روایت بر دار رفتنِ میریزدان بخش بهسودی (چهارم)

روایت بر دار رفتنِ میریزدان بخش بهسودی
او چه گونه فرار کرد؟
درین باره روایتی معتبر رو نشده است. چون خبرفرار میرهزاره به امیر رسید، از خشم به انفجار آمد؛ با این وصف، دامنۀ فساد در دم و دستگاه امیر چنان همه گیر بود که هیچ کسی را به گناه تغافل در کار تنبیه نکرد؛ درعوض، فرمان داد که بانوی یزدان بخش را دسته بسته، به حضورحاضر آوردند. به بانوی میر گفته شد که یزدان بخش نقض قول کرده و گریخته است و نزد امیر، زنش جوابده است. زن یزدان بخش با نگاهی استوار و قامت راست خطاب به امیر گفت:
او پسرسرفراز خان، آیا شرم نداری که خود را با یک زن برابر می سازی؟
سخن بانوی اسیر، امیر را در دو راهه قرار داد. به دستیاران خود نگاه کرد و سپس به بانو که کمی جلوتر از در ورودی میان محافظان ایستاده بود، خیره ماند. خطاب کوتاه بانو به امیر، تک تیری سیاسی و فنی بود که درست در مغز امیر فرو نشسته بود. درباری های سنت گرا سردرگریبان خمانده و ساکت شده بودند. امیر، ناگزیر تسلیم راهکار مشورتی بزرگان دربار شده و اتفاق مجلس برآن رفت که شکنجه و اهانت به بانوی پیشوای هزاره به مصلحت نیست.
امیر بر کرسی نشست و به صوابدیدِ درباریان، فرمان داد که بانوی میرهزاره تا امربعدی، در خانۀ یکی از نخبه گان اهل تشیع درچنداول زیرنظارت باشد.
اما میرهزاره چه گونه پیش از نهایی شدن بندوبست و طریقه رفتن به بهسود و بازگشت به بالاحصار از چنگ حاضرباشان گریخت؟
این گریزآسان درنفس خود، تعریف درشتی ازنظم و اقتدارآبکی امیرکابل ارائه می دهد. امیر به طمع پول، به وعدۀ یزدان بخش دل بست و حکم داد غل و زنجیر از دست هایش بردارند تا برای رفتن به بهسود آماده شود. کشتن فوری وی درآمدزا نبود. مقرر بود یک گروه نظارتچی های خاصه، میر هزاره را روستا به روستا در اقلیم بهسود و حواشی آن همراهی کنند تا وی درسایۀ حضور تفنگداران، از یاران و هواداران خویش پول ستاند و درکیسه محافظان واریزد.
فرار یزدان بخش از سه احتمال برون نبود. انگار که ترصدچیان خویش را با لفاظی ووعده، پیش خرید کرده بود؛ یا بزرگان چنداول از دیدن صحنۀ بد عهدی امیر، به سوگند قرآن و قول شکنی نسبت به معتبران شیعه، گرفتارِ حس کراهت شده و بر گشایش راه فرار به یزدان بخش هم رأی شده بودند. شایدی دیگراین بود که یزدان بخش حین آماده گی با ناظران امیر درطویلۀ سلطنتی، ناگه براسبی شخ کمر وتیزتک، برشده و با سرعتی دیوانه وار به سوی بهسود تاخته بود.
جماعت شیعیان چنداول، از زمان فرمانروایی نادرشاه افشار، احمد شاه ابدالی، تیمورشاه ابدالی تا سلطان نشین کوچک برادران بارکزایی، هم نشانۀ ناتوانی و هم حجت توانمندی امیران کابل نشین شمرده می شدند.
هرآئینه پیمان گسلی فاحش «امیرالمؤمنین»، پیش دیده گان بزرگان تسنن وتشیع گردآمده در بارگاه، بعد از فرار دادن یزدان بخش نیز به نوعی دیگری شراره زد.
پیک دربار، امیر را خبر آورد که خاتون یزدان بخش شب هنگام از چنداول متواری شده است. امیر به شوکه افتاد و طالب شرح واقعه گشت. دستیار به او گفت که «موصوفه» شبانگاه لباس مردانه در برکرده و سلاح گرفته؛ از خانۀ یک متنفذ قزلباش برون زده و به سواری اسب جانب کوه های هزاره جات هزیمت کرده است.
یزدان بخش از طریق قاصدی، به بانوی خویش دراقامت گاه چنداول، پیام داده بود که بی درنگ از نظارت گاه فرار کند. او به همکاری میزبانان خویش با پوشیدن لباس مردانه، خودش را از پنجرۀ نظارت گاه به بیرون می اندازد و با تنی چند به سواری اسب تند پا به سوی بهسود تاخت برمی دارند. بدون شک، جوانشیرها، سرخورده و ناراضی از عهد شکنی و قرآن خوری امیر و این که امیرآنان را به منظور شکار یزدان بخش ابزار دست ساخته بود، عذاب وجدان داشتند.
به حکم امیر، دسته ای از سواره نظام جلد، از جمع هزاره ها و افغان های غلام خانه، به پیگرد خاتون فراری، از کابل آهنگ کوه پایه های هزاره جات کرد. بانوی جنگاور به تاخت تند به سوی حیاط خلوت شوهرش نزدیک می شد که دریک نقطۀ حساس درآستانۀ بهسود درچنبرۀ سواره نظام کابل گرفتار آمد؛ اما بی باکی از کف نداد و از پناه سنگی، با تفنگ روشانه ای و تفنگچه دستی به سپاهیان تیراندازی کرد و یک چند، حواس مردان را پریشان کرد. پس از تک و توک مقطعی، با آن که شماری از همکارانش به زمین فتاده بوند، از تهلکه دررفت و درلمحات واپسین، روی سنگی ایستاد و رخ به سوی افسران تعقیبی فریاد کشید:
زحمت نکشید، این جا سرزمین یزدان بخش است!
او دره های کج و پیچ را شتابان پشت سر نهاد و خودش را به قلمرو نیمه مستقل هزاره رسانید. چنداولی ها او را از بی عزتی رهایی دادند. خبر بازگشت بی حاصلِ سپاهیان کابل امیر را به طراحی نقشه های بعدی تحریص کرد و با مصاحبان خاصه به مشاوره گرد آمدند.
گمان می رفت پیشوای هزاره لشکرآشوب بیاراید و طبل بغاوت بکوبد؛ اما چنین نشد. یزدان بخش رشتۀ فرمانبری از امیر را پاره نکرد؛ از زورآزمایی روی گرداند و هزاره های وفادار به امیر را آزار نرسانید؛ شمشیر افزون خواهی از نیام بیرون نیاورد و علی الخصوص، با هرجور و ظلمی که ایادی امیر درحوزۀ هزارستان بر مردم روا می داشتند؛ دست درازی نمی کرد؛ مالیات مناطق محروسۀ خودش را سرموقع به خزانۀ کابل ارسال می داشت وگوئیا همچون گذشته، خالص به خیر و بوم پذیر درگاه سلطان بالاحصار باقی مانده بود.
امیر کابل را هوای دیگر درسربود که می بایست سردار هزاره را سر به زیربال کند. اطلاع پیوسته از دهان مخبران محلی برگردن کشی اعلام ناشدۀ میریزدان بخش دلالت داشت که در نقاط دشوار گذر، برج و بارو فراز آورده، درکوهستانات، سنگرگاه ها پی افکنده وغلات واسلحه ذخیره آورده است. به حوالۀ اخبارِ مخبران، یزدان بخش افزون برقلعۀ پدری، حصاری دیگر کناردریا پی نهاده که طرح یک دژ جنگی بود و پانزده متربلندا و ردیفی از منافذ و تیرکش ها برفراز دیواره های آن نقر شده بود.
سرانجام، ترفندِ نهانی امیر و تاج محمد خان کاکر مشهور به حاجی خان کاکر قندهاری به مقصد شکارمیِرِ دیرجنبِ بهسود درآستانۀ اتمام بود. حاجی خان، درگذشته، یک بار اعتبارخویش را نزد دوست محمد محک زده بود که سردار شیردل خان قصد کورسازی چشمان امیر درسرداشت. همو، دریک دوره، از درباردوست محمد روی گرداند و به برادران نیمۀ دشمن و نیمه بی غرض امیر درپشاور پناه برده بود. حالا که دو باره به دربارپایواز شده بود، امیر به غضب از وی استفهام کرد: چه گونه آمدی که با دشمنانم دوست شده بودی؟
حاجی خان با زیرکی جواب داد: با دشمنانت نه پیوستم… از تو بریدم و مدتی درخدمت برادرانت بودم!
امیر، با حاجی خان از درِ مدارا پیش آمد و او همچو والی درخطۀ بامیان عز مقام داد. شرط اصلی فرمانداری حاجی خان، نابودی یا دستگیری میر یزدان بخش خان بود.
حاجی خان مردی دغل کار و ناقلا بود؛ رجلی بود شهره به اخلاص مندی نسبت به جماعت شیعه و با نخبه گان چنداول « رفیق گرمابه و گلستان» بود. اکثر سردسته های شیعه، یک چشم به دربار و چشمی دیگر به املاک و نفوذ و بهره وری از رهبران بومی هزارستان داشتند و اندرین حساب، حاجی خان چنان می نمود که عصای دست ایشان است.
نخبه گان چنداول که به حاجی خان به چشم یک میانجی بالخیرمی دیدند، به یزدان بخش ازاعتبار و پایمردی او حدیث ها می نوشتند و حاجی خان نیز درسیمای یک شفیع دلسوز بین زعمای چنداول و میریزدان بخش بهسودی به دربار امیر، لفظ وفاداری می داد که هرنوع گمان و خدشۀ ذهنی امیر را نسبت به میربهسود مرفوع خواهد ساخت. طلسم گفتار حاجی خان تا آن جا کارگرافتاده بود که ازطریق چنداولی ها به میربهسود ارادت فرموده بود که حتی اگرعلیه امیر به شورش آید، درکنارش خواهد ایستاد!
اما او چند سو پُل زده بود. بعد از آن که رحیم داد خان را به معاونت خود برگزید، با مراد علی بیگ «خان ازبک درقندز» و محمد علی بیگ حاکم تاتار سیغان باب معامله باز کرد. گویا خان تاتار درسیغان، هم از مراد علی بیگ، حکمران سرکش و چه بسا خود مختار درشمال، فرمان پذیری داشت و هم با حکومت کابل دریک خط بود. گفته شده که خان سیغان از هزاره های سُنی مذهب بوده است. مراودۀ خان سیغانی با حکمران های ازبک تبار درشمال، خود مانی تر از روابط وی با امیرکابل بود که دریک محدودۀ جغرافیایی دست و پا می زد.
حاجی خان تا زمانی که با ارباب سیغان – محمد علی بیگ – هم پیمان نگشته بود، از وهم واکنش یزدان بخش هزاره، پا به اقلیم بامیان نمی نهاد.
یزدان بخش در پاسخ به همدستی حاجی خان و محمدعلی بیگ، همه قرارگاه های امیردوست محمد خان را از حوزۀ هزاره جات بیرون رانده بود. حاجی خان شیطنت دو سره به کار زد. اول به یزدان بخش اطلاع داد که تصمیم دارد خان سیغان را درهم بکوبد. به این ترتیب، میرهزاره را به باهمی با خودش باورمند ساخت. به پیشوای هزاره گفت می خواهد محمد علی بیگ آدم فروش را از سر راه بردارد.
محمد علی بیگ، برده گیر و برده فروشی نام آور بود که برای گرم نگهداری بازار برده فروشی درشمال، از مناطق و روستا های هزاره جات برده شکار می کرد و به تاجران به فروش می رسانید. بازی یزدان بخش هم درهمین خط تنظیم شده بود. او پیشنهاد حاجی خان برای همدستی علیه محمدعلی بیگ را لبیک گفت و حتی بعد از بندو بست دو جانبه، قوای مشترک آن ها به مقصد تارومار کردن دم و دستگاه محمد علی بیگ به سوی سیغان به حرکت درآمدند.
در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://mfabbehsud.com/parsinews/?p=11451

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

پیشنهادی: