افغانستان کشور مرکب از گروههای مختلف قومی چون: هزاره، پشتون، تاجیک، ازبیک، ترکمن، نورستانی، پشهیی، بلوچ، عرب، ایماق، سیک و گروههای قومی کوچک دیگر میباشد؛ که هزاره ها یکی از آن گروههای ساکن در افغانستان است. هزاره به دلیل رویه تبعیضآمیز رژیم های سیاسی حاکم حتا تا همین اواخر مورد بی رحمی قرار گرفته، تا آنجایکه حتا به عنوان یک قوم برای هموطنان خود نیز نا شناخته مانده است. هزاره ها در گذشته های دور اکثریت آنان در افغانستان مرکزی موسوم به هزاره جات بسر میبردند؛ اما امروز بیشترین جمعیت شهر های بزرگ فارسی زبان کشور را تشکیل می دهند، که در آن شهرها به تجارت، اموزش و کارهای دولتی و فرهنگی مشغول اند.
دید مرسوم در افغانستان از هویت هزاره بیشتر بر هویت مذهبی است تا دید تباری. ازین رو، احتمالا هزاره های شیعه دوازده امامی اکثریت نفوس هزاره ها را تشکیل میدهند در حالکیه هزاره های سنی و اسماعیلی از نظر جمعیت و نفوس جمعیت قابل توجه هستند. زبان هزاره ها فارسی دری با گویش هزارگی می باشد.
آغاز پژوهش هزاره شناسی پیشتر از قرن 19 میرسد. اما بیشتر نظریه های که توسط مورخان داخلی و خارجی در این مورد نوشته شده است بار سطحی نگری و حتا گاهی نمایانگر نا آشنایی آنان با هزاره ها بوده است. (2/ص35)
هزاره ها اگر چه از نگاه جمعیت احتمالا دومین گروه بزرگ قومی در افغانستان هستند؛ اما به دلیل سیاست های تفرقه انگیز پشتون های حاکم، این مردمان از نظر سیاسی و اقتصادی توسعه نیافته ترین قوم کشور باقی مانده اند.
موقعیت ژیوپولتیک هزارستان به گونهای است که مردمان آن تا دهه 1890م قادر بودند عملا بصورت خود مختار به حیات سیاسی خود ادامه دهند، اما بعد ازین زمان به شکل ظالمانه تحت انقیاد در آمدند. مطالعه هزاره های افغانستان نه تنها خود داری ویژهگیهای ارزشمند است، بلکه بهترین زمینه را برای مطالعات کلی افغانستان نیز فراهم میکند.
موقعیت هزارستان در مرکز افغانستان، به این سرزمین اهمیت ژیوپولتیک می بخشد، با توجه به این موقعیت هزارستان را میتوان قلب افغانستان نامید.
هزارستان در مرکزیت افغانستان کنونی واقع شده که از طرف غرب به غور، هرات، از جنوب به قندهار و نواهی گرشک تابع فراه، از مشرق به غزنین و کابل و از شمال به بلخ محدود است. پس از حمله عبدالرحمن در حدود سال 1892 و شکست هزاره ها اکثر محل سکونت این قوم به طایفه پشتون داده شده است. هزاره ها به پاکستان، ایران، و دیگر نقاط جهان مهاجر شده اند.
وسعت هزارستان در گذشته ها از 70000 کیلومتر مربع وسعت داشته است. مناطق چون: میدان وردک، نقاط از گردیز، هرات، غوریان و قسمت های از بادغیس(قلعه نو) برخی از مناطق بدخشان، گرشگ ولایت هلمند، تمام ارزگان، قلات، مقر، شهر غزنی و قسمت های از قندهار محل سکونت هزاره ها بوده اند. (2/ص36-37)
در مورد منشأ تاریخی هزاره ها تیوری های مختلف تا کنون توسط مردم شناسان و قوم شناسان و مورخان ارایه شده است.
کلمه هزاره در زبان فارسی به معنای هزار به کار رفته است و این کلمه برای گروهی خاص از مردم در نیمه دوم قرن 16 بکار رفته است. در اواسط قرن 13 برای اولین بار کلمه هزاره پسر، به کار گرفته شده و در نیمه قرن شانزدهم برای اولین بار از آن منطقه بنام هزاره جات یاد شده است. (1/ص34)
بر اساس اسناد و شواهد، قدیمی ترین نام هزاره جات بربرستان بوده است. در شاهنامه فردوسی قدیمی ترین متن مکتوب زبان فارسی از بربرستان یا هزاره جات به عنوان یک سلطنت قومی مستقل اشاره شده است. (3/ص68)
در مورد منشأ تاریخی هزاره ها سه نظریه بین مؤرخان و خود این مردم مطرح است:
- نظریه بومی بودن هزاره ها
- نظریه که آنان بازماندهگان مغول هستند.
- دیدگاه که آنان را نژاد مختلط میدانند.
- نظریه بومی بودن هزاره ها
این نظریه ابتدا توسط محقق فرانسوی(جی، پی، فریر) در قرن 19 اشاره شده است. به نظر وی، هزاره ها از زمان اسکندر کبیر در افغانستان می زیسته اند. این نظریه را برخی از محققان و تاریخ نگاران افغانستان چون عبدالحی حبیبی نیز تاید کرده است.
عبدالحی حبیبی می گوید: کلمه هزاره از قدیمی ترین کلمه اریایی به مفهوم(خوشدل) است. بخاطر برای این قوم به کار رفته که این قوم دلهای مهربان و شاد دارند. حبیبی برای اثبات این نظریه سه دلیل ارایه کرده است. اول اینکه نام هزاره تنها به مردمان مرکز افغانستان اطلاق نمی شده است، بلکه دامنه وسیع داشته و این مردم بازماندهگان هندو- آریایی ها بوده که گویش آنها از هندو_ ایرانی گرفته شده است. دوم آنکه نام هزاره ها از نقطه نظر تاریخی به دوران قبل از حمله مغول باز میگردد. سوم اینکه حبیبی با نقل قول از فوشر گفته که اسکندر کبیر هنگام عبور از جنوب افغانستان از طریق کوههای شمال با مردم با ویژگیهای خاص برخورده است، که همان هزاره بوده است.
- هزاره ها بازماندگان مغول اند.
آرمینوس و مبری، مونت استوراتالفستون و الکساندر بوانس در میان طرفداران این نظریه هستند بر اساس این نظریه، هزارهها بازماندگان سربازان مغول هستند که با ارتش چنگیز خان به افغانستان آمده اند. (3/صص 47-49)
خاور شناسان فرانسوی این نظر را که هزارهها از بقایای سپاهیان مغول اند، همه رد کرده اند اما خاورشناسان انگلیسی برعکس این نظریه، را تائید کرده اند. با توجه به این نکته که انگلیس ها در زمان تسلط شان برهند نظر استعماری داشتند ویا به هر وسیله ممکن می خواستند که زمینه نزاع قومی و مذهبی را درمیان مردم فراهم کنند پس نمیشود به قول آنها چندان اعتماد کرد. کسانی که طرفدار این نظریه هستند، هزاره ها را از نگاه چهره شناسی، بعضی کلمات مغولی که آنها در گویش شان به کار میبرند را مورد بررسی قرار داده اند درحالیکه این استدلال برای طبقه بندی هزاره ها در تبار مغول کافی نیست. باید یاد آوری کرد که تا کنون هیچ سندی به عنوان هزاره های مغول بدست نیامده است وهیچ پژوهشگری به هزاره های مغولی زبان بر نخورده است که سوابق تاریخی هزارهها را بعنوان بازماندگان مغول ثابت کند.
- هزاره ها نژاد مختلط دارند:
این نظریه اولین بار توسط (چ، اف، شرمن) در سال 1962 ارایه شده است. تیمور خانف وکالر نیز این نظریه را تاید کرده اند. براساس این نظریه هزاره ها بازماندگان ترک ها و مغول ها نیستند بلکه ترکیبی ازین دو و دیگر نژاد ها چون تاجیک، پشتون و دیگران هستند. بر اساس نظریه شرمن نام هزاره ها در قرن 16 برای صحرا نشینان به کار میرفت که در جنوب شرقی ایران و جنوب غربی افغانستان زندگی میکردند. دسته های قومی که به هزاره ها معروف شدند عدهای چون نیکو دری ها به سمت غور ساکن بوده اند، و برخی در حال کوچ در امتداد رود هیرمند به سمت کوهای غرب کابل (هزارهجات) سکنی گزین شده اند. بدین ترتیب در زمان سلطنت بابراولین بار هویت قومی و تباری به عنوان هزاره شکل گرفته است. به نظر کاکر هزاره نژاد مختلط از مغول ها، ترکها، تاجیک ها و دیگران هستند، که بصورت یک گروه قومی جدید بین قرن 13 تا 16 هزاره نام گرفته است.
تیمور خانف به این نظر است که هزاره ها در نتیجه اختلاط نیروی های مسلح مغول و ساکنین اصلی که بیشترین آنها عنصر تاجیک را تشکیل میدادند منشأ گرفته و در تشکیل هزارهها ترک ها نیز حصه دارند.
نظریه اختلاط نژادی هزاره ها نیز ناقص و مبهم است ازیک طرف می توان چنین نظریه را در تمام گروه های قومی جهان دید، از طرف دیگر هویت و نقش نژادی مختلف را که به عنوان منشأ تشکیل هزاره ها ارایه شده است به وضوح مشخص نیست.
در نتیجه چنین برداشت می شود که این نظریه پردازی ها چند دلیل داشته است.
اولا بسیاری از اطلاعات در مورد هزاره ها در واقع صرفا مبتنی بر گزارشهای است که ازعوامل و منابع کشورهای مانند انگلستان و روسیه شکل گرفته است که منافع سیاسی خود را در افغانستان امروزی دنبال می کرده اند.
اینگونه نظریه ها فاقد ارزش علمی مفید و قابل اطمینان و بیشتر برای مقاصد سیاسی تهیه شده است که جنبه تاریخی و مردم شناسی کمتری دارند. دوم آنکه اکثر این محققان که در باره هزاره مطالب نوشته اند تسلط و آشنایی کامل با زبان فارسی نداشته اند مخصوصا با گویش هزارهگی. به همین دلیل آنان همیشه به گفته های مترجمان یا منابع دست دوم اتکا کرده اند. بعضی ازاین نویسندگان یکبارهم به هزاره جات نرفته اند تا مطالعات میدانی و تحقیقی بیطرفانه ی از خود ارائه داده باشد. سوم آنکه انحصار قدرت و اعمال تبعیض نژادی توسط پشتونها علیه هزاره ها از زمان عبدالرحمن به بعد بستر بسیاری از نظریه های گمراه کننده مردم شناسی در قبال هزاره ها بوده است. مخصوصا با نابودی اسناد، شواهد و داشته های غنی تاریخی و فرهنگی این مردم که توسط قوای بدوی عبدالرحمن از بین برده شده است.
چهارم آنکه تحقیق نظاممند و علمی در مورد هزاره ها با توجه به شرایط حاکم و پیچیده ی که برای مردم هزاره وجود داشته است صرفا بخش از مطالعات گسترده تر و کلی در باره ایران، افغانستان، هند و پاکستان امروز را در بر میگیرد. از آنجایی که تحقیق در مورد هزاره ها هیچگاه مورد رضایت قدرت های حاکم بر افغانستان نبوده است، بررسیهای انجام شده توسط محققان غربی به دلیل مشکلات سیاسی از یک طرف و پیچیدگیهای منطقوی و قبیلهای از طرف دیگر بسیار محدود بوده است.
در حقیقت، هر سه نظریه یادشده در مورد منشأ هزارهها یک ضعف مشترک و عمده دارد و آن تمرکز اشتباه آنها بر کلمه هزاره بوده است. در هرسه مورد تلاش شده است، تا با ریشه یابی این نام منشأ قوم هزارههای کنونی مشخص شود نه براساس ریشه یابی مردم شناسی جامع تر خود مردم هزاره. برای شناخت دقیق تر منشأ هزاره ها یا هر قوم دیگر باید واقعیت ها ی اجتماعی، فرهنگی، ساختار بومی جامعه، زبان، مذهب، پیشه زبانی؛ و همگرایی زبانی آن با زبانهای دیگر مورد بررسی قرار می گیرد.
ما در صورت به شناخت دقیق تر منشأ هزارهها خواهیم رسید که توجه خود را علاوه بر نام “هزاره” بر سایر جنبه های تاریخی، هنر، فرهنگ، زبان، گویش، رفتارهای اجتماعی معطوف کرده باشیم. هر گونه تحقیق مردم شناسانه مستلزم یک سفر علمی قدم به قدم به بر گذشته های دور و الگوهای پدید آمدن مرزهای جغرافیایی ناشی از آن منطقه است. برای این منظور ما نیازمند بررسی تاریخ گذشتهای بامیان مرکز هزارستان و تندیس های قدیمی بودا داریم. از نظر تاریخی آیین بودایی هزاران سال قبل از حمله مغول ها به خراسان (افغانستان امروز) بطور وسیع در جنوب هندوکش حاکم بوده آنچنان که این آیین سالانه هزاران زائر چینی را به بامیان میکشانیده است.
بودیسم در قرن سوم پیش از میلاد توسط راهبان بودایی به نواحی جنوب کوههای هندوکش عرضه شده است. با توجه به کتیبه های قدیمی پیدا شده در بامیان، نقاشی های روی دیوار معابد اطراف تندیسهای بودا و نقاشی های بجامانده از زمان آخرین شاهان کوشانی و همچنین شکل فیزیکی تندیس های بودا میتوان چنین نتیجه گرفت که ساکنان این منطقه حدود 2300 سال پیش دارای همان ترکیب فیزیکی صورت بوده اند که هزاره های امروز هستند. بدین ترتیب چهرههای مغولی، ساکنان هزارههای افغانستان را مدت ها پیش از حمله چنگیز خان مغول، و امیر تیمور که ظهور آنها در صفحه تاریخی نسبتآ جدید اند، نشان میدهد. با توجه به این مستندات می توان گفت که هزارهها یکی از قدیمی ترین اقوام درین خطه است که از لحاظ تاریخی عمدتآ در مناطق مرکزی افغانستان موسوم به هزاره جات زندگی میکرده اند. اما امروز ما شاهد گسترش روز افزون نفوس هزارهها در شهرهای مختلف افغانستان چون: کابل، بلخ، هرات، قندوز، وردک، غزنی، بغلان، و دیگر شهرهای افغانستان هستیم. این موضوع حتا توجه جامعه جهانی را که در افغانستان حضور دارند نیز به خود جلب نموده است. براساس گزارش روزنامه نیورک تایمز هزاره ها بعد از سقوط طالبان ترکیب نژادی شهر کابل را تغییر داده اند. بیش از یک میلیون هزاره در کابل زندگی میکنند که ربع نفوس کابل را تشکیل میدهد.
فهرست مآخذ:
پولادی، حسن، (1381)، هزاره ها، ترجمه علی عالمی کرمانی، تهران: ایران یکتا، ناشر محمد ابراهیم شریعتی افغانستان.
سحر، حفیظ شریعتی، (1395)، گویش هزارهگی، کابل: انتشارات امیری.
موسوی، سید عسکر، (1379)، هزاره های افغانستان(تاریخ، فرهنگ، اقتصاد، سیاست)، ترجمه اسدالله شفایی، تهران: انتشارات مؤسسه فرهنگی هری نقش سیمرغ.