امیر عبدالرحمان جابر و لشکریان خونخوارش از سال( ۱۸۸۸ تا ۱۸۹۳ میلادی) بیش از نصف نیروی انسانی هزارهها را قتلعام نمودند و در سپتمبر ۱۸۹۳ با نابودی و انقیاد هزارهها این جنگ خانمانسوز به پایان رسید. به همین خاطر هزارهها روز ۲۵ سپتمبر را به عنوان سالروز نسلکشی هزارهها درنظر گرفته اند.
اما اندیشمندان، نخبگان و جوانان روشناندیش و با درد و درک جامعه هزاره نباید فراموش کنند که روز ۲۵ سپتمبر نه تنها روز یادبود قربانیان مظلوم هزاره که باید روز فریاد دادخواهی و ارایه کیفرخواست نسلکشی هزارهها در دادگاه تاریخ، در دادگاههای کیفری بینالمللی و وجدانهای پاک انسانهای آزاده جهان نیز باشد.
اما اکنون در این نوشته دوست دارم این پرسش را مطرح کنم که چرا هزارههای آن زمان با وجودی که از قدرت قابل ملاحظهی برخوردار بودند، از لشکریان امیر عبدالرحمان شکست خوردند؟
در پاسخ باید متذکر شوم که در آن زمان چندین علل و عوامل در شکست هزارهها متصور اند، اما من صرف به یک علت اساسی که همانا نفاق درون اجتماعی هزارهها میباشد، میپردازم. اما قبل از آن ناگزیر از ذکر مقدمهی استم:
فراموش نشود که یک علت اصلی بازخوانی حوادث و وقایع تاریخی گذشته، عبرت و پندآموزی از تاریخ است. با مطالعهی تاریخ و حوادث و رویدادهای گذشته است که به علل و عوامل پیشرفت و سعادت و یا شکست و حقارت جوامع انسانی، پیمیبریم. به همین لحاظ، مهمترین فایده بازخوانی تاریخ، عبرتآموزی از احوال گذشتگان است. چون تاریخ جوامع بشری سرشار از وقایع و رویدادهای گوناگون میباشد، بناء انسانها از بازخوانی آن حوادث و وقایع میتوانند درسهای مفیدی در زندگی فردی و اجتماعی شان بیاموزند و از آن عبرت گیرند
با مطالعه تاریخ و آگاهی از علل شکست و پیروزی ملتها و اقوام و نحوه رشد و نمو و یا انحطاط و سقوط تمدنهای انسانی و چگونگی تغییر و تحول آنها است که درس عبرت میآموزیم. زیرا بازخوانی تاریخ به مامینمایاند که گروهها و جوامعی که دچار اختلاف و کشمکشها شدند و در مرحله عمل به ستیزه و نزاع روآوردند، در نهایت نابودی و بربادی شان را رقم زدند.
از آنجایی که عوامل ترقی و عروج و یا تنزل و سقوط جوامع انسانی، قابل تکرار هستند. ممکن است چیزهایی که برای دیگران اتفاق افتاده برای ما هم اتفاق بیفتد. مثلا اختلاف باعث ذلت و حتا متلاشی شدن جوامع شده است و اتحاد و وفاق و همبستگی، عزت و سربلندی و حفظ ارزشهای مشترک انسانی را تثبیت کرده است. مگر این اصول تاریخی در زمان ما نیز ضمانت اجرایی ندارد؟ چرا، دارد.
در اینجا من به گونه مثال از مرض مزمن نفاق درون اجتماعی هزارهها در گذشته یادآوری میکنم: مثلا در تاریخ میخوانیم که بر هر قبیله هزاره، میر و خان تسلط کامل داشته و حکمروایی میکردند و با قبایل دیگر هزاره که تحت فرمان میر و خان دیگر بود، جنگ میکردند و همیش درگیری داخلی داشتند و یا در جایی میخوانیم که سران هزارهها در سخن متحد میشدند ولی در عمل، اتحاد آنان دوامی نمیآورد و …
در این باره به نوشتهی از مونتاستوارت الفنستون سیاستمدار و مورخ انگلیسی در بخشی از کتاب «افغانان، جای فرهنگ، نژاد(گزارش سلطنت کابل)»، چنین میخوانیم: « {در هزارستان} هر روستا رئیسی دارد که «اوقِی» نامیده میشود و یک یا دوکلانتر که آق سقال(ریش سفید) میخوانند و همه تابع سلطان {میر بزرگ}اند. هزارگان به قبیلهها تقسیم شدهاند که مهمتر از همه دایزنگی، دایکندی، جاغوری و پولاد اند. هر قبیله را سلطانی است که بر قبیله اش تسلط مطلق دارد. او در امور قضایی و جرایم دارای اختیارات حبس، جریمه و حتی اعدام است. برخی از سلطانان قلعههای خوبی دارند، جامههای فاخر میپوشند و خدمتکاران شان جامههای آراسته به طلا و نقره دارند. هزارگان همیشه با همدیگر خصومت دارند و به دشواری یک قبیله هزاره را میتوان یافت که با قبیله مجاور در جنگ نباشد.
{هزارهها}جنگهای خارجی نیز دارند. گاهی دو یا سه سلطان در برابر شاه قیام میکنند، ولی هرگز اتحاد مفید و نیرومندی ندارند. مردی که از جانب «زینل خان»( از مغولان مجاور هرات که باری فرماندار بامیان بود) مامور جمعآوری مالیات شده بود، به من{الفنستون} حکایت کرد که به جرگه بزرگان {هزاره}فراخوانده شد و به او گفتند که فیصله کردهاند که دیگر مالیه ای به حکومت نپردازند و او هم باید پی کارش برود. اما همان شب یک تن از بزرگان {هزاره}آمد و گفت که او سهمی در این سرکشی ندارد. روز دیگر دوتن دیگر آمدند و سرانجام این اتحاد از هم پاشید. آنان{هزارهها} در سخن متحد میشوند ولی در عمل اتحاد{آنان} دوامی نمیآورد.»
مونت استوارت الفنستون، افغانان، جای فرهنگ، نژاد(گزارش سلطنت کابل)، صص ۴۳۰ – ۴۳۱، ترجمه: محمد آصف فکرت،
این خودخواهیها و نفاق درونی سران و خوانین هزاره آن زمان به رغم آنهمه قدرت و توان نظامی که داشتند، متاسفانه بیشتر شبیه جزیرههای قدرت مجزا و پراگنده بودند، تا یک قدرت یکپارچه و یک دست. واقعیت اینست که همین نفاق درون اجتماعی هزارهها باعث شد که حتا آن عده از سران و خوانین هزاره که اقدام به مبارزه علیه عبدالرحمان جابر و لشکریان خونخوارش نمودند، متاسفانه در شیوه مواجهه نظامی با امیر عبدالرحمان دچار اختلاف شدند و مانند جزیرههای دورافتاده از هم و بدون همآهنگی و اتخاذ تدابیر مشترک جنگی وارد منازعه شدند. درست به همین دلیل در مقابل لشکریان خونخوار امیر عبدالرحمان، به مثابه یک قدرت متحد و متمرکز عمل نکردند و هر یک جدا از دیگری به صورت پراگنده و منطقوی به مقاومت دست زدند. نتیجهی این پراگندگی باعث شد تا هزارهها به ترتیب در جای جای هزارستان مواجه با قتلعام و شکست و اسارت شوند. در حالی که با توجه به قدرت و توان نظامی که هزارههای آن زمان در اختیار داشتند، اگر سران مقاومت تمام مناطق هزارستان، دست به دست هم داده و متحدانه عمل میکردند، قطعا نتیجه جنگ، منجر به نابودی بیش از نیم جمعیت هزارهها نمیشد.
از سوی دیگر تعدادی از میران و خوانین هزاره به عنوان قوتهای چند پاره و متفرق، وارد تعامل سیاسی با امیر عبدالرحمان شدند. این خوانین و میران، بدون اینکه با سایر همفکرانش که خواهان همکاری با دولت مرکزی بودند، مشوره کنند به تنهایی از در تسلیمی پیش آمدند و با رضایت خاطر، تن به خلع سلاح خود دادند. در نتیجه، حاکم کابل از این پراگندگی و عدم وحدت هزارهها حداکثر استفاده را کرده و آن تعداد از خوانین هزاره را که به دولت تسلیم شده بودند را واداشت تا با نیروهای تحت فرمانش در کنار ارتش حکومتی به سرکوب قیامکنندگان هزاره بشتابند. چنانچه تاریخ گواهی میدهد که آن عدهی از خوانین و سران هزارههای دایزنگی و دایکندی و بیسوت و جاغوری و هزارههاي محمد خواجه و جغتو که تسلیم عبدالرحمان شده بودند، حتا نيروهای جنگی شان را براي سركوب هزارهها فرستادند و تا آخرين ماههاي این جنگ خونین در ركاب امير عبدالرحمان بر ضد هزارهها جنگيدند.
در نتیجه چون هر میر و خان هزاره در آن زمان به جای اتحاد و همآهنگی و انسجام و تمرکز نیروهای مادی و معنوی تمام هزارهها، صرف در چوکات مصالح و منافع شخصی و قبیله ای شان میاندیشیدند. در نتیجه، این عدم اتحاد و دوراندیشی میران و خوانین هزاره از یک سو، خودخواهی و قبیلهاندیشی آنان از سوی دیگر باعث شکست هزارهها شد.
پ . ن: آیا امروز همان تاریخ بر هزارهها تکرار نشده است؟ مگر همین اکنون در جزیرههای کوچک و مجزا از هم زندگی نمیکنیم؟ و..؟؟؟؟
فاعتبروا يا اولي الأبصار
عباس دلجو