لحظاتی با تاریخ
نقل از کتاب « Narrative of Various Journeys in Baluchistan, Afghanistan, and the Punjab, vols 2.»
برگردان به فارسی: عباس دلجو
میر یزدانبخش بهسودی {قسمت چهارم}
{ در ظاهر} شخصیت پذیرفته شده ای که حاجی خان در میان هزارهها ایجادکرده بود و دلبستگی ظاهراً صادقانه میریزدانبخش به وی، به مشاهده میرسید، اما نیت پنهانی خان را که من {چارلز میسن} میدانستم آنقدر خوشبین نبودم که تصورکنم این انتظارات خوشحال کننده، تأیید میشود. در واقع این احتمال وجود داشت که میر یزدانبخش با توجه به دشمنی شخصی اش با {امیر} دوست محمد خان و متاثر از اعتمادش به حاجی خان، از اهداف خان حمایت کند و نیروی زیادی را میتوانست تحت فرمان خان کاکر وارد میدان کند. این برای ایجاد ناراحتی زیاد برای دوست محمد خان که توسط دشمنانش محاصره شده بود، کافی بود. منطقی بود که فرض کنیم که اتحاد خان و میر به طور مؤثر، توان مقاومت در برابر تلاشهای دوست محمد خان حتی اگر او تمام قدرت خود را به کار گیرد، دارد.
شاید توجه داشته باشیم که میر یزدانبخش مردی حدودا چهل ساله، قد بلند، ورزشکار، با گردنی فوق العاده بلند بود. او سرخرنگ با ویژگیهای برجسته بوده و از بازیگران واقعی هزاره، اما در عین حال دلپذیر بود. او به ندرت ریش داشت، به جای ریش چند تار مو داشت. وقتی در جمع بود، همیشه تسبیح یا رشته مهرههایش را در دست داشت که آنها را در بین انگشتانش میگشتاند، با نگاه به پایین به خلسهی روحانی فرومیرفت و سرش را مدام از یک سو به سوی دیگر میچرخاند و گاهی با چشمانی معطوف به بالا، مانند فردی که در اندیشه انتزاعی است، یا حتی مانند یک دیوانه به نظر میرسید.
او معمولاً با سر برهنه مینشست و ادعامیکرد که سرش گرم است و نمیتواند فشاری را تحمل کند. در حین راهپیمایی در سرمای بسیار شدید، او همیشه با یک کلاه ساده و بدون پوشش دیگر سوار میشد و فقط در مواقع خاص عمامه ای از پارچه سفید به سر میکرد. لباسهای او ساده و بیپیرایه بود. واسکتش از برک دیزنگی با دو خط توری طلا در جلو، یک لنگی کمربند او بود که در آن چاقوی هزارگی جاسازی شده بود. او در گفتگوهای عمومی زیاد شرکت میکرد، در واقع به ندرت صحبت میکرد، مگر این که فوراً مورد توجه قرارگیرد، زمان پاسخها و اظهارات او مختصر و مناسب بود. ظاهر و آداب او قطعاً منحصر به فرد بود، اما با این وجود، بینندگان را وادار میکرد که او را خارقالعاده بداند، که بیشک چنین مردی بود. ….
ما چندین روز در بامیان توقف کردیم و مقدار زیادی آذوقه و مواد غذایی از باشندگان بامیان و ولسوالیهای وابسته جمعآوری شد. اکنون سپاهیان هزاره مهمان حاجی خان شده بودند و مانند سربازانش جیره دریافت میکردند. با ورود ما به اینجا، میرویس مأمور محمدعلی بیگ به همراه ملا شهابالدین از طرف خان، به سوی سیغان حرکت کردند.
میر یزدانبخش نیز دوباره به اردوگاه افغانها پیوست و با ورود چهارصد سوار از دیزنگی به فرماندهی دو تن از سرداران جوان مربوط به میر یزدانبخش، نیروی کمکی هزارهها افزایش یافت. پس از چند روز میرویس و ملا شهابالدین وارد اردوگاه شدند و محمد حسن پسر محمدعلی بیگ {تاجیک سیغانی} و پنج یا شش اسب را به عنوان پیشکش به همراه آوردند. محمد حسن جوانی بسیار خوش تیپ بود و حدودا شانزده سال سن داشت و حاجی خان به خوبی از او استقبال کرده و او را روی زانویش نشاند. محمد علی بیگ {خان سیغان} با تقدیم یک چپن پارچهای مایل به قرمز، دو اسب و چنانکه گفته شد چند سکه طلای بخارا به ملا شهابالدین دست یافت و عهدنامه ای منعقد شده بود که به موجب آن رئیس سیغان خود را خراجگزار خان دانسته و رضایت داد که دخترش را به عقد خان درآورد.
پیشروی در سیغان و کهمرد مشخص شد. محمد حسن پس از دریافت خلعتی باشکوه، مسئولیتش از دوش میرویس خلاص شد. یکی از بهترین اسب های خان نیز به عنوان هدیه برای رئیس سیغان فرستاده شد. این توافقات هر چند با عقاید و دیدگاه خان همخوانی داشت، اما به هیچ وجه مورد قبول هزاره ها نبود، {زیرا} نابودی محمد علی بیگ همیشه به عنوان پاداش همکاری هزارهها در نظر گرفته شده بود و حاجی خان در بیسوت وعدههای بی شماری داده بود. حاجی خان برای اینکه همچنان هزارهها را سرگرم کند، قسم میخورد که فقط به حضور و تسلیمی شخص محمد علی بیگ بسنده کند.
Charles Masson, Narrative of Various Journeys in Baluchistan, Afghanistan, and the Punjab, vols 2. Pp 374 – 375 & 380 – 381- London, 1842.