درچرخشی دیگر، حاجی خان با اعزام یک نماینده از نام امیردوست محمد خان امیرکابل به نزد محمد علی بیگ، حال وهوای رابطه با او را گرمای بخشید. گویند علی بیگ بردوستی نمایی حاجی خان بی باور بود و درپس شیرین کاری هایش، جهنم یک توطئه را احساس کرده بود. چنان که در رزمایش و قشون کشی به سوی سیغان، راه عذرخواهی درپیش گرفت و دخترش را به عقد حاجی خان درآورد. آیا این یک سناریویی بود که به ناگه، چرخۀ تعامل را برضد میر یزدان بخش می گرداند؟
این رویداد از یک نظر ناقض پیمان وی با میریزدان بخش هزاره بود. علی رغم آن که یزدان بخش ازین تحول با خبر شد، به روی خود نیاورد و به توانمندی نظامی خویش دربرابر هرنوع چرخش ناگهانی باورمندی نشان می داد. این نقطۀ کور درسرنوشت یزدان بخش هنوز روشن نشده است.
رویداد های آینده نشان داد که چنین حدسی مقرون به حقیقت بود.
پیشوای هزاره ازین زد وبند های دو سویه برضد خودش اطلاع یافته و به ایقان رسیده بود که زیرآستین این توطئه دست امیردوست محمد خان است. بعد از آن که از تلۀ مرگ در بالاحصار رسته بود، بی آن که فرصت پویایی از کف بدهد، به سپاهیان حکومت کابل – مستقر درپایگاه ها، سنگرها و قلعه های تحت قلمروش – دستور داد که فوری از هزاره جات بیرون بروند.
حاجی خان برای نمایش تجدید میثاق، بی درنگ در برگۀ قرآن یادداشتی تحریر کرد و برآن مُهرنهاد و بعد از مشورت با شیرین خان جوانشیر، آن را به یزدان بخش ارسال نمود. پیام نبشته شده در قرآن مشعر بود که وی ازهم پیمانی اش با رهبر بهسود روی گردان نشده است. از نام امیر کابل نیز به میریزدان بخش پیغام اطمینان و دوستی مواصلت ورزیده بود.
تا این جای کار، میریزدان بخش، هم از ریسمان درازِ سایۀ دسیسۀ مثلث امیر، حاجی خان و محمد علی بیگ دراضطراب بود، هم به همیاری حاجی خان در سرکوب حاکم سیغان امید بسته بود. او درواقع دربستر یک برزخ به جلو می رفت که در انتهای راه، افتادن دربهشت یا دوزخ امری گریزناپذیر بود.
حاجی خان از امیردوست محمد خان تقاضا کرد که برادرش امیرمحمد نیز درسفر هزاره جات وی را همراهی کند. پیش از قشون کشی به سوی سیغان، همزمان با تقرب کاروان حاجی خان به بامیان، زعیم هزاره به سوی بند امیر برای زیارت راه کج کرده بود. انگار به نیات نهفته در آنسوی رقیمه درحاشیۀ قرآن فوری باور نکرده بود. دشمن اولی او، نزدیک تر از حاجی خان و امیردوست محمد بود. یزدان بخش بعد از آن که به هوای یکسره کردن کار حاکم سیغان و تأمین سیطره سراسری بر هزاره جات، بنا داشت عملیاتی را آغاز کند؛ ناگهان امر درنگ داد و خودش را درحالت انتظار در دژی محصور گردانید. علی بیگ نیز به پیروی از پیام های سری حاجی خان، از جنگ رویاروی با وی احتراز جسته و خودش را درقلعه اش پنهان کرده بود.
بیان حقیقت در انصراف یزدان بخش از حمله برحاکم سیغان هنوز در پردۀ ابهام است. آیا از اتحاد حاجی خان و رئیس منطقه سیغان اطلاع تازه ای دریافت داشته بود؟ به نظرمی رسد وی از آیندۀ کار ترس داشت و عملیات همزمان و دسته جمعی، خان کندز، حاجی خان ومحمد علی بیگ علیه خود را محتمل دانسته بود.
در دور بعدی پاکسازی هزاره جات از سوی نیروهای میریزدان بخش، نوبت به غصب قلاع هزاره هایی رسید که باج ده سلطان کابل بودند. بازگیری قلاع داخل هزاره جات، او را بر سکوی رهبر بی رقیب اقلیم بامیان بالا آورده بود.
پس جای عجب نبود که حاجی خان به امیر دربالاحصار اطلاع داد که میرهزاره درکار خود شتاب دارد و هرچه زود ترباید بساط زبردستی وی برچیده شود. همزمان، به دست آویز شیرین خان جوانشیر به یزدان بخش پیام داد که وی از خود سری های نماینده اش درهم پیوندی با حاکم سیغان ( دوسال قبل، 1830) بی خبر بوده است و برای نمایش صدق درکلام، رحیم داد خان حاکم بهسود را از وظیفه برکنار کرد.
حاجی خان دراقدامی دیگر، قاصدی نزد رحمت الله خان رئیس منطقه کهمرد روانه کرد و به هدف جلب همکاری، او را از نیات مکتوم خویش مطلع گردانید. و بند وبست رحیم داد خان معاون حاجی خان با محمد علی بیگ سیغان علیه یزدان بخش به اعتبار خودش باقی بود.
جنگ سری تا یک سال دیگر بین هسته های طرفدارامیر و یزدانش بخش درسطح مختلف ادامه یافت.
تدارکات حاجی خان برضد میرهزاره درسال 1832 به انجام رسید و با اعلام این که برای جمع آوری مالیات به اقلیم هزاره سفر کرده است، کاروان مجهز او، درهمکاری با دیگر سردسته های تابع امیر، دنبال شکار بزرگ تر بود. تبلیغات گمراه کننده در سفربری تازه این بود که هیأت حکومت ترتیباتی گرفته اند که گسترۀ هزاره جات به سرزمین حاصل ده بدل شود. امیر کابل به اضافۀ دو هزار رزمنده و خدمتگار و ابزار آلات، یک فیل بزرگ را نیز درخدمت حاجی خان قرارداد. حاجی خان از امیر دو سال وقت گرفت تا رونق کشاورزی و امنیتی را به منطقه بازگرداند. به مصرف چهل هزار روپیه بر سراسر زمین های قابل کشت در بامیان، گندم و سبزیجات رویاند. اما ناحیه زیرفرمان یزدان بخش هنوز منطقه آزاد بود. او از طریق نماینده گان میانجی به خصوص خان شیرین خان چنداولی با میریزدان بخش درتماس بود و میرهزاره دربرنامه توسعۀ کشاورزی هزاره جات حاضر به همکاری شد! درحالی که والی بامیان فقط یک هدف داشت: به دام اندازی میرهزاره!
در یک چنین احوالی، بین مردم شیعه و گذراچکزایی ها درکابل آتش تضاد مذهبی مشتعل گردید. حاجی درکمال هشیاری وسرموقع به حمایت شیعه یان ایستاد و با نشان دهی خیرخواهی و نیکو منشی با شیعه یان جوانشیر مرتبط با یزدان بخش هزاره، یک گام دیگر به بازداشت میرهزاره نزدیک شود. درصورتی که درگیری بین پشتون ها و شیعه یان کابل، ستون های حاکمیت امیردوست محمد خان را درهم می شکست، این حاجی خان بود که برتخت کابل می نشست.
اما امیرکابل هماره یک قدم جلو تراز عمله های خویش گام برمی داشت. او همه چیز را تحت مدیریت داشت. حتی از مراودات و نزدیکی های منافقانه حاجی خان با ازبک ها و رهبران پنجاب و بلوچ که بدخواهان امیر بودند؛ بی خبر نمانده بود.
چون احوالات جنگ شیعه و پشتون ها و پشتیبانی حاجی خان از شیعه یان چنداول به گوش یزدان بخش رسانیده شد، دیواررابطه و اعتماد بین وی و حاجی خان بیشتر ارتفاع گرفت. انتقال اخبار و وقایع کابل به یزدان بخش، چه بسا که طراحی شده انجام می گرفت. چنان که پی آمدش درخشان بود و خبر آوردند که یزدان بخش به دیگر امیران کوچک تر ازخود درحوزۀ هزاره جات سفارش کرده بود که مالیات عمومی را سر وقت به حاجی خان کاکر تأدیه کنند.
انگار که تأثیر آموزه های گذشته، از مغز میرهزاره پاک شده بود. آیا وی دست کم با همسر خود یا برادرش – عباس- درین باره به درستی رای زنی می کرد؟ هیچ کسی در رد یا تصدیق این مسأله مالک حقیقت نیست. سندی هم رو نشده است. فقط آن چه واقع شد به ما حکایه می دارد که افق باورمندی میرهزاره نسبت به حاجی خان روشن تر شده می رفت؛ حال آن که تصویر زعیم خود گردان هزاره درمغز حاجی خان، همچو یک شکارِ سرنوشت ساز، برجسته تر می شد. باری حاجی خان با جمعی از مأموران و خادمان به سوی منطقه سیغان روان گشت و پیشاپیش به میر هزاره به رسم آشنایی و بی آلایشی پیام داده بود که صبحگاه به خیمه گاه او قدم رنجه فرماید تا در رابطه به قتل و نابودی دشمنان محلی یزدان بخش با هم گپ و گفتی داشته باشند. همان سان، برادرحاجی خان به منظور رهبری عملیات بازداشت یزدان بخش، با دسته ای از سوارکاران تفنگ دار به کاروان برادرش نزدیک می شد.
با وصف آن که میریزدان از هم پیمانی رقبا و دشمنان محلی اش با حاجی خان درحوزۀ هزارستان، به درستی آگاه بود، به حکم سوگند قرآن و میانجیگیری خان شیرین جوانشیر، حاضر شده بود به خیمه گاه حاجی خان قدم نهاده و پیوست با تلاش های همیشه گی اش برای یک دست سازی قبایل هزاره، سرش را کف دست بگیرد.
حاجی خان کم کم به نقطۀ فرجامین نقشۀ خویش نزدیک می شد. وی درسال 1832 برابر با 1248 هجری قمری برای دیدار با پیشوای لنگردار هزاره بهسود از راه قلعه حاجی به سوی منطقه سرچشمه به راه افتاد. قشون یزدان بخش نیز به محل حاضرآمد. درحالی که سپاهیان و سوارکاران هردو طرف در کنارۀ دریای هیرمند به رسم احترام ردیف شده بودند، یزدان بخش برای نشان دادن راست کاری در هم پیمانی با حاجی خان، به پیشواز او به ناحیه گردن دیوار آمد و خریطه های سکه از مالیات قلمرو بهسود را به او تحویل داد. درآن زمان سرجمع سالیانۀ مالیات بامیان مبلغ 120 هزار روپیه و از بهسود و توابع آن به شمار 150 هزار روپیه بود.
به گزارشی دیگر، مالیه بامیان درآن ایام مبلغ 55000 روپیه بود؛ اما «محصل» های حکومتی از مردم دو برابر ( به شمار 120000 هزار روپیه) را جمع آوری می کردند. سرجمع مالیه بهسود که 40000 روپیه برآورد می شد تا 60000 روپیه بالا می رفت. در مجموع مالیه بهسود و مناطق نزدیک آن به کابل به یک صد و پنجاه هزار روپیه می رسید.
روایت است که درین دیدار، باب پیوند خونی و خانواده گی نیز بین آن ها گشاده شد و دخترکوچک یزدان بخش را به پسرکوچک حاجی خان نامزد کردند.
فرصتی فرارسید که حاجی خان به تاکتیک عملیاتی کارسازی دست یازید؛ به این شرح:
حاجی خان تصمیم گرفت یک بخش از قشون مشترک شامل نفرات حاجی خان و میریزدان بخش را که ظاهراً به منظور نابودی محمد علی بیگ، خان سیغان تشکیل شده بود، به سرکوب رحمت الله خان رئیس منطقه کهمرد مأموریت دهد. این نیروها که همه از نفرات یزدان بخش بودند، از بدنۀ لشکرهموند جدا شده و به سوی کهمرد به راه افتادند. این بخش نیروها همه از نفرات یزدان بخش بودند. ازین قرار، قشون رزمی یزدان بخش، دست کم به دو بخش مجزا و تقسیم گردید.
قطعات اصلی نیروی هموند به قیادت حاجی خان بامداد یک روز درخارج از شهرستان کهمرد درمنطقه خیل خواجه اردوگاه آراست. برف سختی می بارید و سرما شدت داشت. حاجی خان برصدر مجلس جا خوش کرد. آنگاه امر داد که شخص یزدان بخش با دستیاران ارشد و فرماندهانش همراه با مجری اوامر خودش – سعدالدین خان – به خیمۀ وی حاضرآیند.
چون حکم حاجی خان به میرهزاره اعلام شد، وی درقلاب خوش گمانی و نا توانی در تحلیل از وضعیت گیر افتاد و با دستیاران زبده اش، به خیمه گاه وسیعی که برای حاجی خان برپا داشته بودند؛ حضور به هم رسانید!
در آغاز، فضای مصافحه و خوش آمد گویی بین مردان دو طرف، گرم بود. حاجی خان کنار یزدان بخش درصدر نشسته و هنوز هرکس به جای خویش مستقر نه گشته بود که از گوشه ای صدای سم ستوران سپاهیان تازه دم به گوش آمد که بربنای ساخت وبافت قبلی به سرخیلی داود خان برادر حاجی خان با نیزه و شمشیر و ادوات بدان جا یرغه سوار حاضر آمده بودند. با ورود سپاهیان تازه، حاجی خان بدنش را درحالت نشسته، کمی بالا آورد و رو به یزدان بخش با آهنگی سرشار از غضب سوال کرد: تو چرا درسیغان بین نیروهای ما نفاق انداختی و سبب بالا دستی تاتارها شدی؟
حالت سکون درسیمای میرهزاره، کمی به هم خورد و بعد از آن که نیم نگاهی منظون به حاجی خان افکند؛ پاسخ داد:
خان صاحب، من دربین قوت ها اختلاف انداختم؟ بیا به خط اول جنگ برویم که من با تاتارها چه کرده ام!
درین هنگام، حاجی خان با صدایی بلند و قهری، به میریزدان بخش گفت: تو برضد من توطئه های زیادی چیدی و از هیچ ضرر رسانی درحق من پرهیز نکردی!
یزدان بخش که سوی حاجی خان خیره می نگریست، منتظر فرانمود بیشترماند.
روایتی آمده است که یزدان بخش، بعد از شنیدن گفتار زشت حاجی خان از خیمه گاه بیرون شده و به نفرات خویش به خروج از اردوگاه درحال محاصره اشارت داده بود. اسبش زین کرده درجا ایستاده و یک پا دررکاب نهاده؛ اما ناگهان دست رد به تصمیم فرار زد و گفت: من مرد کوهستان به عهد قرآن با خان پای بندم. هرچه پیش آید!
حاجی خان گفتارش را مکرر کرد: تو خائن، همدست تاتار ها و دشمن من هستی!
یزدان بخش تسبیح در دست، سر به رسم انکار تکان داد.
زمان استدلال و گلایه منقضی و یزدان بخش برای گشودن باب رشوه و معامله فرصت از کف داه بود. دیگر عبث بود که از سوگندهای حاجی خان و مُهرزنی بر مصحف مقدس، بازنمودی کند. او خودش را به دست سرنوشت داده بود.
حاجی خان این بار که ناسزا گویی و بد زبانی را به زبان پشتو ادامه داده بود از جا جست و به برادرش فرمان اسارت فوری یزدانبخش و نفراتش را با صدای بلند ابلاغ کرد. حاضرباشان مسلح و آماده به انجام کار، بی درنگ به اجرای فرمان دست زده و همه ای هزاره ها را با غل و زنجیر و طناب بسته کردند. نفرات اصلی یزدان بخش دربیرون ایستاده بودند و از ماجرای درون خیمه مطلع نبودند.
همین که بازداشت و شانه بندی هزاره های داخل خیمه به اتمام رسید، دسته جات اصلی حاضرباشان حاجی خان به جان اسیران افتادند. سپس حمله ناگهانی به نفرات درحال انتظار به قوع پیوست و تالان وبرهنه سازی اسیران به گونه ای دامنه گرفت که درآن سرمای طاقت سوز، همه اسیران هزاره لخت شدند و از سرما می لرزیدند و اسب ها، تفنگ ها و توشه های شان چپاول شده بود.
پسریزدان بخش – محمد شاه – همراه با خواهر زاده اش لچ وبرهنه با یک زیرپوشی نازک از برودت کشنده به جان آمده بودند. بازوان زندانی ها به عقب چرخانده شده و از ناحیه آرنج ها شخ به یکدیگر گره زده شده بود؛ و دنباله طناب را دور گردن شان حلقه کرده و سرطناب گردن هریک در دست نگهبانان بود.
به صوابدید حاجی خان، لباس ساده ای در برِ میریزدان بخش مانده بود. عملۀ مرگ ازشانه هایش گرفته او را از خیمه به سوی جمع اسب ها می راندند. به میرِ گیرافتاده، اجازت داده شد که تا قتلگاه، سواربر اسب خودش برود. سیمایش بس دلگیر و سایه یی از غم درچشمانش افتاده بود. لحظاتی اطراف خود را از نظرگذراند وسپس سرپائین گرفت.
جعفر یکی از سپاهیان شیعۀ قزلباش غلام خانه امیرکابل به همتای خویش با کنایه گفت: دیدی؟
همتای او جواب داد: از بدقولی و خیانت این ها ( افراد افغان) تباه شدند.
به دستورجهر حاجی خان، تفنگداران جرار، دستان اسیران هزاره را با ریسمان بستند و درگوشه ای جمع آوردند. درآن بامداد کوهستانی بامیان، که سرما بیداد می کرد، سرحاضرباشان مسلح حاجی خان درغارت سامان و ابزار دست داشتۀ مهمانان گرم بود. به اشارۀ حاجی خان، به غیر از امیر هزاره، پاپوش، پیراهن، پوشاک و لنگوته های همراهان او را از تن شان کشیدند و اسیران، به سرعت برهنه بودند. امتیازاصلی میرهزاره این بود که دست ها وپاهای او را به زنجیر و زولانه ای بسته بودند که قفل های زنجیره دار و زولانه را آب سُرب ریخته بودند تا هیچ خائن و رشوه گیر مفروض را توان گشادن آن نباشد.
یزدان بخش که از بالاحصارکابل به حیله و خریداری لفظی عملۀ پادشاه از بند گریخته بود؛ این بار به فرمان حاجی خان آخرین احتمال فرار از وی گرفته شد. محمد علی بیگ حاکم سیغان هم درصحنه حاضر آمده بود. همو، به حاجی خان مشوره داد که فوری همه اسیران هزاره را گردن بزند.
آنگاه حاجی خان با برادرانش – داود خان و خان محمد – به جرگه نشست تا دربارۀ سرنوشت میریزدانبخش تصمیم بگیرند.
دستوراعدام صادر شد. به خاطر ظاهرسازی، از ملا شهاب الدین خواست که اعدام میریزدانبخش را بروفق احکام شرعی و قوانین قرآنی ارزیابی کرده و یک روایتی بیرون بکشد.
ملاشهاب الدین فی المجلس لب به فتوا گشود و گفت که اعدام یزدانبخش به حکم احکام قرآنی مطلق واجب است. خصوصاً اگرحکم اعدام به واسطه بسته گان خانواده گی یزدانبخش انجام شود، بهتر است.
حاجی خان به پیشخدمت خود امر داد که حکم شرعی را بررهبرهزاره ها اجرا کند. قرار شد او را به سمت لبۀ کانال آب کشاورزی ببرند. با حضور برادران حاجی خان یزدانبخش به سمت لبه کانال آب کشاورزی برده شد و درانتظار نشست تا مقدمات اعدامش فراهم شود.
میراز مجریان مرگ پرسید که آیا او را به قتل می رسانند؟ محمدخان برادرحاجی خان جواب داد: آری فیصله شده است او را به هلاکت برسانند. اما زمینه سازی برای مراسم اعدام کمی تأخیر داشت. عملۀ مرگ درین باره که آیا حلقه ریسمان ضخیم به گردن یزدان بخش بیاندازند یا از طناب باریک استفاده کنند؟ کسی پیشنهاد کرد او را اول خفه کنند. امیریزدان بخش ازآنان خواهش کرد که از زجرکش کردن وی بگذرند و درعوض، سرش را با شمشیراز گردن جدا کنند.
سرانجام فیصلۀ اعضای جوخۀ مرگ برین رفت که با انداختن حلقۀ یک ریسمان ضخیم به گردن میرهزاره، او را حلق آویز کنند.
یزدان بخش از برادران حاجی خان فرصت خواست دو رکعت نماز بخواند. خواهش وی پذیرفته نشد. میرهزاره ناچار به اشاره و دانه گردانی تسبیح بین انگشتان دو دستش آخرین نماز را به پیشواز از مرگ ادا کرد؛ لب هایش به ذکر و اوراد می جنبید.
محمد خان به او گفت در واپسین لحظه های زنده گی چه گفتنی دارد؟
او به اطراف خود نگاهی می اندازد و دست به نشانۀ لاقیدی تکان داده و می گوید: چیزی به گفتن نیست… چی می توانم بگویم؟
اما رو به حضار به هزاره ها سفارش کرد: راه من این است، آنان باید ره مرا بروند.
طناب دار روی تیرهای چوبی آماده شده بود. جوخه مرگ، یزدان بخش را به سوی گودالی درعقب قلعه جنگی کشانیدند. میر، به منظره و تشریفات مرگ، نگاهی افگند و درآن جا شش تن از اقارب و بسته گان خود را مشاهده کرد که شکسته و درهم کنارهم نشانده شده و انتهای طناب دار را در دست شان داده بودند. نفر اول، میرعباس برادرش بود. دو تن از فرزندان وکیل سیف الله پهلویش نشسته با چهره های هیجانی و مطیع منتظرانداختن حلقه دار به گردن میرهزاره بودند. میرهزاره، زمانی وکیل سیف الله را به شکل فجیعی به هلاکت رسانده بود. عباس، درزمرۀ اسیران بود؛ فرزندان سیف الله از عملۀ حاجی خان و برای انتقام پدر به آن جا حاضرآمده بودند.
میر را با دستان بسته بالای صندوقی ایستاده کردند. دروجنات میرهزاره ذره ای از هراس، شکوه و التماس به چشم نمی خورد.
وقتی حلقه دار گردن میریزدانبخش را قالب گرفت، مأمور مرگ با صدای بلند به عباس و فرزندان سیف الله فرمان داد که ریسمان را با قوت به سوی خویش بکشند. عباس و فرزندان سیف الله طناب را به سوی خود کشیدند و تنه یزدان بخش اندکی بالا آو?
نوشتۀ رزاق مأمون