركستان افغانستان ) قللغ، توركمن، چوگل “چگل”، نایمان وغیره كه همه را درمیان هزاره ها میتوان یافت و به عین تلفظ و شكل در میان توركان رایج میباشد .
در بین هزاره ها یكتعداد نامهای دیگر توركی زیاد ه تر مورد استعمال را دارد مثلاً زاولی (گفتیم و بمعنی آزاده و فرهیخته می باشد كه شاید اولاده همان جابول خان افسانوی باشد) لاچین، بربر، ترخان (كه اصل آن تارغان است و نام پدر ابونصر فارابی یا معلم ثانی ترخان است كه زاده توركستان و توركی تبار بود) .
درسطر بالا از “بربر” یاد نمودیم، این كلمه در داستانهای گوراوغلی مكرراً آمده و من در آن باره مقالات زیاد و كتاب نوشته ام كه داستانهای گوراوغلی كه تعداد حكایتش به پنجاه و دو میرسد در زمان اندك پیش از اسلام و آغاز شیوع اسلام در سرزمینهای از غور و بادغیس گرفته تا توركستان چین، توركستان موجوده و ساحات تورك نشین افغانستان بوقوع پیوسته است و اكنون ما در ساحه تورك های هزاره افغانستان در یكاولنگ محلی داریم كه مخروبه بیش نیست ولی نامش را میگویند “شهر بربر” كه غالبآ در هنگام قتل عام های چنگیز خان بمانند شهر غلغله خراب شده است . ناگفته نماند كه بسیاری از لشكر جلال الدین منكبرنی خوارزمشاه همین اسلاف تورك های هزاره بودند و قتل عام شهر بامیان و شهر غلغله از جانب چنگیز خان به همین سبب بود .
این نگارنده در بسی مجالس سخن از تورك های هزاره گفته ام كه ایشان یك كمیت بزرگ در افغانستان میباشند ، یعنی تنها كسانیكه بنام “هزاره”( تورك هزاره) یاد میشوند و مقصد من دیگر تورك تباران افغانستان نمیباشد زیرا درین مقاله مطول خواهید یافت كه جمعیت تورك تباران در افغانستان بیش از اقوامی است كه دعوای اكثریت نموده و امتیازخواهی میكنند ولی درینجا هزاره های افغانستان را كه در سرتاسر افغانستان بصورت پاشان و پراكنده حیات بسر میبرند فقط نام میبریم :
تورك های هزاره كه در مجاورت پشتونها حیات بسر برده اند ، بمانند غلجی ها بالآخره پشتون شده اند و شاید هم جمله غلجائیان تورك های هزاره بودند كه فعلآ به تبار پشتون پیوستند ، طوریكه در عنوان دیگر درین باره بحث نمودیم
هزاره های بلوچ شده در ساحات بلوچ نشین افغانستان اما در سرزمین پاكستان زیاد میباشد.
در ولایات خوست و پكتیا قومی از اقوام مسعود وجود دارند كه نظر برخی موًرخین بر آنست كه آنها ( مسعود ) از قوم تورك هزاره نیست ولی به قرار گفته حاج كاظم یزدانی ، بهسود و مقصود دو برادر بودند ، بهسوت به همان نام هزاره باقی ماند كه بهسود فعلیه بنام وی است(بهسوت)و اونقوت و بهسوت در اصل از اقوام مغول می باشند و اما مقصود كه دور از آن زیست بالآخره مسعود شد و به ملیت برادر پشتون گرایید .
عمومآ در ساحه لوگر فارسی را بگونه یی تلفظ و لهجه توركان هزاره در گفتار عامیانه استفاده میكنند ولی اصل تورك های هزاره نیز در آن ولایت به شكل مردم لوگر و با تفاوت از تورك هزاره حیات بسر میبرند
هزاره بغل و هزاره گدی ، در نواحی و اطراف شهر كابل سكونت دارند و بنام هزاره ترکمن یاد می شوند و در شیخ علی غوربند هزاره های قرلوق بیشتر دیده می شوند.
در ولایت فاریاب هزاره ها به كثرت حیات بسر میبرند.
غوربند و سرخ پارسا جایهایی اند كه اصلآ هزاره نشین ولی در غوربند در كمیت تناسب نفوس ایشان تفاوت ها پدید آمده و درسرخ پارسا اكثریت دارند.
ولایت غور و بادغیس دو ولایت مهم تورك هزاره نشین میباشند.
نكودری ها : امید است كه درباره این تورك های هزاره تحقیقات بیشتر صورت بگیرد ، اینها در حقیقت تورك های هزاره سجستان یا سگستان ویا سیستان كنونی خاك های افغانستان و ایران میباشد امیر تیمور جهانكشا دركتاب “منم تیمور جهانكشا” از قوم هزاره یاد كرده و گفته است كه این مردم از پرهیبت ترین مردمانی میباشند كه تاآنوقت دیده است.
وقتیكه در بحث هزاره ها مصروف تحریر بودم در كتاب حاج كاظم یزدانی مراجعه كردم و دیدم كه یكی از عناوین را بنام “هزاره مغول” نوشته است . در همین حال بصورت فوری در ذهنم مفكوره مغول نبودن هزاره ها خطور كرد ، زیرا یزدانی مثلیكه هزاره های پشتون ، هزاره های بلوچ وغیره را مینویسد ، هزاره ها را با مغول به همان سیاق میآورد كه من به آن اعتراض ندارم ، فقط به این عقیده معتقد تر میشوم كه هزاره را مستقیمآ با نسل مغول پیوستن لازم نمی پندارم با آنكه در زمان های بسیار پیش نه تنها هزاره بلكه دیگر اقوام تورك نیز ارتباط ریشوی با مغول داشته اند بنآ لازم و حتمی میدانم كه باید بالای اصل تورك بودن هزاره مانند سایر شاخه های بیشمار اتراك تآكید نمایم زیراكه این اصل و واقعیت عینی اتنیكی میتواند هویت اصلی هزاره را تثبیت نماید . ما درین ماده “ده” هزاره مغول را در ولایات غور ، فراه ، هرات ، بغلان و سرپل میآبیم.
یزدانی عنوانی دارد بنام “هزاره های حنفی ولایت غور” با احترامیكه به نوشته این محقق عزیز دارم ، من عمومآ تورك های هزاره را بصورت كل یك میدانم و افتراق مذهب را چندان ارزش نمیدهم زیرا شیعه و حنفی ( سنی ) هر دو مسلمان و یك خداوند را به عین معنی سجده مینمایند . ولی اینكه آن دانشمند تحقیق دقیق كرده كارش اهمیت دارد. در ولایت پنجشیر تورك هزاره زیاد میباشند و از جانب دیگر درین ولایت توركان سمرقندی هم تشریف دارند.
در صفحه ۲۸۹ كتاب “پژوهشی در تاریخ هزاره ” با تعجب زیاد به عنوان “هزاره تاتار” برخوردم ، زیرا تورك تاتار و تورك هزاره هردو یكی میباشند و تورك تاتار در میان اقوام تورك یكی از بزرگترین شاخه ها میباشد كه مملكت تاتارستان را دارند و در باشقرتستان كه جمهوری تورك های باشقرت است نیز تاتار ها زیست مینمایند و مهمتر اینكه كریمیا یا جزیره ( قرم ) را كه اعراب بنام “خزینته الدنیا” نامیده اند ، قبل از استیلای روس ها كاملآ تورك های تاتار زیست داشتند و بعداًز كوچانیدن اجباری تاتار ها از كریمیا در زمان جوزف استالین بار دیگر امروز نیز تاتار ها در “قرم” متوطن میباشند . زمانی خان های تورك تاتار كه در آن جزیره زیبا یا عروس شهر های دنیا قدرت آنرا داشتند كه با تورك های عثمانی ویا خلیفه های اسلام در قوه برابری نمایند .
در ولایات قندوز، تخار، و بغلان مردم تورك های هزاره با یك كمیت قابل ملاحظه وجود دارند و ساحات خوست و فرنگ آنانیكه زبان اصلی خود را حفظ كرده اند همه به توركی قدیم ختائی تكلم مینمایند. در ولایت قندوز ( کندوز نیست این کلمه از جانب متعصین در زمان حکومت ظاهرشاه به شکل کندوز بگونه عمدی و قصدی ساخته شد اصل کلمه قندوز است و مردم هم هیچ وقت آنرا کندوز نمی خوانند قندوز در ترکی یک نوع حیوان آبی است که از پوست آن پوستین می سازند و درگذشته قندوز جنگل بود و محل بودوباش حیوانات گوناگون بود و این حیوان که شبیه سمور آبی است در آنجا بو فرت یافت می شد، در خمسه نظامی واژه قندوز هم آمده است همینگونه در سرودهای تورکی نیز دیده می شود (قاشکینگ قندیز گینه لب لرینگ بیگیز گینه – ویراستار )، هزاره های ده ویران شهرت خاص دارند و آنها به همان توركی قدیم هون ها ، كوشانی ها و یفتلی ها تكلم مینمایند . همچنانكه یفتلی های بدخشان و هزاره های دره كوشان به زبان توركی كوشانی و یفتلی سخن میگویند . و این مردم كه بیش از دو هزار سال به این خاك زیسته اند ، زبان شانرا از دست نداده اند
در یكی از احصائیه های ثاقب زاده تحریر شده است كه اكنون در ولایت پروان دوازده قشلاق درحال حاضر به زبان توركی حرف میزنند و وی آن دهات را به چشم خود دیده است و مسلمآ بگرام كه مركز ویا پایتخت كوشانی ها و كابل پایتخت یفتلی ها بوده است ، اقوام و قبایل تورك به مرور ایام شكل ، رنگ و زبان دیگری برای خود گرفتند. در مقاله مطول “كابل در پرده های تاریخ ” نوشته شد كه اطراف كابل بمناطق چهاردهی وغیره اگر نظر انداخته شود همه چهره های توركی هزارگی دارند و دلیل آن اینست كه آنها از بقایای شاهان كوشان و یفتل و نیز از جمله اقوام شان میباشد.
ولایات سمنگان ، بامیان ، وردك و میدان ، ارزگان ، زابل ، غزنی ضرورت به بحث ندارد ، زیرا بامیان ، غزنی و ارزگان مراكز حكام قدیم تورك های هزاره بودند كه بسی عزیزان غزنیچی به هویت وتاریخ خود معلومات نداشته وخود را از دیگر اقوام میشمارند كه البته كدام عیبی و گناهی شمرده نمی شود. یك اصطلاح دیگری در كتاب بالا به آن مواجه شدم كلمه “لاچین” بود ، لاچین بزرگترین مركز شان بغلان و بعداً در اطراف و ساحات قندهار میباشد . همه كهگدای های افغانستان به همین لاچین ها ارتباط دارند و “بخش قابل ملاحظه لاچین ها در زمان فعلی در آذربایجان متوطن میباشند”. و لاچین شامل شانزدهم قبیله اند که قبل از حمله چنگیز خان در کشور ما در قسمت قطغن و تورکستان جنوبی زنده گی میکردند. امیر خسرو بلخی ثم دهلوی كه نگارنده مقاله مفصلی در باب ایشان نوشته ام از همین تورك لاچین میباشد كه خودش میگوید :
تورك هندوستانی ام من هندویی گویم جواب
شكر مصری ندانم كز عرب گویم سخن
از نوشته بالا معلوم می شود که هزاره ها تا کدام کمیت در افغانستان وجود دارند و از جانب حكومت های دوره های مختلف ، كوشش شده است كه هزاره ها را از هویت اصلی تاریخی خود نیز بیگانه ساخته و آنها را مجزاً از هویت توركی شان مطالعه نمایند به فحوای مَثَلی « تفرقه بانداز و حكومت كن» مردم تورك هزاره را از پیوندی خونی با دیگر تورك های افغانستان دور نگه داشته باشند تا از تآثیر كمیت تعیین كننده آنها در روند سیاسی و اجتماعی افغانستان جلوگیری نمایند . ولی حالا كه هویت ها بصورت تحقیقی آشكارا میگردد ، هیچ عیبی و گناهی نخواهد بود كه بگوئیم كمیت توركهای افغانستان (اوزبیک، هزاره، توركمن، ایماق وغیره) نقش مهمی را در روند حیات سیاسی و اجتماعی جامعه بازی میكنند.
تورك های ایماق
ایماق ها شاخه بسیار مشهور اقوام تورك و مغول میباشند . مناطق و قبایل بزرگ ایماق ها را در كتب تاریخ گاهی باسم “ایماقات” یاد میكنند .
كلید قفل جماع است زر ولی كو زر سراغش از چه بلد گیرم و كدام ایماق
ملا فوقی یزدی بنقل از آنندراج” درباره “ایماق” در كتب معتبر تاریخی معلومات زیاد است و چون ریشه خالص توركی دارند، بجای اینكه موًرخین توجه خاص باین كلمه بنمایند، زیاده توجه خویش را به ریشه یا اصل “تورك” مبذول داشته اند. با آنهم سعی میگردد كه درباره این قوم نامی و مشهور بحدی توان گفته ها و اسناد بیاوریم كه گروه یا شعبه ایماق های عزیز از آن آگاه شوند و پیوند های خود را با اطرافیان شان محكمتر سازند .عبدالحی گردیزی موًرخ دوره غزنویان در كتاب “زین الاخبار” خود كه استاد عبدالحی حبیبی زیاده تر كتاب مذكور را به “تاریخ گردیزی” شهرت داده اند ، درباره ایماق معلومات زیبا میآورد :”كیماك : اصل ایشان آن بوده است كه مهتر تاتاران بمرد و او را دو پسر ماند ، مهتر پسر پادشاهی بگرفت ، كهتر پسر از برادر حسد برد ….. تا هفت تن از مولدان تتار بنزدیك ایشان آمدند یكی ایمی دودیگر ایماك ، و سه دیگر تتار و چهارم بلاندر و پنجم خفچاق و ششم لنقاز و هفتم اجلاد …..” ( ص ۵۵۰ زین الاخبار ).
از هفت شخص بالا كه همه از یك نسب و كیماك میباشند ، بدو شخص آن ایماك و تتار كار داریم ، در قسمت تتار بتاریخ آنها زیر عنوان تورك ها آورده ایم و به آنها سوالی پیدا نیست كه اصل شان تورك میباشد ، وحالا توجه نمائید كه وقتیكه یك برادر تورك تتار است ، برادر دیگر ایماق كه “ایماك ” آورده شده است ، ضرورت به آن نیست كه بگوئیم كه او هم تورك ایماق میباشد ، زیرا برادر با برادر هم خون و همتبار میباشد.
در كتاب “نظام اجتماعی مغول” میخوانیم كه : « لغات تومان و اولوس فقط معرف یك دسته ایلی وسیعی است كه در تشكیلات آن اتوغ های متعدد وارد می شدند . احتمال دارد كه اتوغ های مغولی با وجود اینكه بسختی قابل تقسیم بودند ، تغییر و تبدیل میافتند ….. » ( ص ۲۱۹) .
بعداً در صفحات دیگر چنین میخوانیم : « هریك از قشون های خلخ دارای اتوغ های جدیدی شدند كه از تقسیم اتوغ های قدیمی بوجود آمده بودند ، احتمال دارد كه در نقاط دیگر نیز شرایط برای پدید آمدن چنین تقسیمات بوجود آمده باشد ، گذشته از تقسیم اولوس ( تومان ) به اتوغ ، تقسیمات دیگری نیز بنام ایماغ وجود داشته است ، ایماغ چه بوده و با اتوغ چه تفاوتی داشته است ؟ در مغولستان قرون وسطی یك دسته ائیل خویشاوند كه در سرزمینی كوچ میكردند ایماغ نامیده میشدند.
” ایماق یك قبیله كوچك ویا بهتر بگوئیم یك اجتماع خانوادگی بوده است ، تفاوت اصلی بین ایماغ واتوغ درین است كه اعضای یك ایماغ بایستی متعلق بیك دسته خویشاوند باشد . تعداد این ایماغ ها در تغییر بوده است . و چند ایماغ میتوانست از یك اتوغ تشكیل شده باشد . ولی ایماغ و اتوغ از لحاظ كمیت باهم تفاوتی نداشتند ، میتوان تصور كرد كه وحدت ارضی میتوانست دو یا چند ایماغ را با یكدیگر بیامیزد و بدینترتیب یك اتوغ جدید بوجود آورد .مانند بعضی اتوغ های بوریات » ( ص ۲۲۱ نظام “اجتماعی” . (( جمهوری خودمختار بوریات در شمال روسیه فدراتیف واقع است و شامل دولت فدراسیون روسیه میگردد كه مانند هر جمهوری خود مختار دیگر دارای قانون اساسی ، پارلمان ، حكومت و قضای خود مختار خود میباشد – ویراستار )).
تا حال در تحقیقات ما تا اینجا دو كلمه را به ارتباط “ایماق” یافتیم كه بلاشك از نامهای دیگری ایماق از نظر شكل و تلفظ و حروف تطابق پیدا میكنند كه ایماك زیاده تر شكل توركی و ایماغ ارتباط نزدیك به مغولی می یابد كه در حقیقت هردو از یك ریشه اند.
در كتاب “نظام اجتماعی” دنباله موضوع را چنین میابیم كه میگوید : « ایماغ ایلی به معنی اجتماع خاص خویشاوندان هم خون نبوده است ، بلكه معرف به یك دسته خانواده خویشاوند نزدیك و یك قبیله كوچك بوده كه از افراد ایلات و» “استخوانهای یسونها” مختلف را نیز راه میداده ولی اصل نسب همه میبایستی به فرد واحدی منتهی میشد . بدینترتیب ایماغ از اجتماع خانواده های خویشاوند متعلق به شعبات مختلفی تشكیل یافته بود كه این شعبات خود از تقسیمات ایلات (اتوغهای) قدیمی بوجود آمده بودند ( ص ۲۲۱ نظام اجتماعی ).
در پاورقی صفحه بالا دو موضوع دیگر را بدست میآوریم یكی اینكه همین سیستم نظامیكه درباره ایماق ها یا ایماغ ها گفته آمد نزد “یاقوت ها ” هم دیده میشود ، یاقوت ها را در كتاب مذكور “یاكوت” نوشته است كه تفاوت قاف و كاف بوده و اصل آن یاقوت و یكی از شاخه های تورك و مغول همین یاقوت ها اند كه فعلآ در مملكت “جمهوری ” یاقوتستان در گوشه آخری سیبیریا حیات بسر میبرند چو وداش ها و یاقوت ها طایفه های تورک است با مغولان ارتباط ندارند. (( كه مربوط روسیه فدراسیون هستند وخاك آن دارای غنی ترین معدن الماس در جهان بوده و اقلیم آن بسیار زیاد سرد میباشد و به این سبب در بین مردم یاقوت افسانه عجیب فولكلوریك وجود دارد كه مطابق آن گفته میشود ” وقتیكه خداوند با دستان پُر از یاقوت والماس از منطقه یاقوت گذر میكرده كه با خنك گرفتن دست های خداوند تمام یاقوت و الماس درین ناحیه از دست خداوند ریخته است ” – ویراستار )).
موضوع دوم اینكه معنی ایماق را چنین شرح میدهند : « تجمع چیزهای نزدیك بهم و مربوط بهم » در كتاب بالا علاوتآ میافزاید كه : « وحدت ارضی مهمترین اصل ایماغ میباشد ، بدین معنی كه ایماغ مالك یك زمین صحرآ گردی یعنی توغ میباشد و دسته آن كه فاقد این زمین باشند نمیتوانند بنام ایماغ خوانده شوند » ( ص ۲۲۲ همان كتاب (.
همچنان ما كه در ریشه ایماغ نظر نمودیم ، ایماق یا ایماغ بزبان مغولی به قومی اطلاق میگردد كه از آن میتوان استنباط نمود ، همانطوریكه بر مردم هزاره ، نام شان از شكل نظام عسكری داده شده است ، در ایماغ هم كه شكلی نظام جامعه است به آنها این اسم اطلاق شده و بعداً به ایماق مبدل شده كه هم ایماغ وهم ایماق یك كلمه بوده كه با دو شكل مورد استعمال بوده و در ختم به كلمه “ایماق” منتهی شده است .
داكتر لوئی دوپری در كتاب خود بنام”افغانستان” درباره اصلیت و ریشه ایماق چنین میآورد : ” از نسل مغول هزاره ، ایماق ، توركمن ، اوزبیك ، قرغز و ….. “( ص ۵۷)
دوپری باز در صفحه ۱۶۹ كتابش ایماق را تركمن ایماق نوشته كه درست است و در تواریخ توركستان این اقوام دركنار هم از روی ارتباط تحریر یافته است:

اوزبیک، تركمن، هزاره، تاجیك و ایماق:

استاد حبیبی و او از كاشغری معنی “یماك” را یكی از قبایل بیست گانه تورك گفته است كه قرابت به ایماق و ایماك دارد. ( درباره تاجیك درین رساله بحث جداگانه نوشته شده است كه حقیقت تاجیك را توضیح نموده ایم ) .
در قسمت منشآ ایماق در بسی جای ها “ایماق مغول” آمده و چنانچه كه ما در كلمه”ایماغ” در سطور بالا معلومات زیاد آوردیم ، چون منشآ مغول و تورك یكی است ازآنرو دور از حقیقت نخواهد بود ایماق در ترکی بمعنی طایفه و قبیله است یکی از نویسنده گان بنام عبدالقادر خان در هند درگذشته کتاب نوشته است بنام ایماق مغول در این کتاب وی طوایف و قبایل مغول را به شناسای گرفته است. موًلف حیات افغانی ایماق و هزاره را از نسل ترخان تاتاری آورده در كتاب « تواریخ خورشید جهان » درباره نظر موًلف حیات افغانی میآورد كه وی هردو قوم هزاره و ایماق را از یك نسل قرار داده و گفته است كه وقتیكه مسلمان شدند در آنوقت ازهم جدا گشتند ، زیرا ایماق ها “سنی پخته” و هزاره ها “شیعه كته” اند و این اختلاف مذهب موجب افتراق قومی ایشان شد . (ص ۳۱۴ تواریخ)
در كتاب بالا هزاره را با ایماق گفته كه درست است ، هزاره را گفتیم كه آنها تورك خالص اند و اگر با ایماق یكی باشند ، پس ایماق هم نظر به اینكه مغول باشد – تورك است .
شیر محمد ابراهیم زائی مصنف كتاب تواریخ خورشید جهان علاوه میدارد كه:
« در بودن هزاره از نسل یافث بن نوح علیه السلام كه تاتار و مغول هردو فرزندان المجنه بن ترك بن یافث بن نوح ….. و دیگر تمامی اقوام تركان تمامآ از نسل اولاد ترك بن یافث هیچ شك نیست ….. و در بودن لخ و خاقان و هزاره نیز از نسل تورك شبهتی نیست ، چنانچه از معارج النبوه و روضته الصفآ و دیگر كتب معتبر واضح است » ( ص ۳۱۵ تواریخ)
ابراهیم زائی برخلاف گفتار پیش درباره چهار ایماق میگوید كه از جمله چهار ایماق مشهور جمشیدی ، سوری ، فیروزكوهی و تایمنی دو گروه اولی را عرب و دو گروه دیگر را افاغنه میداند .
موًلف حیات افغانی اویماق را برادر هزاره نوشته و افتراق مذهبی را موجب افتراق قومیت ایشان بیان كرده محض به اصل است ، چراكه اویماق هرگز هزاره نیست بلكه جمشیدی و سوری از نسل ضحاك تازی و فیروزكوهی و تایمنی از افاغنه قدیمه اند ، بلكه اویماق چهارم خود از قوم هزاره سنی مذهب پخته است و این همه فرق ضحاك نسب و افغان نسب و هزاره سنی را با هزاره شیعه مفارقه مذهبی یكسان است ، اگر اویماقات در اصل هزاره میبودند در تسمیه هرچهار اویماق بنام هزاره سنی مذهب خوانده میشدند حالا سوری اویماق چهارم قوم هزاره كه حد اوشان متصل به حد فیروزكوهی و تایمنی است » ( ص ۳۱۵. (
گرچه ابراهیم زائی املای ایماق را كه اصلآ “اویماق” است درست نوشته ولی وی افتراق هرچهار خیل ویا قوم اویماق را زیاده تر مذهب میداند ، درحالیكه موضوع بحث ما تنها عروق و خون میباشد نه مذهب.
فراموشم نمیشود كه از عبدالعلی مزاری رهبر معروف قوم تورك هزاره پرسیدم كه “تو شیعه هستی ویا تورك ؟ ” شهید مزاری فكری عمیق كرد و گفت : « من تورك هستم » ، دلیلش این بود كه گفت امكان تغییر دادن مذهب بدست شخص است ولی كسی نمیتواند خون خود را تبدیل و تغییر دهد ، بنابرین گفت كه وی تورك است .
ازجانب دیگر سوال اینجاست كه چطور هرچهار قوم اویماق كه زاده یك پدر و از یك نسل میباشند و آنرا ما در بالا ذكر نمودیم ، دوی آن عرب و دوی دیگر پشتون باشد و باز در آخر یكی دیگر به هزاره تعلق میگیرد ، یعنی گویا یك قوم بدو نسل متعلق میشود .خلاصه اینكه هرچهار اویماق كه اقوام شریف و نجیب و محترم میباشند بیك قوم تورك از نگاه نسل ارتباط دارند اما ازینكه گروهی به پشتو گرائیدند و گروه دیگر به تاجیكی عیبی ندارد و آنها بمانند اقوام دیگر به اثر قرابت ها با اقوام همسایه زبان و شكل نو را بخود یافتند . چنانچه در بحث غلجائی ها ازین بحث ها زیاد بعمل آمد .
طوریكه گفته آمد كلمه اویماق اصلآ توركی ویا بعباره دیگر بخاطریكه در قسمت كلمه “ایماغ” مغولی بحث ها بعمل آمد بدون تردید آنرا كلمه تورك و مغول میخوانیم و خطری درین گفته وجود ندارد . موًلف تواریخ خورشید جهان در آغاز بحث اویماق می آورد كه « بدانكه اویماق و ایماق لفظ تركی است معنی آن الوس و قوم است و چهار ایماق عبارت از چهار قوم است كه در قدیم عبارت از سوری و جمشیدی و تایمنی و فیروزكوهی بود و بعد قلت تعداد سوری و حیثیت آن قوم هزاره سنی كه اوشانرا دوازده هزار خانوار میگویند و در عهد شهزاده كامران و وزیر باز محمد خان سرداران این اویماق محمد یوسف خان و كریم داد خان هزاره بودند » (ص ۳۱۵ تواریخ).
اینك درین سند ابراهیم زائی مینویسد: كه طائفه اویماق سوری اصلآ هزاره میباشند كه سرداران شان را نیز یاد مینماید و همین قوم سوری است كه در هندوستان حكم راندند .
چنانچه در مجله آریانا پروفیسور راعی برلاس اینطور اشاره را بر سوریان میرساند : « هفتمین طبقه سلاطین دهلی سوریان اند ، اینان نیز مانند لودی ها تركان پشتو زبان اند ، مذهب ایشان حنفی و زبان رسمی ایشان فارسی بود ، در قصر و در بین اردو تركی و پشتو صحبت میكردند » ( ص ۱۷ آریانا … ).
در حدود صد سال پیشتر نفوس ایماق ها را بصورت تقریبی از جمله ایماقات اربعه اویماق جمشیدی را پانزده هزار خانوار در پنجده ، كشك ، مرغاب ، وغیره و ولایات اهلی شان را بادغیس و اویماق فیروزكوهی به تعداد هشت هزار خانوار كه در مسكن اصلی خود فیروزكوه ، تایمنی ها به تعداد هزار خانوار در كوه سیاه بملك غور ، تیهوره و ساغر كه تیموری ، زوری و درزی از جمله همین قوم تایمنی میباشد كه جمله سنیان باشند قلمداد نموده اند.
موًلف تواریخ خورشید جهان نكته جالب دیگر دارد كه در حقیقت چشمدید و شاهدیت عینی را میدهد كه درباره تایمنی ها چنین میآورد : « ریاست گاه این قوم تیهوره است .قبل ازین خان كلان این ایماق عبدالغفور خان تایمنی بوده كه به عهد خانی خود حسن زهراب هزاره رافضی را كشت و وقتیكه موًلف به هرات رسید آنوقت پسرش ابراهیم خان رئیس بود و رئیس ایماق جمشیدی سابق میراحمد خان و بوقت رسیدن موًلف به هرات سردار تمام اقوام جمشیدی خان آغا برادر میر احمد خان و خسر محمد یعقوب خان امیر كابل بود و سردار ایماق فیروز كوهی فتح الله بیک پور پدر سردار نیاز بیك بود » ( ص ۳۱۵ همان ).
موًلف نام امیر محمد یعقوب را میآورد و بعداً میرساند كه وی با ایماق ها خویشی كرده و ضمنآ موًلف در ختم نامهای سرداران فیروز كوهی ، پسوند “بیک توركی ” و در آغاز كلمه “سردار” را می آورد كه زیاده تر به سرداران محمد زائی ارتباط پیدا مینماید .
همچنان باید گفت كه در كتاب تواریخ خورشید جهان ملك هزاره ها را با ملك اویماق ها در حدود سه صد میل طول و دوصد میل عرض تخمین نموده است و جمله را در یك ملك نشان میدهد .
در قسمت تاریخ وجه تسمیه ، سكونت و خانهای ایماق ها ذكر بعمل آمد ، نكته مهم دیگری كه باید درینجا ذكر گردد عبارت از حكومتداری ایماق های تورك نژاد و توركتبار میباشد.
قبیله اویماق سوری به سركردگی شیرشاه سوری مدتی را در هندوستان حكم راندند ، همانطوریكه بابریان را هندوستانی ها و محققین به غلط ویا به غرض مغولی مینویسند ، به همان شكل سوری ها را در هندوستان قدیم بنام افغانان یعنی پشتونها میدانند ، درحالیكه یكی از خوانین بزرگ اویماق ها ابراهیم خان رئیس قوم ایماق ها بود ، جد سوریان حاكم در هندوستان بشمار میرود.
همین ابراهیم خان در حدود قرن پانزدهم با پسرانش بوقت لودی ها از منطقه غور یا مركز عمده غوری ها و ایماق ها به هندوستان هجرت مینماید كه بعداً اشخاص مشهورشان اینها بودند ، سلطان جلال سلیم اسلام شاه ، سلطان محمد شاه ، سلطان فیروز شاه ، سلطان ابراهیم شاه و سلطان احمد سكندر شاه.
در نوشته استاد برلاس درباره سوریان چنین آمده است : « اینان نیز مانند نیپكیان ، امرای شمال هندوكش ، تگینان ، شیران بامیان و خلجها از بقایای هفتالیت ها ( یفتلیها ) تورك تبار بودند » و پوهاندحبیبی در جای سلاله غور و سوری را از نژاد آرین میداند و غوری ها را از بقایای موهوی سوری افسانوی میشمارد.
در اوراق گذشته درباره اصل و نسب اویماق ها كه سوری ها جزئی از آنها و به آنها تعلق كلی دارد سخن گفتیم و نتیجه تحقیقات را درباره نسب سوریان ( سوری ) ، جمشیدی ، تایمنی و فیروزكوهی آنها را در رگ و رشته تورك و مغول رسانیدیم كه همه از روی روایات محققین و مستشرقین دلایل را گرفتیم و اگر گروپ هائی ازین قوم بنام افاغنه ویا پشتون مسمی شده باشند درست میباشد كه بمانند خلجیان ( بفتح خا و لام ) توركی تباران اند كه بزبان پشتو حرف میزنند و فرهنگ بین پشتو و توركی را دارند.
یك موضوع شاعرانه دیگر را باید در قسمت قدامت و اهلیت وسیاسی بودن ایماق ها ذكر نمائیم اینست كه” ابو النجم ایاز” مشهور یا مشاور خاص سلطان و شاهنشاه كبیر محمود غزنوی از قوم اویماق بود كه او را در تواریخ و روایات سینه به سینه “ایاز ایماق”میدانند و مسكن او را بدخشان گفته اند و قرار معلوم امیر نصر بن سبکتگین برادر خورد سلطان محمود غزنوی که حکمران بلخ در زمان وی بود در یکی از جشن های نوروزی ابوالنجم ایاز ایماق را از بازار برده فروشی شهر خمچان که امروز بنام دشت خمچان بلند آوازه است و این شهر در اثر حملات چنگیز خان بعد ها از میان رفته است خریداری نموده به برادرش سلطان محمود غزنوی پیشکش کرده است در آنوقت بدخشان بندرگاه صدور برده گان بود استاد خلیل الله خلیلی درباره این ایاز ایماق رساله مستقلی تآلیف نموده و نیز مفكوره بت شكنی سلطان محمود را كه سومنات را شكست از همین ایاز ایماق میدانند و ایاز تا دم مرگ از اعزاز و اكرام اخلاف سلطان محمود غزنوی برخوردار بود.
در قسمت تورك بودن سوری های ایماق شادروان عبدالحی حبیبی چنین میآورد:
“در قرن اول اسلامی بر زابلستان دودمان رتبیلان و بر كابل كابلشاهان و بر بامیان شیران وبر غزنه و گردیز لویكان و بر ولایات شمالی هندوكش تگینان ، و بر غور وهرات سوریان حكم میراندند وتمام این خاندانها مردم بومی و از بقایای فرماندهان محلی ویا كوشانی و هفتلی افغانستان بودند” ( ص ۱۵۹ تاریخ افغانستان بعد از…..).
در قسمت اینكه پوهاند حبیبی فرماندهان كوشانی و هفتلی را امرای محلی میخواند ، حقیقتی است انكار ناپذیر، زیرا در افغانستان اقوام تورك كوشان كه اسلاف یفتلیان میباشند از قدیم تشریف داشتند و اینكه میگوئیم آنها از قوم سیتی ویا یوچی ها از توركستان چین ، ختن ( خطای ) ، كاشغرستان ویا اویغورستان آمده اند كاملآ حقیقت دارد ، اصلآ بقرار روایات قاطبه موًرخین آن منابع ذكر شده مركز اصلی و قدیمه توركان بوده اند ، ویك گروپ یا دو گروپی كه به افغانستان آمده وحكومت نمودند معنی این را ندارد كه در وطن مان افغانستان پیش از آن ، قوم مذكور تشریف نداشتند بلكه باید دانست كه غالبآ آنها نزد اقوام خود آمدند . یكی از مراكز عمده توركان توكیو و هون های سفید تخارستان میباشد كه تا اكنون بیش از هفتاد درصد آن مردم به همان زبان كهنه خود توركی صحبت مینمایند باید علاوه نمود اقوام تخاری، کوشانی، یفتلی و توکیو همه از اقوام هیونگ نو یا هونها و یا یوچی ها (یاوچی ها) اند که یکی پی دیگر بگونه اقوام مهاجم به آسیای میانه، خراسان، ایران و هندوستان پاکستان حمله آوردند در این مناطق مدنیت های ویژه را ایجاد گذراند.
چنانچه از زبان هیوان تسانگ زایر چینی میابیم كه در افغانستان كنونی اقوام مختلف تورك در تخارستان ، بلخ ، قندهار ، كابل و ننگرهار حكمرانی میكردند و بگفته پروفیسور برلاس از زبان موًلف « افغانستان آف ده افغانز » سند میآورد كه او گفته است : « حاكمیت كوشانی های تورك تبار كه یكی از گروپ های یوچی ها بودند ، بعداًز پارچه شدن بصورت شهزاده نشینی ها ادامه پیدا كرد و نمونه بزرگ آن كابلشاهان و یبغو های تخارستان اند » ( ص ۱۸ آریانا …).
استاد حبیبی یك موضوع دیگر را با بزرگواری خود توضیح میدارد كه لویكان و سوریان از بقایای یفتلیان یا كوشانیان اند كه در بعضی نوشته های خود آن اقوام را در كتابها مثل كتاب “لویكان” وغیره پشتون گفته اند ، واقعآ اگر نیك فكر شود، ما گفتیم كه تعداد كثیر تورك ها مثل خلجائیان وسوریان وغیره بعدها به پشتو سخن گفته و زبان خود را از دست دادند و این موضوع عظمت و جلال پشتونها را ثابت میسازد كه قدامت تاریخی دارند و نیز زبان پشتوی سحرآمیز بر دیگران اثر گذاشته و آنهم به كهنگی زبان مذكور اشاره مینماید.
چون در خصوص مردم و ملیت ایماق در طول تاریخ كمتر بحث شده و موًرخین بخاطر اینكه آنها ریشه خالص توركی دارند در عمومیات تورك ها پیچیده اند ونه به خصوصیات . ازآن سبب بسیار ضرور نبوده كه درینباره تعمق زیاد بخرچ داده شود ، در وقتیكه مقاله ایماق به پایان رسیده بود ، دوست دیرین این نگارنده داكتر فیض الله ایماق یكی از نطاقان سابقه دار بزبانهای توركی و تاجیكی یادداشت كوچكی را اندر باب “ایماقها” فرستادند و اینك آوردن آنها اندك تكرار احسن باید باشد ولی خالی از مفاد نخواهد بود.
پیش ازینكه فرستاده آن دوست را بیاوریم یك موضوع دیگر را باید ذكر نمائیم كه كلمه “ایماق” كه یك مقدار آنرا “اویماق” و “اویماغ”(( مردم مغولستان كه در گذشته ها الفبای اویغوری را بكار میبردند ، “ایمق” به فتح حرف “الف” یعنی همزه و كسر حرف “میم” – ویراستار )) تلفظ مینمایند ، شكل دومی را تورك ها به “انگشتانه” نسبت میدهند و آن توته آهن را كه در پنجه میپوشند و سوزن را بوقت دوختن با آن فشار میدهند نامش را در توركی “اویماغ” و در تاجیكی انگشتانه گویند. آنچه را که انگشتوانه می گوید از مصدر اویماق یعنی کندن گرفته شده است و ایماق بمعنی قبیله وطایفه است.
داكتر ایماق از نوشته س . ن . امین یار از شماره پنج و شش ملیت های برادر درمورد ایماق ها این چنین اقتباس مینماید.
” ایماق یا اویماق كلمه توركی بوده و معنی طائفه ویا قبیله را افاده میكند . بعضآ با پیشوند عددی چهار ، بنام چهار ایماق نیز مشهور اند . بنابر قولی وجه تسمیه آن از دو كلمه توركی ( اوی یا اوهم و آق ) كه مفهوم خرگاه یا خانه سفید را میرساند ، تركیب گردیده است و این طائفه با داشتن خانه های سفید بنام « آق اویها یا ایماق ها » مسمی گردیده اند . در زبان توركی “اوی” خانه و “آق”سفید معنی میدهد.
” ایماق ….. در منابع مختلف بحیث نام قبیله و طائفه صحرانشین قید گردیده است به هرصورت ایماق یا چهار ایماق از اختلاط و امتزاج نژادهای مختلف به گمان اغلب توركی ، تاتاری و مغولی تشكیل یافته و درطول جریانها و حوادث تاریخی با سایر ملل و اقوام آمیخته و بنامهای مختلف مسمی گردیده اند : ایماق جمشیدی ، ایماق فیروزكوهی ، ایماق تایمنی و ایماق سوری ( تیموری و زوری ) ، از نقطه نظر كلتوری بسیاری ازین قبایل شبیه اهالی آسیای میانه بوده وبا اندك تفاوت عین عنعنات و رسوم را دارآ میباشند . ایماق ها بزبانهای توركی اوزبیكی ، تاجیكی و بعضآ توركمنی تكلم میكنند » ( جریده اولوس).
نوشته بالا یك موضوع حساس را كه شامل تاجیك با توركی ، تاتاری و مغولی باشد خواننده را مغشوش میسازد وما درباره اصل و نسب این طائفه توركی در سطور بالا ذكر كردیم . داخل ساختن كلمه تاجیك یك مفهوم خوب را میآورد كه اگر در قسمت “زبان” باشد . اگرچه كثیری از ایرانیان و زیاده تر از مردمان به این عقیده میباشند كه تاجیك ها جزً تورك ها میباشند . ای كاش میبودند اما شاید به اثر نزدیكی ها همسایگی ها و صدها موضوع مشترك اینها هشتاد درصد یكی باشند ، ولی تحقیقات میرساند كه تاجیك ها از نژاد آرین و ارتباط به فارس و فارسی زبانهای ایران دارند ، درین باره بحث ها خواهد شد . (( اما این مسئله از لحاظ خونی و اتنیكی مربوط آن عده تاجیك هائی نمیگردد كه اصلیت آنها متعلق به اقوام مختلف تورك وبعضآ پشتون بوده ولی به مرور زمان با تعویض زبانهای اصلی خود به تاجیكی گراییدند – ویراستار)).
درقسمت دیگر آورده داكتر ایماق بعد از ذكر كلمه “سوری” در هلالین “تیموری” آورده بودند . شاید یكی از آن چهار شاخه ایماق های تورك نژاد ، خود را به تیموری منسوب بسازند ، چنانچه بسی از ایماقان هرات و بادغیس به نسبت اینكه توركی بودن خود را ثابت بسازند ، خود را به “تیموری” نسبت میدهند كه این موضوع خارج از حقیقت قرار ندارد .
اما در قسمت سوری با آنكه در سطور پیش گفتیم ، موضوع ازین قرار است كه آنها در جمله همان جمشیدی ها ، فیروزكوهی ها و تایمنی ها میباشند و تفاوت بصورت قطع ندارند.
استاد حبیبی كه خداوند روحش را شاد داشته باشد “سوری” ها را یك شاخه ای از پشتونها میشمارند ولی دلیلی را نمیگویند . اولین نكته ایكه باید گفته آن بزرگمرد تردید گردد اینست كه – این چه اتفاقی است كه در جمله چهار برادر سه برادر تورك وچهارمی پشتون میشود و این باز به ما تداعی مینماید كه استاد و دیگران همه خان ها ، پادشاهان محلی را بشمول “لاویك” از بقایای كوشانی و یفتلی میآورند ولی یكباره او میفرمایند كه “لویك”است و “لوی” بزبان پشتو بزرگ را گویند و “لویك” ها یعنی بزرگك ها معنی دارد . اول اینكه تركیب “لویك” و “بزرگك” در فارسی و پشتو درستی ندارد . همینكه بزرگ شد از حالت تصغیر میبراید ، دیگر اینكه گفته شد كه كلمه “لوی” به استناد متون قدیم در توركی معنی بزرگ را میدهد و عقیده من اینست كه “لویك” نیست بلكه “لاویك” وغالبآ كلمه ختنی و اویغوری است.
به همین قسم داكتر برلاس مینویسد كه سوریان سلسله شاهان تورك پشتو زبان هند میباشد و این موضوع از امكان دور نیست ، زیرا زبان ركن اصلی نژاد شناسی نمیباشد و میتواند پشتونها فارسی زبان و فارسی زبان ها و توركی زبانها پشتون باشند .
در مورد سوری ها كه از جمله چهار ایماق یا چهار قوم عمده تورك های ایماق اند ، اولتر از همه اذعان باید نمود كه استاد حبیبی به فكر آن بوده اند كه “سور” در پشتو “سرخ” معنی میدهد و تصور كردند كه باید این گروه توركان پشتو باشند ، درحالیكه در فارسی ماهم این كلمه را «سور» چنین بكار میبریم “گل سوری” ، گل سرخ ضمنآ این “گل سوری” در فولكلور تاجیك ها یكی از موضوعات مهم بشمار میرود .
زیاده بر آن در لغت توركی “سور” سبز معنی میدهد ، گویا كسانیكه چشم سبز یا آبی داشته باشند وی را “سور” یا “چشم سبز” میگویند كه تا اكنون این لغت مورد استعمال را دارد و این میرساند كه غالبآ شخص اول ایماق ها در تاریخ چشم كبود بوده و كبود رنگ خاص عقیدوی توركانست.
استاد حبیبی میفرماید : « اسم زور یا رب النوع سوریا بعداًز اسلام توسیع یافته و به این نام بلاد و قبایل و اشخاص مسمی میشوند ، مثلآ “زورآباد” ناحیتی بود كه اكنون هم به همین نام در جنوب سرخس و رقاصی گوشه شمالغرب سرحدات افغانی ولایت هرات موجود است ویا قوت آنرا بصورت “زورابذ” از نواحی سرخس ضبط كرده و ابن اثیر منسوب به آنرا “زورابذی” گوید و این “زور” بصورت “سور”هم ضبط گردیده » ( ص ۱۲۷ تاریخ افغانستان …..).
اینك خود استاد حبیبی متون قدیم را بشكل “زور” آورده و اكنون نیز در ساحه غور منطقه چشمه ساریست كه آنرا”زورآباد”گویند به اثر مرور ایام “زور” به “سور” مبدل شده است و نیز كوهی در غور وجود دارد كه آنرا زوركوه گویند و كسانیكه از آنجا هستند خود را زوری میگویند و تاریخ هرگز این “زوری” ها را به پشتون بودن نشان نمیدهد . زوری ها كه بنام پادشاهان در هند به شكل شاهان “سوری” شهرت یافتند به دنبال همان نسب سازی ها آنها را به پشتو نسبت دادند ، وشاید به گفته پروفیسور برلاس زبان شان به پشتو مبدل شده باشد . اما نژادآ به پشتو نسبتی ندارند ویك موضوع درینجا پیش میشود كه آیا در آن هنگام در پشتو كتابت پیشرفته وجود داشته یا نه ؟ زیرا متون اصلی از آن عهد كه براستی باشد تا اكنون بدست ما نرسیده است .طوریكه گفته آمد و درینجا باز میآوریم كه داكتر برلاس میفرماید : « هفتمین طبقه سلاطین دهلی سوریان اند ، اینان نیز مانند لودی ها توركان پشتو زبان اند ….. جد این خاندان ابراهیم خان سور است كه با پسرانش در اواخر قرن پانزدهم در زمان لودی ها از منطقه غور به هندوستان مهاجرت نمود و بحیث یكتن از قومندانان اجرای وظیفه میكرد ، اینان نیز مانند نیپكیان امرای شمال هندوكش ، شیران بامیان (شاران بامیان ) و خلجها از بقایای هفتالت ها ( یفتلیها ) و تورك تبار بودند » ( ص ۱۷ آریانا برون … ۱۹۹۹ میلادی و او از نوشته حبیبی).
در دائرة المعارف مملكت اوزبیکستان به صفحات ۱۶۱ – ۱۶۲ درباره ایماق ها چنین آمده است : ” ایماق نام عمومی یكتعداد قبایل و عشایر توركی افغانستان و اوزبیكستان در قرن پانزده و شانزده در وادی فرغانه و در ولایت قشقه دریای ( فعلی ) سكونت داشتند ، با مرور سده ها ایماق های ساكن اوزبیكستان شامل تركیب اوزبیكان شده ، نام قبایل و عشایر خود را از دست دادند ، فقط یك قسمت آن در ولایت قشقه دریا نام قبایل”ایماق”را حفظ كردند.
به تركیب ایماقهای ساكن افغانستان یكسلسله قبایل و عشایر فارسی و تاجیكی زبان شامل میشود . درحال حاضر نام اقوام توركی زبان و تاجیكی زبان كوهی و نیمه كوچی « فیروزكوهی ، تیمنی ، جمشیدی و تیموری » ساكن شمالغرب افغانستان است . ایماق علاوه بر افغانستان و اوزبیكستان در ایران نیز بسر میبرند . آنها متعلق به تایمنی بوده در حدود شش ملیون نفر هستند . یك قسمت ایماق های سنی و قسمت دیگر آن شیعه میباشند . ایماق ها بنام “چهار ایماق ” نیز مشهورند.
بعداًز علاوه نمودن مطالب بعدی این بحث همین را بدست آوردیم كه ایماق ها بمانند قرغز ، قزاق ، تاتار، اویغور، تورکمن وغیره یکی از آن شاخه ها میباشند که سر چشمه شان از تورک است.
در اخیر این بحث باید علاوه کرد آنچه را که گفتیم همه در ارتباط به ایماقهای تورکستان افغانی بود و در قسمت ایماقهای قطغن چیزی در این رساله گفته نشده است ایماقهای قطغن که ولایات قندوز، بغلان زنده گی می کنند نیز مانند ایماقهای ترکستان به چهار طایفه یا قبیله منقسیم می شوند سرخابی، سجیانی، اوسرانی و اورته بولاتی می باشند و اورته بولاقیها از شمار قبایل خون گرم ایماقهای قطغن می باشند و سرخابی ها، سجیانی ها و اوسرانی ها مردمان مؤقر و نسبت به آن مردم خون سرد هستند.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://mfabbehsud.com/parsinews/?p=10647

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

پیشنهادی: