از آغاز دولت مدرن تا پایان امارت اول
معارف در افغانستان نشیبوفرازهای متعددی را تجربه کرده است. نظامهای مختلف تلاش کردهاند از معارف سنگری سیاسی و فرهنگی علیه مخالفان خود سازند. امارت طالبان تازهترین و خشنترین نمونه آن رژیمهاست. این رژیم در دور اول حاکمیتش، تا توانست جنبههای عصری معارف را سرکوب کرد و آن را به نظام آموزشی مدرسهای نزدیک ساخت. زنان را از تعلیم و تحصیل منع نمود و بر آموزش مردان نیز انواع محدودیت وضع کرد. با این حال، دشمنی طالبان با معارف عصری اتفاقی تازه نیست و تاریخ افغانستان مخالفتهای بسیاری را با معارف مدرن در خود ثبت کرده است.
پیش از امیر شیرعلی خان، آموزش عمومی در افغانستان رایج نبود و درصدی کوچکی از کودکان و نوجوانان تنها در مکاتب سنتیـخانهگی درس میخواندند. در زمان شیرعلی خان، دو مکتب حربی و ملکی تاسیس شد. (کامگار، 1377: 38) امیر عبدالرحمان خان که به قدرت رسید، دیگر مکتبی تاسیس نشد، بلکه همان مکاتب عهد امیر شیرعلی خان هم بسته شد: در طول دو دهه حاکمیت «امیر عبدالرحمان خان، یک بار دیگر تاریکی بر معارف کشور چیره شده، حتا مدارس زمان شیرعلی خان نیز دوباره افتتاح نشد.» (همان، 41)
حبیبالله خان که نامش با تاسیس مکتب مشهور حبیبیه در تاریخ معارف ثبت شده است، در اوایل قدمهایی را برای گسترش معارف برداشت، ولی بعدا به دلیل هراس از نفوذ اجتماعی معلمان و فارغان مکاتب و احتمال به خطر افتادن قدرتش، با اهل معارف از سر دشمنی وارد شد. او به سعایت خانها و ملاهای پرنفوذی که ظهور قشر تازه آموزشدیده در نظام آموزشی غیرسنتی را برای معیشت و سروری سیاسی-اجتماعی خود تهدیدی میدیدند، «نهتنها عده کثیری از آنان [اهل معارف] را محبوس و زندانی ساخت، بلکه به دار آویخت و به توپ بسته کرد و یک بار دیگر معارف کشور در ظلمت و تاریکی قرار گرفت.» (همان) در این مقاله، به دشمنی با آموزش مدرن از حکومت شاه امانالله خان تا امروز بهصورت مختصر بررسی میشود.
از تجدد امانی تا سنتگرایی نادری
امانالله خان که برای اصلاح وضعیت در افغانستان تلاش کرد و به گواهی تاریخ اقداماتش عجولانه بود، در اول کار با دیواری محکمِ ملاها و سایر افراد سنتی با تفکر قبیلهای برخورد. امانالله خان که در جوانی به قدرت رسیده بود، برای ترقی کشور گامهای نسبتا بلندی برداشت که یکی هم حمایت از معارف بود. او اداره معارف را در سال 1922 به وزارت معارف ارتقا داد و آن را از لحاظ اختصاص بودجه، در مقام سومین وزارت قرار داد. وی 350 دانشآموز را به کشورهای ترکیه، اتحاد جماهیر شوروی، آلمان، فرانسه و ایتالیا فرستاد و 322 مکتب به شمول مکاتب حرفهای را در کشور ایجاد کرد. در آن مکاتب یک هزار و 500 معلم به 51 هزار دانشآموز آموزش میدادند. (احمدی وردک، 1395: 254) ماده چهاردهم قانون اساسی دوره امانالله خان هم اجازه تدریس را به همه داده است: «امر تدریس بالکل آزاد است، مطابق نصاب معارف عمومیه هر فرد تبعه افغانستان عموما بهطور عمومی و خصوصی برای تدریسات ماذون مجاز میباشند.» ماده شصتوهشتم این قانون اساسی، گفته است: «برای تبعه افغانستان درجه ابتداییه یا تحصیل معارف حتمی و مجبور است…»
اقدامات امانالله خان از جمله کشف حجاب، آموزش و فرستادن دختران دانشآموز به خارج از کشور و وضع قوانین، بهانهای برای شورش نظامی علیه حکومت او شد. دستاویز اصلی مخالفت با اصلاحات امانی، نظامنامه جزا بود که ملاهای سنتی آن را خلاف روحیه اسلام میدانستند و تصور میکردند که در موجودیت قرآن، وضع قوانین یک بدعت در دین است. در سال 1302 خورشیدی ملاهایی مانند ملا عبدالله گردیزی (ملای لنگ) و ملا عبدالرشید، شورش مسلحانهای را در پکتیا و خوست راه انداختند. آن شورش، نخستین دشمنی جدی سنتگراها علیه آموزش مدرن بود.
شاه جوان که در آغاز تمامقد علیه سنتگرایان ایستاده بود، کمکم مجبور به عقبنشینی شد. در سال 1307 که شورش شنوار علیه حکومت امانالله خان به دلیل عدم رسیدهگی حکومت به عریضه آنها در مورد منازعه با کوچیها اتفاق افتاد، به گفته میرمحمدصدیق فرهنگ، آن شورش در نتیجه اشتباه فرستاده شاه، تقویت شد. پس از تقویت ناخواسته شورش توسط وزیر خارجه، مطالبات شورشیان تنوع یافت و بزرگتر شد: «…در جریان شورش شنوار، غلامصدیق خان، وزیر خارجه، نزد قبیله مذکور رفت. وی در آنجا با محمدعلم خان و محمدافضل خان، روسای شورشیان، مذاکره کرد. آنها فهرست طولانی از مطالبشان را به او سپردند. در این مطالبان علاوه بر الغای تمام اصلاحات مهم دوره امانی، در امور شخصی شاه هم بهشکل اهانتآمیزی مداخله صورت گرفت و از آن جمله طلاق ملکه ثریا و حبس پدرش محمود طرزی تقاضا شده بود. طبعا امانالله شاه این اتمام حجت را نپذیرفت، اما در همان زمان به همفزیر، وزیر مختار بریتانیه، گفت که در نظر دارد تعلیم نسوان را برای مدت بیست سال به تعویق اندازد و تعلیمات ابتدایی را به ملاها تفویض کند.» (فرهنگ، 1367: 369) این جدیترین عقبنشینی شاه ترقیخواه در برابر ملاها و دیگر افراد سنتی بود که بعدها تلاش کرد آن را جبران کند، ولی دیگر توانی نداشت.
امانالله خان که در اوایل کار سیاسیاش از ملاها مدد جسته و بدین ترتیب لقب «غازی» را کسب کرده بود، اصلاحاتش از جمله در عرصه آموزش، توسط همین ملاها و با بازوی جنگی سایر افراد سنتگرا به پایان رسید. پس از آنکه حبیبالله کلکانی به قدرت رسید، او اصلاحات امانی را متوقف کرد. در جریان ده ماه حکمرانی، حبیبالله کلکانی نه فرصت کافی برای پرداختن به معارف داشت و نه ظاهرا انگیزهای برای این کار.
محمدنادر خان که حبیبالله کلکانی را برانداخت، خود یک نظام مستبد و مرتجع را روی کار آورد. غلاممحمد غبار از حکومت محمدنادر خان بهعنوان دوره اختناق، ارتجاع و استبداد یاد میکند و میگوید که «پروگرام اصلی این رژیم عبارت بود از: نگهداشتن مملکت در حالت عقبماندهگی قرونوسطایی، جلوگیری از توسعه معارف ملی، کشتن روح شهامت و مقاومت ملی در برابر استبداد داخلی و نفوذ انگلیس…» (غبار، 1397: 46)
نگاهی به دوره نادر خان و استدلال دستگاه حاکم از جمله خود شاه در مورد ممانعت آموزش مدرن، ما را به شباهت آن دوره به دوره طالبان میرساند. اگر استبداد و کسب قدرت به وسیله زور را از نظر اندازیم، یکی از این شباهتها، ایجاد شورای علما (آن زمان جمعیتالعلما) است. آن شورا یا جمعیت علما، از آن عده ملاهای سنتی تشکیل شده بود که طرفدار حاکمیت نادر خان و خانواده او بودند. شاه نیز هر گاه برای سرکوب گروهی یا اقدامی دیگر نیاز به دستاویز میداشت، از آن شورا فتوا مطالبه میکرد و شورای مذکور فتوای مورد نظر او را صادر مینمود. آن شورا حاکمیت بدون قیدوشرط شاه را «امر خدا» و به تبع آن واجب میدانست و مخالفان شاه را به «بغاوت» متهم میکرد، چنانچه حالا طالبان خود را الوالامر و اطاعت از این گروه را واجب میدانند و مخالفان خود را «بغاوتگر» مینامند. طالبان چنین شوراهایی را در ولایات تشکیل دادهاند که به هدف مشابه دوره نادر خان استفاده میشوند.
شباهت دیگر، داشتن پولیس تفتیش عقاید است که شبیه وضعیت امروزی طالبان، نادر خان نیز محتسبانی را استخدام کرد. آنها در شهرها شلاقبهدست میگشتند و مردم را به نام ترک واجب یا حتا سنت، زیر شلاق میگرفتند؛ کاری که امروزه طالبان انجامش میدهند. شباهت دیگر اعزاز بیش از حد ملاهاست که از کرسیهای ولایت و وزارت تا به گفته غلاممحمد غبار، روزنامههای دولتی مانند اصلاح را در راستای اهداف خاندان سلطنتی در قبضه گرفته بودند.
استدلالهایی که شخص نادر خان و حکومت او در راستای ممانعت از آموزش مدرن در کل و آموزش زنان بهخصوص میکرده، نیز شبیه و گاه عین استدلالهای طالبان در این خصوص است. یکی از کارهای هبتاللهی نادر خان، بستن مکاتب و تاسیس مدارس دینی است. غبار مینویسد: «در واقع سلطنت با الغای مدارس سابق، به تعمیر حاجیخانه در حجاز و تاسیس مدارس حفاظ و مدارس فقهی در افغانستان مشغول شد.» (غبار، همان: 84) در آن دوره، آموزش مدرن یک بار دیگر در برابر تحجر شکست خورد. در دوره نادر خان، شخص شاه در مسیر معارف سنگاندازی کرد.
«نخستین کاری که سلطنت نمود، انسداد مدارس زنانه، انجمن نسوان کابل و جریده ارشادالنسوان بود. شاگردان افغانی را از کشور ترکیه اجبارا رجعت داد و در زیر برقع و دلاق مستور نمود.» (همان: ص 83) به روایت غبار، نادر خان در سطح کشور همه مکاتب متوسطه را بست و در کابل شاگردان صنوف بالا را به نام «کلانسال» از آموزش محروم کرد. به گفته او، دولت نادر خان فقط چند مکتب را در کابل فعال نگه داشت تا به خارجیها نشان دهد که مخالف آموزش نیست، ولی طوری وانمود میکرد که مردم افغانستان با آموزش مدرن مخالفاند. «سلطنت سعی داشت به دنیا حالی کند که مردم افغانستان اساسا ضد معارف و تحصیل و ترقی و تمدن استند و این دولت است که بیستوهفت مکتب ابتدایی در بین پانزده میلیون نفوس افغانستان میگشاید.» (همان: ص 84) چنین کارها را رژیم طالبان نیز میکنند؛ آنها «مدارس جهادی» میسازند و شبیه دولت نادر خان، از سیاسی اندیشیدن و در مورد سیاست صحبت کردن در آن مدارس، جلوگیری میشود. دانشآموزان در چنین مدارسی، مطیع و فرمانبر بار میآیند و قدرت اندیشیدن از آنها گرفته میشود. برای جلوگیری از اطاله کلام، از ذکر مشابهتهای بیشتر خودداری میشود.
مخالفت نادر خان و اطرافیانش با آموزش مدرن، باعث شد که در دوران او در سطح کشور فقط 39 مکتب (برخی مکاتب حرفهای و نظامی بوده) فعال بماند: «در عهد محمدنادر شاه در کابل و ولایات بهطور مجموعی 39 باب مکتب فعال بوده که در آن 1590 تن شاگرد توسط 53 تن معلم مصروف آموزش بودند.» (احمدی وردک، همان: 258) غبار تعداد همه شاگردان در چهار سال دوران نادر خان را چهار هزار و 591 تن و تعداد معلمان را 165 تن دانسته است. (غبار، همان: 83) این در حالی است که براساس کتاب آقای وردک، در دوران امانالله خان 51 هزار دانشآموز (احمدی وردک، ص 254) و به روایت غبار از قول فیضمحمد زکریا، وزیر معارف نادر خان، 83 هزار دانشآموز در مدارس رسمی مصروف آموزش بودند. (غبار، همان)
با این حال، تاسیس حربی پوهنتون، دانشکده طب، دارالعلوم عربیه، دارالایتام نادری، سپورت، موسسه سارندوی و مکتب دواسازی از کارهای نادر خان در چهار سال حکومتش است. (کامگار، 1377: 44)
پس از سنگاندازیهای نادر خان در مسیر معارف، در نهایت مقتضیات زمان او را مجبور کرد که اندکی از خود نرمش نشان دهد. بدین ترتیب، در کنار کارهای مثبت فوق، در سال 1931 کورس قابلهگی در شفاخانه مستورات تاسیس و لیسه نسوان بازگشایی شد. (همان، 46)
چهل سال سلطنت ظاهر شاه
در دوره محمدظاهر شاه هرچند آموزش ابتدایی اجباری بود، اما این اجبار عملی نمیشد. یکی از دلایل آن، نبود مکتب در سراسر کشور بود. در نقاط دوردست کشور، مکتب وجود نداشت و بنابراین، اجباری برای آموزش هم نبود. هرچند در روی کاغذ این اجبار از دوره امانالله بود و سپس در ماده بیستم قانون اساسی نادر خان تجدید شد، اما عملی نگردید. در دوره محمدظاهر شاه، علاوه بر ناکامی دولت در گسترش معارف به نقاط دوردست کشور، نظام خود نوعی از تبعیض را علیه افراد دارای معلولیت روا میداشت. یکی از شروط ورود به مکتب، داشتن سلامتی بود. در گزارش «معارف افغانستان در نیم قرن اخیر» آمده است: «به اساس تعلیماتنامه ابتدایی اطفال همه تبعه افغانی بدون قیدوبست در صورتی که سالم باشند، حق شمول مکتب را دارند. (معارف افغانستان در نیم قرن اخیر؛ 1285 – 1335، ص 41) دوره محمدظاهر شاه به دو بخش تقسیم میشود: دوره قدرت کاکاها و دوره اقتدار خود شاه.
الف) دوره کاکاها
در اوایل حکومت محمدظاهر شاه جوان، قدرت اصلی به دست کاکاهای او بود که بهعنوان صدراعظم کار میکردند. در دوازده سال اول، هاشم خان صدراعظم و قدرت اصلی بود. دوره صدارت هاشم خان، یکی از دورههای سیاه تاریخ افغانستان به حساب میآید. در آن دوره، برخی کارهای نمایشی در راستای معارف صورت میگرفت، ولی توسط دولت از بازدهی مثبت آن جلوگیری میشد: «نادر شاه تعداد طلبه و طلبات افغانستان را از هشتاد هزار نفر در طی چهار سال سلطنت خود به چهار هزار و پنجصد و نودویک نفر تقلیل نموده بود. بعد از کشته شدنش، صدراعظم [محمدهاشم خان] در طی چهار سال دیگر این تعداد را صرف به هژده هزار و هشتصد و هفتاد نفر بالا برد. تعداد مدارس ابتدایی و متوسط و ثانوی و یک فاکولته از سیوپنج به دوصد و بیستوهشت و تعداد معلم از یکصد و شصتوپنج به هشتصد و سیوسه رسید. اما حکومت برای عقیم ساختن همین معارف کوچک ایام تحصیل ابتدایی را از پنج سال به چهار سال تنزیل کرد تا طلبه سواد ابتدایی را هم فراگرفته نتوانند.» (غبار، همان: 197) در سال 1940، در زمان صدارت هاشم خان، «در سراسر افغانستان جمعا 346 باب مکتب وجود داشت که در آن به تعداد 93 هزار شاگرد مشغول آموزش بودند.» (کامگار، همان: 46) 346 باب مکتب در جغرافیایی به پهنای افغانستان و نفوسی بیش از ده میلیونی، برای نیمه دوم قرن بیستم، بسیار اندک و ناچیز است.
در دوران صدارت شاهمحمود که از 1325 آغاز یافت، برخی آزادیها محترم شمرده شد. در آن دوره صدراعظم و شخص محمدظاهر شاه، تلاش میکردند در بیانیههای خود از دموکراسی سخن بگویند. در عرصه معارف نیز برخی گامها برداشته شد. در آن دوره دانشکدهها گسترش و تنوع یافت و آموزش زنان تا حدی ـ حداقل در کابل ـ مورد توجه قرار گرفت. مکاتب دخترانه که از صنف هفتم و گاه هشتم و نهم دختران را فارغ میدادند، در آن دوره تا صنف یازدهم ارتقا یافت و امتیازات بکلوریا به فارغان آن تعلق گرفت. «در سال 1946 – 1947 وزارت معارف توسط کمیسیون مخصوص به پروگرام مکاتب دختران تجدید نظر نمود. در اثر این تحقیقات معلوم شد که تعلیمات جاریه مکتب دختران برای تربیه مادر درست کافی نبود… از آن رو تعلیمات نسوان تا صنف 11 بالا برده شد و جهت تشویق، وزارت معارف حقوق بلکوریا را برای آنها قایل گردید. برای فارغالتحصیلات صنف 11 در سال 1327 دارالمعلمات عالی بهحیث فاکولته مخصوص نسوان افتتاح شد که دو شعبه داشت.» (معارف افغانستان در نیم قرن اخیر؛ از 1285 – 1335، ص 42) این اقدامات در دوره صدارت شاهمحمود، از مهمترین گامها در عرصه آموزش زنان بود، با این حال آموزش زنان بهعنوان یک حق اولیه مورد احترام نبود، چنانچه در همین گزارش وزارت معارف هم بهصورت تلویحی دلیل اصلی آموزش زنان را «مادر درست» شدن دانسته است. از سویی، حتا در همین دوره هم آموزش زنان در نقاط دوردست غیرقابل دسترس بود. هرچند یکی از کارهای مورد توجه در دوره شاهمحمود، تاسیس مکاتب دهاتی در سال 1326 است، اما این مکاتب هم طی ده سال فقط توانست 153 دانشآموز جذب کند. (اخلاصی به نقل از کامگار: 119)
علاوه بر آن، تعداد دانشآموزان دختر نسبت به دانشآموزان پسر بسیار اندک بود. براساس آمار سال 1333 خورشیدی، 105 هزار و 641 دانشآموز پسر و هشت هزار و 625 دانشآموز دختر مصروف آموزش بودند. (همان) با این حال، آموزش مدرن از جمله آموزش زنان، در دوره شاهمحمود از سنگاندازیهای نادر خان و هاشم خان عبور کرد.
وقتی محمدداوود خان به صدارت رسید، روی اقتصاد و سیاست تمرکز کرد. مساله پشتونستان را که شاهمحمود طرح کرده بود، داوود خان جدیتر پی گرفت. درگیر شدن او به این مساله، فرصت کمتری برای پرداختن به مسایلی مانند معارف گذاشت. با این حال، به گفته محمدصدیق فرهنگ، روی کمیت معارف از جمله با ایجاد مکاتب دهاتی بیشتر، کار شد، ولی کیفیت آن پایین آمد. از سویی، او مستبد بود و مانند کاکایش هاشم خان از آزادی بیان و مطبوعات میترسید. به همین دلیل تلاش چندانی برای گسترش آموزش به خرج نداد.
ب) عصر اقتدار محمدظاهر شاه
پس از صدارت داوود خان، دهه موسوم به دموکراسی آغاز یافت، فضا بیش از هر دوره دیگر باز شد و جریانهای روشنفکری توانستند فعالیتهای آزادانه داشته باشند. در آن دوره که محمدظاهر شاه از سلطه کاکاها نجات یافت و خود قدرت را به دست گرفت، معارف تا حد زیادی مورد توجه قرار گرفت. آموزش مدرن در دهه دموکراسی، از میان سنگهایی که توسط سنتگرایان حکومتی و غیرحکومتی در برابرش گذاشته شده بود، عبور کرد. در آن دوره دانشگاه پلیتخنیک و چندین دارالمعلمین تاسیس شد، تعدادی از معلمان برای ارتقای ظرفیت به خارج از کشور فرستاده شدند و سیستم معارف 12 ساله شد. با این حال، دو بار دانشگاه کابل مسدود شد: شش ماه در 1969 و 170 روز در 1971. با این حال، برخی مراکز آموزشی از سوی کشورهای خارجی نیز تمویل میشدند، از جمله مکتب بینالمللی امریکایی.
معارف دهه دموکراسی نیز بیعیب نبود. یکی از عیوب کلان آن، تاسیس و گسترش مکاتب شبانه (لیلی) بود. تاسیس این مکاتب، خود سنگی در مسیر آموزش بود که متاسفانه تا کنون برداشته نشده است. این مکاتب برای دانشآموزان یک قوم خاص تاسیس شد که در آن دانشآموزانی از دو سوی خط دیورند آموزش میبینند و هزینه زندهگی شبانهروزی آنها پرداخت و محل زندهگی آنها فراهم میشود. اختصاص بودجهای زیاد برای این مکاتب، روی کمیت و کیفیت معارف عمومی تاثیر منفی گذاشت: «تاسیس این مکاتب از نگاه مالی لطمه شدیدی بر انکشاف معارف در کشور وارد کرد، زیرا مصرف هر فرد متعلم در این مکاتب نسبت به مصرف ده متعلم در مکاتب همانند نهاری بیشتر بود.» (فرهنگ، 1376: 530 – 531) از سویی، کیفیت آموزش در این مکاتب بسیار پایین بود که تا کنون به همین شیوه ادامه یافته است. از این مکاتب، سندداران نیمهباسواد و کمترباسواد فارغ میشوند که به دلیل تعلقات سمتی و قومی به کرسیهای بلند میرسند. این وضعیت، چرخهای را تشکیل داده است که مانند سدی در برابر رشد معارف و آموزش قرار میگیرد.
در دهه دموکراسی، دانشگاههای کشور، مشخصا دانشگاه کابل، محل تنشهای سیاسی بود. دانشجویان بسیاری به عضویت احزاب درآمده بودند و جریانهای چپ و راست باهم درگیر بودند. اعتراضات و تظاهراتهایی از همین دانشگاه راهاندازی شد. در دانشگاه علاوه بر جریان چپ، راستگراهای افراطی نیز به فعالیت آغاز کردند. آنها به همهچیز از جمله نوع پوشش دانشآموزان دختر معترض بودند. این اعتراضها به جادهها کشیده شد و گفته میشود کسانی چون گلبالدین حکمتیار دست به پاشیدن تیزاب به روی زنان و دختران زدند. بنابراین، در آن دوره آموزش مدرن یک بار دیگر در برابر دشمنی سنتگرایان قرار گفت و بهشدت آسیب دید.
در عموم، در دوران طولانی حکومت ظاهر شاه که با تعالی آموزشی در جهان موازی بود، بهخصوص در دهه پایانی آن، آموزش تا حد زیادی مورد حمایت قرار گرفت، هرچند هنوز تبعیضهایی وجود داشت، از جمله آنکه حکومت در آن زمان تلاش چندانی برای گسترش معارف مدرن به مناطق هزارهنشین نکرد. در دوران ظاهر شاه تعداد موسسات آموزشی به سه هزار و 500 باب و تعداد شاگردان دختر و پسر به 764 هزار و 776 نفر میرسید که توسط 25 هزار و 300 استاد آموزش میدیدند. در آن دوره دانشگاه کابل تاسیس شد و برخی از رشتهها از جمله طب، ساینس، ادبیات، حقوق و علوم سیاسی و شرعیات به فعالیت آغاز کردند. در آن دوره در مجموع در دانشگاه کابل هفت هزار دانشجو مصروف آموزش بودند که توسط 834 استاد از جمله 61 استاد زن، به آنها تدریس میشد. (احمدی وردک، ص 264)
جمهوریت داوود خان و آشوبی که برپا کرد
دهه دموکراسی تا آن عصر، بهترین قانون اساسی را به افغانستان هدیه داده بود. در آن دهه هرچند کاستیهای بسیاری بود، اما مطبوعات از سانسور پیش از نشر نجات یافتند، معارف تا حد زیادی تقویت شد، احزاب اجازه فعالیت یافتند (هرچند قانون احزاب تصویب نشد) و کشور به سمت رسمیت دادن به آزادیهای فردی و جمعی پیش میرفت. آن وضعیت توسط سردار محمدداوود خان به پایان رسید. محمدداوود خان در 26 سرطان 1352 با راهاندازی کودتایی، قدرت را تصاحب کرد و با میراث گذاشتن فرهنگ کودتا و برگشتادن روش تصاحب قدرت از طریق زور و خشونت، کشور را وارد گردابی کرده که نیم قرن پس از آن هنوز مسیری برای رهایی از آن نیافته است. این گرداب چنانچه سیاست را در کشور بسیار خونین کرده، معارف را نیز آسیبهای بسیاری زده است. پس از کودتای داوود خان، آرامش نسبی کشور از بین رفته و آموزش بارها از سوی بنیادگراها به حاشیه رانده شده است.
با این حال، داوود خان برخی گامهای مثبت و منفی را نیز در دوران جمهوریت خودخواندهاش در مسیر گسترش آموزش برداشت، از جمله اینکه وزارت تحصیلات عالی را بهعنوان یک کار مثبت ایجاد کرد و آزمون کانکور بعد از صنف هشتم برای ورود به صنف نهم را بهعنوان یک کار منفی ترویج نمود. برخی تغییرات دیگر را نیز در برنامههای آموزشی وارد کرد، از جمله اینکه امتحانات مکتب در آخر هر ماه اخذ میشد و سن شمولیت به مکتب ششسالهگی یا هفتسالهگی تعیین شد. تغییرات در برنامهریزیهای مکاتب، به جای آنکه از مشکلات معارف بکاهد، بر آن افزود. در آن زمان «تعداد زیادی از شاگردان بعد از سپری نمودن کانکور عمومی ناکام شده، به صف بیکاران افزوده میشدند و به نام کانکورزدهها مشهور میشدند.» (احمدی وردک، ص 268) او در سال 1355 ده درصد از کل بودجه کشور را به معارف اختصاص داد (اخلاصی، 124)، اما وقتی به آمارهای تعداد دانشآموزان نگاه میکنیم، میبینیم که آن اقدام نیز نتیجه چندان چشمگیری نداشته است. با این حال، براساس احصاییه سال 1356، تعداد دانشآموزان 888 هزار و 800 تن و تعداد دانشجویان 16 هزار و 147 تن از جمله 300 دختر بوده است. (همان) تعداد دانشآموزان، مقداری افزایش را نسبت به اواخر دوره محمدظاهر شاه نشان میدهد که بسیار طبیعی است. البته از این میان، در سال 1976 (1354) تعداد داخله مکاتب متوسطه 300 هزار نفر و تعداد داخله لیسهها 125 هزار نفر بوده است. (کامگار، 1377: 59) در قانون اساسی داوود خان هم مانند قانون اساسی 1343، «تامین و تعمیم تعلیمات ابتدایی اجباری، توسعه و رشد تعلیمات ثانوی عمومی، مسلکی و عالی بهصورت مجانی به منظور پرورش و اکمال کادرهای علمی و فنی جهت خدمت به مردم» از اهداف حکومت ذکر شده است. (ماده دهم قانون اساسی 1355)
اگر بهصورت کلی نگاهی به وضعیت معارف در دوران پنجاهساله آل یحیا بیندازیم، به این نتیجه میرسیم که نادر خان، کاکاهای ظاهر شاه و داوود خان هیچکداما توجه چندانی به معارف نداشته است. با توجه به وضع نسبتا آرام آن دوره، خود ظاهر شاه هم کار زیادی نکرد. پنجاه سال فرصت زیادی برای ایجاد دانشگاه و مکتب است، ولی در عمل از سوی خاندان آل یحیا بسیار اندک اقدام شد. یکی از سنتهای بدی که از آن دوره برای تحصیلات و تعلیمات کشور به میراث مانده، این است که هر کسی کمترین نمره را در کانکور به دست بیاورد، به مراکز تربیه معلم معرفی میشود تا نسل آینده را تربیت کند. این روش، جلو رشد آموزش را میگیرد.
دوره خلقیها و پرچمیها
وقتی ترهکی در 7 ثور 1357 دولت کودتایی محمدداوود را با یک کودتای دیگر و این بار خونین کنار زد، روند ارسال دانشجو به شوروی را که از دهه دموکراسی شروع شده بود، تشدید کرد: «در سال 1978 در حدود 700 تن جوان افغان برای تحصیلات عازم روسیه شدند، ولی تحت رژیم کمونیستی این رقم در سال 1979 به 4000 افزایش یافت.» (احمدی وردک، ص 79) در داخل کشور نیز تعدادی از مکاتب و دانشکدهها را ایجاد کرد و از جمله دانشکده طب ننگرهار را به دانشگاه ننگرهار ارتقا داد. ترهکی این بار تغییراتی را که داوود خان در برنامههای معارف آورده بود، برداشت و خود تغییرات دیگری را وارد کرد، از جمله اینکه کانکور بعد از صنف هشتم را حذف کرد و مکتب را دهصنفی ساخت. بعدا در سال 1364 سیستم مکتب یازدهصنفی و در سال 1369 دوباره دوازدهصنفی شد. با این حال، حکومتهای کمونیستی از ترهکی تا نجیبالله نیز مانند اسلاف خود برخی اقدامات را در راستای گسترش معارف روی دست گرفتند. یکی از بزرگترین اقدامات، گسترش کورسهای سوادآموزی بود. براساس آماری که در کتاب تاریخ معارف افغانستان آمده، در سال 1361 به تعداد 32 هزار کورس سوادآموزی فعال بود که یک میلیون و 697 هزار و 500 تن را، به شمول مردان و زنان، پوشش میدادند. (احمدی وردک، ص 82) اخلاصی به نقل از سلطانعلی کشتمند، این آمار را 400 هزار تن دانسته است. البته محمداکرام اندیشمند میگوید که در سالهای هشتاد به دلیل گسترش جنگ، این کورسها به کابل و مراکز ولایات محدود شده بود.
اقدام قابل توجه دیگر در راستای حمایت از آموزش مدرن، ایجاد انستیتوت پیداگوژی کابل در سال 1363 بود که شامل برنامه ماستری نیز میشد. (همان، 83) همچنان توجه به آموزش زنان و افزایش تعداد مکاتب دخترانه و حضور دانشآموزان، دانشجویان و استادان زن از دیگر اقدامات مثبت آن دوره است.
محمداکرام اندیشمند بزرگترین دستاورد حکومتهای کمونیستی در عرصه آموزش را مربوط به تحصیلات عالی میداند که در آن دوره رشتههای تحصیلی مختلف ایجاد شد و تعداد دانشجویان دانشگاه کابل به 10 هزار تن رسید که 60 درصد را دختران تشکیل میدادند. فرستادن هزاران دانشجو و دانشآموز به کشورهای عضو شوروی برای تحصیل، از دیگر دستاوردهای کلان آن دوره به حساب میآید. در آن دوره به زبانهای غیرپشتو نیز توجه شد.
براساس آمار سال 1369، در کشور یک هزار و 401 باب مکتب فعال بوده که 909 هزار و 870 دانشآموز در آنها درس میخواندهاند. دو هزار و 290 تن در دانشگاهها و یک هزار و 895 تن دیگر در انستیتوتها مصروف تحصیل بودهاند. همچنان 23 مدرسه دینی دولتی فعال بوده و نه هزار و 445 دانشآموز داشتهاند. با این حال، محمداکرام اندیشمند دوره حکومت کمونیستها را دوره انحطاط آموزش میداند و برمبنای گزارش روزنامه حقیقت انقلاب مینویسد: «شمار مکاتب عمومی کشور در سال 1985 به 1154 باب میرسید. وقتی تعداد مکاتب عمومی کشور در سال 1977–1978 آخرین سال جمهوریت محمدداوود را که به 3749 باب بالغ میگردید، با شمار مکاتب کشور در سال 1985 مقایسه شود، بهخوبی تصویری از انحطاط و سقوط معارف در سالهای حاکمیت حزب دموکراتیک خلق ترسیم میشود.» (اندیشمند، معارف عصری در افغانستان)
اصلیترین مشکل معارف آن دوره، این بود که ایدیولوژی در میان دانشآموزان تکثیر شد. مثلا در سال 1364 کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق مکتوبی را به موسسات آموزشی فرستاد و تاکید کرد: «وظیفه رسمی و تربیوی هر معلم است که برای شاگردان خویش درباره دوستی افغان و شوروی (روس) معلومات دهد.» (احمدی وردک، 84) همچنان در مکاتب ثانوی و موسسات تحصیلات عالی «اتاقهای دوستی افغانـشوروی ایجاد شد. کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق تدریس و تبلیغ در مورد دوستی افغانـشوروی را بخشی از وظایف رسمی و تربیوی معلمان در مکاتب وانمود کرد.» (اکرام اندیشمند، معارف عصری در افغانستان) این امر بدبینیای را که حامیان آموزش سنتی نسبت به آموزش مدرن در جامعه تزریق کرده بودند، تقویت کرد. تعداد زیادی از ملاها علیه آموزش مدرن موضع گرفتند و حتا معلمان را تکفیر کردند. هرچند بعدا در دوران داکتر نجیبالله، اکثر این «اتاقهای دوستی» بسته شد، مضامین کمونیستی حذف و مضامین اسلامی به جای آن افزون گردید، ولی سودی به حال معارف نکرد. به دلیل اهمالی که در دوره پنجاهساله آل یحیا نسبت به آموزش صورت گرفته بود، درصدی سواد چیزی حدود 8 تا 9 بود و این ناآشنایی مردم با آموزش مدرن، زمینه تکثیر شایعهها در مورد این آموزش را فراهم آورده بود. ناآگاهی در حدی بود که مردم با مضامینی مانند جغرافیه آشنایی نداشتند و تصور میکردند که آن مضامین برای تغییر عقاید فرزندان مردم مسلمان افغانستان طراحی شده است. چنین شایعههایی را برخی از ملاها و دیگر حامیان آموزش سنتی، عمدا پخش میکردند. بنابراین، مردم اکثر نقاط دوردست کشور که پیش از آن چندان آشنایی با مکتب و مضامین آن نداشتند، تلاش کردند از آن دوری گزینند. در مناطقی از غزنی سر زبانهاست که افراد متمول با دادن رشوت فرزندان خود را از مکتب خارج میکردند. از لحاظ کمیت هم تعداد لیسهها از 163 باب در سال 1978، به 44 باب در سال 1984 تقلیل یافت. (احمدی وردک، 90)
این وضعیت که تا پایان کار کمونیستها ادامه یافت، سد مستحکمی را در برابر آموزش مدرن ایجاد کرد؛ سدی که با باورهای مردم گره خورده بود و بهسادهگی امکان عبور از آن وجود نداشت. در خلق آن وضعیت، در قدم اول حکومتهای آل یحیا مقصر بودند که زمینه آموزش را در نقاط دوردست کشور برای همه فراهم نکردند یا نتوانستند. بعد از آن، هم حاکمان چپی مقصر بودند که آموزش را سیاسی و ایدیولوژیک کردند و هم حامیان آموزش سنتی و برخی ملاها تقصیر داشتند که با سوءاستفاده از ناآگاهی مردم، شایعاتی را پیرامون مضامین مکتب مدرن پخش نمودند. وضعیت طوری شد که در برخی نقاط پس از آنکه دولت به دست مجاهدین شکست خورد، معلمان به دست حامیان مجاهدین کشته شدند. تعداد زیادی از مکاتب در آن دوره پرآشوب که آتش جنگ علیه دولت خلقیها و پرچمیها شعلهور شود، ویران شد. محمداکرام اندیشمند به نقل از سلطانعلی کشتمند، نخستوزیر وقت، میآورد: «در طی سالهای هشتاد، نزدیک به دو هزار مکتب و شمار زیادی مدارس مذهبی و مساجد، صدها باب از موسسات طبی و کلینیکهای صحی، تحت عنوان اینکه گویا در مکاتب و مدارس به اصطلاح دروس کمونیستی داده میشود، یا در شفاخانهها و کلینیکها زخمیهای جنگ تداوی میگردند، به آتش کشیده شدند.» (اندیشمند، همان) آن ضربه، یک بار دیگر آموزش و به تبع آن توسعه کشور را به تاخیر انداخت.
دوره مجاهدین
پس از آنکه حملات مجاهدین تشدید شد، معارف همپای دولت داکتر نجیبالله رو به ضعف نهاد. هر منطقهای که از کنترل دولت خارج میشد، مکاتب از فعالیت باز میماند. «بعد از شکلگیری گروههای جهادی در افغانستان و آغاز مبارزات مسلحانه آنان در برابر حکومت کمونیستی در کشور، با نوعی مخالفت عمومی با مکاتب مدرن در مناطق تحت کنترل مجاهدین همراه شد و بیشتر مکاتب در آتش خشم مجاهدین سوخت.» (اخلاصی، 129)
وقتی مجاهدین قدرت را به دست گرفتند، باز هم توجهی به مکاتب مدرن نشد. در آن دوره برخی موسسات خارجی مکاتبی را در نقاط مختلف کشور حمایت میکردند که اکثرا پسرانه بود. در مکاتبی که دختران نیز آموزش میدیدند، صنوف پایین بود. گروههای مختلف مجاهدین نگاه متفاوتی نسبت به آموزش مدرن از جمله آموزش زنان داشتند که برخی با آن مخالف بودند. زیربناهای آموزشی کشور نیز در جریان جنگهای مجاهدین علیه حکومت کمونیستی نابود شده بود. دولت مجاهدین به دلیل اینکه اکثر عمرش را در جنگ داخلی سپری کرد، نه ارادهای برای حمایت از معارف مدرن داشت و نه فرصت آن را یافت. «به اساس راپور سال 1374 وزارت معارف، 60 فیصد مکاتب شهر کابل و 75 فیصد موسسات و زیربناهای تعلیمی ولایات از اثر جنگهای داخلی از بین رفته بود.» (احمدی وردک، 289)
آموزش مدرن که از سنگاندازیها و دشمنیهای برخی ملاهای عصر امانالله و سپس نادر خان و هاشم خان گذشته و راهش را به جلو باز کرده بود، بار دیگر در دوران مجاهدین با سنگاندازی برخورد. هرچند دانشگاههای معدودی در بزرگشهرها فعالیت داشت، اما مکاتب در نقاط مختلف کشور بسته بود و تلاشی هم برای بازگشایی آنها به خرج داده نشد.
در بیرون کشور، بهخصوص پاکستان، مجاهدین پیش از آنکه دولت را به دست بگیرند، برنامههای آموزشی را برای مهاجران روی دست گرفتند. بخش بزرگی از آنها توسط موسسات بینالمللی و خارجی تمویل و مدیریت میشد، ولی مدیریت تعدادی از آنها به دست گروههای جهادی بود. در آن مراکز آموزشی، اندیشهها و ایدیولوژی مجاهدین تدریس میشد. حزب اسلامی حکمتیار، حزب اتحاد اسلامی سیاف و حزب جمعیت اسلامی ربانی فعالیت جدی آموزشی داشتند. ایدیولوژیک کردن معارف در میان مهاجران افغان در پاکستان توسط احزاب جهادی، به بازتولید خشونت کمک کرد. آن احزاب نیز مانند طالبان که از مدارس دینی، مکاتب و دانشگاه نیروی جنگی آماده مرگ میخواهند، چنین انتظاری داشتند. برای همین، نصاب معارف مهاجرت که توسط دانشگاه نبراسکا و با همکاری احزاب جهادی مقیم پاکستان طراحی شده بود، به گفته نورین نظری، دانشآموزان را شستوشوی مغزی میداد: «در اوایل دهه هشتاد میلادی گروههای جهادی از کتابهای درسی بهعنوان بستری برای شستوشوی مغزی کودکان و عسکرگیری برای جنگ در افغانستان استفاده کردند.» (نظری، 8صبح) خشونت از همان آغاز که الفبا تدریس میشد، برای کودکان دانشآموز تبلیغ میگردید و آنها را به «جهاد در راه خدا» با جان و مال فرا میخواند. آن نصاب پر از واژههایی چون «غازی»، «غنیمت»، «جهاد»، «مسلمان»، «ایمان»، «ملحد»، «کفر»، «تفنگ»، «مرمی» و غیره بود. در مضمون ریاضی/حساب وقتی شمارش را آموزش میداد، تعداد مرمیها یا «کشتههای سربازان کمونیست» را میشمرد. نورین نظری که کتابهای معارف مهاجران در پاکستان را بررسی کرده، به این نتیجه رسیده است: «تلاش مولفان کتابهای درسی جهادی این است که شاگردان را با جملاتی که کلیدواژههای آنها «جنگ»، «جهاد»، «غازی»، «شهید» و راه یافتن به بهشت و باعزت شدن نزد خداست، راهی خشونت بسازند.» (نظری، همان)
به همینگونه وقتی دولت اسلامی به رهبری مجاهدین در کابل قدرت را به دست گرفتند، نیز نام برخی مراکز آموزشی را تغییر دادند و به اصطلاح «اسلامی» کردند؛ شبیه کاری که طالبان نیز در هر دو دوره امارت خود به آن دست زدهاند. «در دوران حاکمیت دولت اسلامی تلاش صورت گرفت که نهتنها نصاب مکاتب و مدارس، بلکه نصاب پوهنتونها و موسسات تحصیلات عالی نیز تغییر نماید، مضامین ثقافت اسلامی در آن اضافه گردیده و نامهای موسسات تعلیمی به نامهای صحابه، شهدای جنگ داخلی و قوماندانان تغییر نمود.» (احمدی وردک، 290) با این حال، برخی از دانشگاهها در دوران مجاهدین تاسیس شد که بهطور نمونه میتوان از دانشگاه بامیان و دانشگاه تالقان نام برد.
در پاکستان، پیش از تسلط بر کابل، برخی از احزاب جهادی مکاتب و پوهنتونهای حربی هم تاسیس کردند. «حربی شونزی جمعیت»، یکی از آن مکاتب نظامی بود. «حربی پوهنتون» هم توسط حزب اتحاد تاسیس شد که دارای سه دانشکده/پوهنزی پیاده، توپچی و انجینری بود. (کامگار، 130) پوهنتونهای دیگر نیز تاسیس شد، از جمله «پوهنتون عبدالله ابن زیاد» توسط حزب جمعیت اسلامی و «پوهنتون دعوت و جهاد» توسط حزب اتحاد. این احزاب برخی مدارس دینی را نیز در پاکستان تاسیس کردند.
در پاکستان مکاتب بسیاری برای مهاجران تاسیس شد که براساس آمار دولت پاکستان حداقل 100 هزار دانشآموز افغان در آنها مصروف آموزش بودند. کامگار مینویسد: «… ادارات پناهندهگی پاکستان به تعلیم 100 هزار طفل که در مراحل مختلف قرار دارند، میپردازند. منظمات افغانی به تعلیم 50 هزار طفل میپردازد که از طرف موسسات اسلامی… به آنان مساعدت صورت میگیرد. با وجود این هم در حدود 300 هزار طفل مهاجر افغان از نعمت تحصیل محروماند.» (کامگار، 110 – 111) کودکان مهاجر در پاکستان هم توسط دولت پاکستان و هم توسط گروههای جهادی با حمایت موسسات، تحت آموزش قرار میگرفتند. آن مکاتب تمرکز زیادی روی مضامین دینیـاسلامی داشتند. «در صوبه سرحد به شمول هفت ضلع و ایجنسیهایش مجموعا 508 مکتب وجود داشت که 396 آن ابتدایی پسران، 51 آن ابتدایی دختران، 55 متوسطه کمدرجه، پنج مادلاسکول (مکتب متوسطه) و یک هایاسکول (مکتب عالی) بود. در صوبه بلوچستان 133 مکتب وجود داشت که 124 آن ابتدایی و 9 آن متوسطه بود. در پنجاب صرف سه مکتب ابتدایی تاسیس شده بود.» (همان، 109) مکاتبی که توسط احزاب جهادی در پاکستان تشکیل یافته بود، وقتی آنها دولت را گرفتند، به دولت واگذار شد، به استثنای مکاتبی که مربوط حزب اسلامی حکمتیار اداره میشد.
در ایران اما وضعیت متفاوت بود. احزاب مستقر در آنجا، برنامههای آموزشی نداشتند. کودکان مهاجر افغان که آن زمان در ایران درس میخواندند، به دو دسته تقسیم میشدند. دسته اول کسانی بودند که مدارک اقامت قانونی داشتند و شامل مکاتب ایرانی بودند، اما دسته دوم در مکتبهای خودگردان مهاجران با هزینه خانوادههای خود آموزش میدیدند. جای بحثی ندارد که دسته سوم از آموزش محروم بودند و شامل گروه کودکان کار میشدند. در آنجا نه موسسات هزینه ایجاد مکاتب را به احزاب میپرداختند و نه دولت ایران در راستای آموزش کودکان مهاجر اقدام موثری میکرد. هرچند برخی احزاب دست به فعالیتهایی زدند، از جمله حزب وحدت اسلامی افغانستان که تعدادی از دانشجویان مهاجر را به دانشگاهها ایرانی معرفی کرد، اما آن همکاری دوامدار نبود. البته در سالهای اخیر دولت ایران سهولتهایی را در این قسمت فراهم کرده و سازمان ملل نیز مکتبهایی را برای مهاجران ایجاد نموده است.
در مجموع آموزش مدرن در دوران حاکمیت مجاهدین سیر نزولی پیمود. براساس آماری که در سال 1375 توسط وزارت معارف تهیه شده «جمعا 628000 تن شاگرد با 21200 تن اناث در 577 باب موسسه تعلیمی توسط 17942 تن معلم مصروف آموزش بودند.» (احمدی وردک، 291) دو عامل میتواند در این راستا موثر باشد. عامل اول، جنگ داخلی و تشدید آن است. حکومت اسلامی مجاهدین با جنگ آغاز شد و با جنگ پایان یافت. عامل دوم، بیعلاقهگی احزاب بر سر قدرت به آموزش مدرن بود. وقتی هم آنها میخواستند آموزش مدرن را گسترش دهند، نصابی شبیه آنچه در دوران تبعید در پاکستان ساخته بودند را اجرایی میکردند.
امارت اول
طالبان سرسختترین دشمن آموزش مدرن و مشخصا آموزش زنان هستند. این گروه، در 1996 که بر کشور تسلط یافت، بنیاد آموزش از هم ریخته بود. گروه طالبان هم به دلیل دشمنی با آن، برای احیای آموزش مدرن تلاش نکرد. به جای آن، برخی مدارس دینی را تاسیس کرد تا نیروهای جنگی این گروه را تربیت کنند. آموزش و کار زنان کاملا از سوی این گروه منع شد و زنان در چهاردیواری خانهها سیاهترین دوره تاریخ را از سر گذراندند. طالبان در طول پنج سال حاکمیت خود پیوسته وعده بازگشایی مکاتب «پس از فراهم شدن زمینه مناسب» را دادند، اما هیچگاه به آن وعده وفا نکردند؛ همانگونه که این بار نیز وعده بازگشایی مکاتب را پس از فراهم شدن زمینه میدهند، اما به آن عهد وفا نمیکنند.
دشمنی طالبان با آموزش مدرن و آموزش زنان، دلایل مختلفی دارد. یکی از آن دلایل، به خاستگاه این گروه ربط میگیرد. وحید مژده در «افغانستان در پنج سال سلطه طالبان» آنها را گروهی برخاسته از روستا میداند که به دلیل وجود بدبینی نسبت به شهریان در میان روستاییان، نمیتوانستند در جامعه شهری مدغم شوند و آن را بپذیرند، بنابراین سعی کردند شهر را به روستا تبدیل کنند: «اکثری که نمیتوانستند جذب محیط شهر گردند و ارزشهای نظام شهری را بپذیرند، سعی کردند تا شهر را به روستا مبدل سازند.» (مژده، 1382: 109) رهبران و جنگجویان این گروه، روستاییان بیسواد هستند که نمیتوانند با مظاهر دنیای مدرن بهسادهگی آشتی کنند. تعداد اندکی که سواد ملایی دارند، آنها هم بسیار متحجرند و به گفته خواجه بشیراحمد انصاری در کتاب «مذهب طالبان»، این گروه از تولید علم کاملا عاجز است. انصاری طالبان را «خوارج نوین» میداند و در کتاب خود به شباهتها میان آنچه او خوارج قدیم و خوارج جدید (طالبان) میخواند، پرداخته است. او یکی از این خصوصیتهای مشترک این دو دسته را ناتوانی در تولید علم و به جای آن علاقه به جنگ و خونریزی و گیر افتادن در دام تحجر مذهبی خوانده است. او نوشته است: «اگر مذاهب فقهی، عقیدتی و کلامی مسلمانان دایرهالمعارفهای قطوری را برای ما به یادگار گذاشتند، در مقابل خوارج از تولید هر گونه فکری عاجز بودهاند. طالبان که در عرصههای علم کاملا عاجزند، ولی در میان تمامی دستاوردهای تمدن غرب، تنها به سلاح و شیوههای جنگی آن عشق میورزند.» (انصاری، 1391: 44)
دلیل دیگر دشمنی طالبان با آموزش زنان، وعدههای این گروه به جنگجویانش است؛ کسانی که زنان را بردههای جنسی خود میدانند. وحید مژده که خود در دستگاه دیپلماسی امارت اول طالبان کار میکرد، مینویسد: «چند هفته بعد از سقوط کابل به دست طالبان که دیدگاه طالبان در مورد تحصیل و کار زنان شدیداً مورد انتقاد جامعه جهانی قرار گرفت، ملا محمدغوث، وزیر امور خارجه طالبان، در یک دیدار با هیأتی از سازمان ملل متحد مشکل طالبان را در این رابطه بهسادهگی بسیار چنین بیان کرد: «ما با افراد نظامی خویش تعهداتی داریم که از آن جمله، یکی ممانعت از کار و تحصیل زنان است. اگر ما این تعهد را نقض نماییم، نظامیان، خطوط جبهه را رها خواهند کرد و به روستاهای خود باز خواهند گشت. بنابراین، تا زمانی که مخالفین در برابر ما قرار دارند و برای جنگ با آنان، نیاز به جنگجویان دهات و قبایل است، ما مجبور به ادامه این سیاست هستیم. تغییر این سیاست زمانی ممکن است که جنگ به پایان برسد.» (مژده، 110)
به گفته وحید مژده، طالبان در اوایل ادعا میکردند که به دلیل مشکلات اقتصادی، نمیتوانند زمینه آموزش مصون را برای زنان فراهم کنند. چنین ادعایی هم بازی با کلمات و به نحوی زمان خریدن بوده است. این بار نیز شبیه چنین استدلالهایی از زبان آنها شنیده شده است. اکنون که دیگر هزینه آموزش و صحت را سازمان ملل میپردازد و نیازی به تحمل هزینه ندارند، بازهم با آموزش زنان دشمنی خود را ادامه میدهند. اگر حتا هزینهای هم داشته باشد، باز هم هر نظامی باید آن هزینه را تامین کند. تا کنون طالبان هر چه دلیل گفتهاند، عملکرد بعدیشان دلیل قبلی این گروه را نفی کرده است. آنها عملا در برابر آنچه میگویند، رفتار میکنند. این گروه با آموزش مدرن و آموزش زنان دشمنی دارد، برای همین، بهانههایی میتراشد. باری امیرخان متقی، وزیر خارجه کنونی طالبان که زمانی وزیر اطلاعات و فرهنگ و مدتی هم وزیر معارف این گروه در دور اول بود، مخالفت خود با آموزش مدرن و توسل به مدارس دینی را چنین مستدل کرده است: «در سفر حج دیداری با یکی از رهبران مسلمانان هندوستان داشتم. وی که پیرمرد بسیار سالخوردهای بود، به من گفت: طالبان اگر میخواهند نظام خود را تقویت کنند و از آسیب مصون سازند، باید به تحصیل علوم دینی بیش از هر چیز توجه نمایند و برای این کار لازم است تا تعداد مدارس دینی را زیاد سازند.» تصمیمگیری در مورد سرنوشت یک کشور با جامعهای چنددهمیلیونی، براساس نصیحتهای یک پیرمرد هندوستانی، فقط میتواند یک بهانه ناخوب باشد. چنین استدلالهایی حتا برای دشمنان آموزش مدرن هم مضحک است. طالبان وقتی با زبان دیپلماتیک سخن میگویند، طوری وانمود میکنند که آنها دشمن آموزش نیستند، هرچند در جاهایی ادعا کردهاند که مردم افغانستان مخالف آموزش دختران و زنان هستند (این استدلال را نادر خان هم کرده بود).
این بار هم وقتی طالبان چنین استدلال کردند، مردم در نقاط مختلف کشور علیه آن واکنش نشان دادند و اظهار داشتند که آنها از آموزش زنان حمایت میکنند. باری که وجه طالب بودن آنها بر سیاستمدار بودنشان غلبه میکند، مواضع و استدلالهای اصلی خود را بیان میکنند. تعیین معیار تعداد ماینهای کارگذاریشده توسط کاندیدای استادی دانشگاه توسط مولوی ندامحمد ندیم، وزیر کنونی تحصیلات عالی این گروه، یکی از مواردی است که در آن زمان آقای وزیر بیشتر یک طالب بوده است تا یک سیاستمدار. در مورد دشمنی این گروه با آموزش زنان نیز باری چنین استدلالهای عریان شده است. مژده نوشته است که سیاست طالبان در دشمنی با آموزش و کار زنان در دور اول، مورد انتقاد جامعه جهانی قرار گرفته بود و محمدعباس استانکزی، معین وزارت خارجه این گروه، مجبور بود به افکار جامعه جهانی و پرسشهای آنها پاسخ دهد و او طوری وانمود میکرد که گویا این گروه دشمن آموزش نیست، اما سخنانش در آژانس خبری باختر سانسور میشد. مژده ادامه میدهد: «من بهعنوان سرپرست ریاست اطلاعات و نشرات وزارت خارجه وقتی با آژانس باختر در تماس شدم، معاون آژانس باختر در جواب گفت این دستور از قندهار است که وعدهای در مورد کار و تحصیل زن نباید داده شود. وی اظهار عقیده نمود که این کار بخشی از اصولی است که تحریک در ابتدای تاسیس آنها [را] پذیرفته و انحراف از آن ناممکن است.» (مژده، 111) قندهار پایتخت سیاسی طالبان در امارت اول و امارت دوم است. اصل دلیل مخالفت طالبان با آموزش و کار زنان، شاید همین عقیده معاون آژانس باختر باشد که انحراف از این «اصل پذیرفتهشده در آغاز تاسیس تحریک طالبان» ناممکن است. آنچه غیر از این در رسانهها و محافل دیپلماتیک گفته میشود، ترفندهای سیاسی است.
طالبان همان معارف نیمهجان مردانه را نیز دچار دگردیسیهایی کرده بودند. آنها نام مکتب را به «مدرسه»، نام شاگرد را به «طالب العلم» و نام معلم را به «مدرس» تغییر دادند. احمدی وردک مینویسد که افراد مسلح طالبان در دور اول وارد مراکز علمی میشدند و معلمان و دانشآموزان را در مقابل یکدیگر لتوکوب و توهین میکردند. آنها از جمله موی معلمان و دانشآموزان را قیچی میکردند؛ کاری که در نقاط مختلف کشور محتسبان «نهی از منکر» طالبان در هر دو دوره به آن دست زدهاند. همچنان به گفته آقای احمدی وردک، طالبان دانشآموزان بالاتر از صنف سوم را به بستن لنگی مجبور کرده بودند. معلمان و دانشآموزان نوجوان و دانشجویان مجبور بودند ریش دراز بگذارند.
ادامه دارد…