هزارهها، که در ایران به آنها بربری و خاوری نیز میگویند، در حدود ۹ الی ۱۲ فیصد نفوس افغانستان را تشکیل میدهند. وطن آنها ولایات مرکزی، بامیان، غور، دایکندی و غزنی میباشد. به همین دلیل در گذشتهها مناطق مرکزی افغانستان را هزاره جات میگفتند. از یکجانب انزوا، عدم موجودیت منابع اقتصادی و تجارتی، عدم موجودیت راههای مناسب مواصلاتی و در نتیجه عدم تعاملات گسترده با سایر مناطق کشور سبب عقب مانده گی تاریخی این مناطق شده است، از جانب دیگر در افغانستان هزاره ها که برای قرنها در آنجا زندگی میکردهاند از دو نظر یک اقلیت هستند: مذهب آنها با مذهب بیشتر مردم افغانستان متفاوت است و همچنان ظاهر هزارهها نیز با سایر مردم افغانستان متفاوت است. این عوامل در انکشاف هزاره ها و نقش آنها در جامعه تأثیر بسزایی داشته است. اما در ۲۰ سال اخیر به تدریج هزارهها نقش مهمی در حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایفا نموده و نفوس آنها به شهرهای بزرگ مانند کابل، مزار شریف و هرات گسترش یافته است. بنابر موجودیت فضای مناسب فرهنگی در جامعهٔ هزاره امکانات سهمگیری زنان و دختران هزاره در مکاتب و مؤسسات تعلیمات عالی روز بروز چشمگیرتر میگردد، که آیندهٔ درخشانی را گواهی میدهد.
منشأ نژادی
در میان مردم عامه در افغانستان و سایر کشور ها هزاره ها منشأ مغولی داشته از بازماندگان لشکرهای هزار نفری (منگان در زبان مغولی) چنگیزخان مغل بعد از حمله و تخریب بامیان در اخیر سال 1221م در مناطق کوهستانی مرکزی افغانستان که نظر به دورافتادگی و تجرید از سایر مردم، خصوصیات نژادی خود را در طول قرنها حفظ کرده اند. هزاره در زبان دری به معنی گروه هزار نفری معنی میدهد. به یقین که ظاهر و ساختمان فزیکی بدن هزارهها به این برداشت قوت میبخشد. باوجود آنکه اشخاصی مانند محمد محقق بنابر ملاحظات سیاسی با این نظر موافق نیست، اما این نظر زمانی سبب افتخار قومی و مشروعیت سیاسی بوده است. حتی تعدادی از نویسندگان و محققین هزاره نیز این برداشت را پذیرفته اند مانند محمد افضل ارزگانى، یونس طغیان، عزیز طغیان، حسن فولادى، عیسى غرجستانى، حسینعلى یزدانى، سید عسکر موسوى و گروه “ازره گون” هزاره در کویته.
متأسفانه در مورد منشأ نژادى اقوام هزاره تحقیقات لازم صورت نگرفته است. در آثار تحقیقی دست داشته هم توافق نظر لازم در مورد موجود نیست. در این مورد آقای سید محمد رضا علوی در وبسایت “سادات افغان” به تاریخ ۱۶ حوت سال ۱۳۹۱ مینویسد که:
“آنهایی که ادعاى تحقیق در مورد تبار و نژاد هزاره دارند، امروزه این وضع را سر هزارهها آورده اند:
الف- هزاره از نسل مغول است: محمد افضل ارزگانى، یونس طغیان، عزیز طغیان، حسن فولادى، عیسى غرجستانى، حسینعلى یزدانى، سید عسکر موسوى و… “اازره گون” کویته از پیشگامان این نظر اند.
ب- هزاره تیرهٔ از ترک است: اکبر خان نرگس، ناصرى داوودى، اسدالله ولوالجى، سیرت طالقانى، بصیر احمد دولت آبادى و غالب هزارههاى سمت شمال (که در مجاورت اوزبیکها نشستهاند) به این باور اند.
ج- هزاره اصل نژاد آریایى است: محمد على افتخارى ورسى (آریانپور) فاضل کیانى جاغورى، شوکت على محمدى جاغورى، چمنعلى گرشستانى و غالب هزاره پژوهان مناطق مرکزى به این باور هستند. چگونه میتواند “آریایی” باشد، در حالیکه به لحاظ فیزیولوژیک با آریایی تباران اصیل متفاوت است؟!
د- هزاره مرکب از ترک و تاجیک است:“شیخ نظر على موحدى کیسوى” (شخصاً تاجیک تبار) در ارجوزهى با عنوان “قصیدهى افغانستان” (ص: 5)
در این مورد نظرات بسیار زیاد و متناقض ابراز شده است. علی نجفی در کتاب افغانستان رنگین کمان اقوام، حدود ده نسبت قومی برای هزاره میشمارد و احتمال غالب میدهد، که هزاره از اقوام تبتی باشد مانند اقوام تبتی در نواحی لاداخ کشمیر، اسکاردو و بلتستان در پاکستان… آن مردمان شباهتهای بسیار نزدیک با هزارههای افغانستان دارند. هیچ یک از این نظرات به اثبات نرسیده است و همه هم کدام اساس محکم علمی نداشته بلکه فقط از روى احساسات، ذوقى، بىاعتبار و انحرافى میباشند.
آیا میتوان یک حکم را بر همه گروههای قوم هزاره جارى کرد؟ لازم بود گروههای هزاره را جدا-جدا بررسى کرده گفته شود این تیره ترک است، آن تیره مغول است، آن یکى تاجیک است، آن هم بیات است و آنهم ترکمن. بعضی نویسندگان هزاره سوالات آتی را در مورد منشأ خود مطرح کرده اند:
• آیا هزاره ها از ساکنین بومی این سرزمین هستند؟
• کدام تیرهى هزارگى بومى است و کدام مهاجر، یا برده؟
• اگر هزاره ها بومى هستند چرا شهر و تمدن هزارهگى ندارند؟
• چرا زبان، ادبیات و صنایع هزاره گى موجود نیست؟
گرشستانى در جزوههاى منتشره تحت عنوان “ضرورت شناخت هویت ملى و تاریخى جامعه هزاره” مینویسد، که تماماً از گمشده گى انسان هزاره سخن مىگوید، مطالب خیلى مفصل و صریح است. از جمله در شماره سوم (ص: 39 21 و 40) چنین مىنگارد:
“اندیشیدن دربارهٔ اینکه ما “کى” بوده ایم؟ در “کجا” حیات اجتماعى و سیاسى داشته ایم؟ اکنون “کى” هستیم؟ و چرا به این روز و حال اسفبار گرفتار آمده ایم؟! اندیشیدن دربارهٔ خویشتن خود، دربارهٔ خویشتن ملى و تاریخى، دربارهٔ هویت و شخصیت فرهنگى و دربارهٔ ریشهها، نشانهها، علامتها، نمادها و سمبلها از روزگاران کهن انسان هزاره، اندیشیدن دربارهٔ اینکه اجداد و نیاکان جامعهٔ که امروز به نام هزاره شناخته میشود کىها بودهاند؟! …”
رضا علوی مینویسد، که “پیداست، که هیچ یک از آن نظرات پایهٔ محکم ندارد و جامعهٔ هزاره را راضى نکرده است، زیرا مستند و متکى به اسناد و مدارک نیست. هرکدام معجونى است از یک رشته تمایلات شخصى، عاطفى و مصلحتى که برگشت همگى به ظواهر و یا چند فقره لفظ مشترک است. آنهم الفاظ و اسامى که از خود صاحب دارند.” (سید محمد رضا علوی، منتشره ۱۳٩۱/۱٢/۱٦ جریده انترنتی سادات افغان
/ http://sadateafghan.persianblog.ir/post/6)!”
شباهت های جنیتیکی هزاره ها با مغول ها
زمانی محمد محقق پرسیده بود آیا کدام مطالعهٔ دی ان ای شده که هزارهها را از نژاد مغولی میپندارید؟ اتفاقاً پوهنتون اکسفورد انگلستان به این سوال محمد محقق پاسخ داد. نتیجه مطالعات دی ان ای پوهنتون مذکور که تحت سرپرستی پروفیسور سایمن مایرز انجام یافت و نتایج آن در سال 2016م در لندن نشر شد شباهتهای ژنیتیکی هزارهها و بعضی ترکها را با مغولها نشان داده و زمان یکجا شدن جینها را با زمان حمله و مهاجرت مغولها در قرن 13 ثابت کرد. همچنان شباهتهای جنتیکی کلاشهای شمال غرب پاکستان را با مردم مقدونیه و زمان حمله اسکندر و ایجاد دولتهای یونانی باختر تثبیت شد. همچنان شباهتهای جینهای ایرانیها را با مردم ترکیه نشان داد. در این مطالعه 95 گروه نفوس در سراسر دنیا مورد مطالعه قرار گرفت، از جمله هزارههای پاکستان، پتانهای پاکستان، کلاشهای شمال پاکستان، ایرانیها، ترکها، مردم مغولستان، انگلیسها، چیناییها و غیره شامل مطالعه بودند.
علاوه برآن مطالعات متعدد جنتیکی منشأ مغولی، ویغور، قزاق و ترکی هزاره های افغانستان و پاکستان را ثابت کرده است،
شواهد تاریخی
شواهد تاریخی نشان میدهد،که چنگیز خان در تعقیب شاهزاده جلال الدین خوارزمی، که در پروان قوای مغولی را شکست داده بود به بامیان رفت و بعد از تخریب آن برای تأدیب او به تعقیب وی ادامه داده جانب پروان رفته ولی از خود کدام فرقه منگان یا هزار نفره را در بامیان بجا نمیگذارد. چنگیزخان قسمت اعظم سال 1222م را در افغانستان سپری کرده به تعقیب جلال الدین حتی به هندوستان قوا میفرستد و خود مصروف سرکوب قیامهای محلی میشود. متعاقباً چنگیزخان گروههای محلی وفادار به خود را برای اداره خراسان گماشته خود به جانب مغولستان رفته خراسان را به مانند یک منطقه حایل با فتوحات خود در شمال مبدل میکند.
پس این قصهٔ باقیماندن یک فرقه هزار نفری مغولی در مناطق مرکزی افغانستان از کدام ریشه آب میخورد؟ واقعیت آنست که در قرون متعاقب بسیاری از گروهها وحکام محلی در تمام سرزمینهای مقبوضهٔ مغولها برای کسب مشروعیت سیاسی شجرهٔ خود را به چنگیز خان و اولادهٔ او نسبت میدهند، مانند امیر تیمور گورکانی و ظهیرالدین محمد بابر. همچنان تعدادی تمام فتوحات مغولی را به چنگیز و اولاده او نسبت میدهند درحالیکه فتوحات مغولی برای دهه ها و قرون بعدی توسط ترکتباران ادامه یافت. در این زمینه میتوان از ارتباط مملوک و هزاره یادآوری کرد. سرزمین افغانستان امروزی، بشمول هزاره جات، در دهه های 1230 و 1240 میلادی شامل قلمروهای تحت حاکمیت مغولی زیر قوماندانی جنرال دایر منگنو و حکومت تورمه کون قرارداشت. تحت حکمروایی تورمه کون اکثریت ایران امروزی جزو قلمروهای مغولی گردید. فرقه های منگنوی مغلی جنرال دایر سالها در مناطقی که شامل ایران، افغانستان و پاکستان است مشغول عملیات جنگی بوده سبب امتزاج دی ان ای آنها با نفوس محلی گردید. در دهه های پنجاه و شصت قرن سیزدهم میلادی امواج تازه قوای مغولی به این مناطق زیر قیادت هلاکو خان سرازیرشد. این زمانیست که امپراطوری مغولی به چهار خان نشین منقسم گردد: خان نشین مغولی چغتای در شرق، در آسیای مرکزی چغتای خان، هلاکو خان در ایران دودمان «ایل خانان»، و در شمال قفقاز و روسیه
… این در زمانیست، که امپراطوری مغولی به چهار خان نشین منقسم گردیده بود: خان نشین مغولی چغتای در شرق، چغتای خان در آسیای مرکزی، هلاکو خان در ایران دودمان “ایل خانان”، و بورقه خان “گولدن هورد” پسر کاکای هلاکو خان در شمال قفقاز و روسیه بود. بزودی این دو در قفقاز باهمدیگر مصروف جنگ میشوند. یکی از این فرقه های هلاکو خان زیر قیادت جنرال نیگودر از سایر قوای هلاکو جدا شده به افغانستان میرود و مستقلانه عمل نموده به قوای ایلخانان در ایران حمله میکند و به هندوستان میتازد. اینها به “نگودری ها” نگودری ها یا قره اونها نامیده شده در سالهای 1290م زیر کنترول چغتای خان که از سمرقند حکومت میکرد قرار گرفتند. امیر قزاخان ( 1347-1358م) در آسیای میانه و سلطان غیاث الدین تغلق ( 1321-1325م) سلطنت تغلق هندوستان را تشکیل داد، از بازماندگان همین افراد بود. آنها بنام “قره اونها” بدلیلی معروف گردیدند که آنها ترکیبی از نژاد مغولی و محلی بودند چون قره در ترکی/مغولی رنگ سیاه را گویند. بدین گونه موجودیت متواتر افراد مغول/ترک نژاد در طول قرنهای سیزدهم تا شانزدهم میلادی بعد از حمله مغولها به بامیان در مناطق مرکزی افغانستان منشأ دموگرافیکی و تاریخی هزاره ها را در افغانستان روشن میکند. اما باید توجه داشت، که این منشأ مغولی خالص نبوده بلکه ترکیبی از مغولی و ترکتبار میباشد.
اما اگر هزاره ها مغولی باشند، چرا زبان آنها مغولی و یا وابسته به آن نیست؟ باید بخاطر داشت، که زبان اداری و مکاتباتی سلطنتهای ایلخانان به مرکزیت تبریز، تیموری به مرکزیت سمرقند و شاهرخ پسر امیر تیمور در هرات و متعاقبأ حاکمیت صفوی در جوار هزاره جات همه زبان فارسی/دری بود. مردم هزاره جات در مسیر راه ترانزیتی و تجارتی هرات-غور-غزنی-کابل قرار داشت و ناگزیر هزاره ها در طول چند قرن با مردمان محلی دری زبان این مناطق در رابطه بودند و به تدریج زبان مغولی/ترکی خود را از دست دادند همانطوریکه پشتونهای ابدالی ساکن هرات و کابل زبان پشتو را از دست دادند.
هزاره زبان خودرا، که تعدادی از هزاره گان آنرا «هزاره گی» و یک زبان مستقل مینامند، از زبان دری تاجیکان عاریت گرفته اند و یکی از لهجه های محلی آن است مانند لهجه کابلی، چاریکاری، بدخشی، هراتی. اما عدم موجودیت ادبیات هزارگی در واقع سبب عدم انکشاف فرهنگ خاص هزارگی شده است.
تعدادی از درس خوانده های هزاره میکوشند هویت ژنیتیکی، گذشته تاریخی و اجدادی خود را در تاریخ مدفون کرده هویت تازة برای خود بتراشند، یک هویت جعلی خراسانی و آریایی که حتی طرف تمسخر دانشمندان ایرانی از عقب صفحات تلویزیون ایران قرار گرفته است. کار به جایی رسیده است، که امروز اگر کسی اصل و نسب یک فرد هزاره را “مغولی” بگوید مانند این است که به او توهین کرده باشد. در حالیکه درست 411 سال قبل وقتی ظهیرالدین بابر در کابل بود و هزارههای مقیم هزارهجات را معرفی میکرد نوشت: که “اکثر مردم هزاره هنوز هم از زبان و اصطلاحات مغولی استفاده میکنند.” (بابر نامه، متن انگلیسی ترجمه انت سوزانا بیوریج، لندن 1922) باید بهخاطر داشت، که بابر خودش از قوم مغولی برلاس بود، به زبان بومی خود خاطرات خود را در بابرنامه مینوشت و با افتخار از اصل و نسب مغولی خود که بزرگترین امپراطوری خشکه را در جهان ایجاد کرده بود، یادآوری میکرد.
نفوس هزاره ها به تناسب تمام نفوس افغانستان!
یک برادر هزاره ما بنام دور اندیش دوراندیش از من در یک رسانهٔ اجتماعی پرسید،که آیا قتل عام شش میلیون انسان هزاره را بدست عبدالرحمن محکوم کردی؟
صرف نظر از اینکه من بارها در نوشته های خود از تجاوزاتیکه بالای قوم هزاره در آنزمان صورت گرفته بود، انتقاد کرده ام این سوال آقای دور اندیش لازم به دقت زیاد است. بیایید باهم حساب کنیم که تعداد واقعی هزاره ها چند نفر است و چند نفر در زمان امیر عبدالرحمن خان به قتل رسیده اند؟
اگر ۱۳۰ سال قبل شش ملیون هزاره یا به ادعاهایی شصت فیصد نفوس هزاره ها را عبدالرحمن خان کشت نفوس هزاره ها در آنزمان باید ده ملیون نفر بوده باشد! اگر فرض کنیم هزاره ها ده فیصد نفوس را تشکیل میدادند به این حساب تمام نفوس افغانستان در وقت عبدالرحمن خان یا ۱۳۰ سال قبل باید صد میلیون نفر بوده باشد. با این حساب با توجه به رشد سالانه دو فیصد نفوس بعد از یکصد و سی سال تمام نفوس افغانستان باید به بیش1.36بلیون نفر رسیده باشد، که از واقعیت بدور است. باید قبول کنیم که با این حساب کشته شدن شش میلیون هزاره توسط عبدالرحمن خان به حساب ریاضی درست معلوم نمیشود!
در جای دیگری آقای دور اندیش نفوس امروزی هزاره ها را در افغانستان هشت میلیون نفر تخمین میکنند و میگویند که عبدالرحمن خان شصت و چهار فیصد هزاره ها را قتل عام کرده است! بیایید این ادعا را ارزیابی کنیم:
با این حساب اگر قتل عام عبدالرحمن خان نمیبود نفوس امروزی هزاره ها بالغ به ۲۲ میلیون و دوصد هزار نفر (۲۲،۲ملیون نفر) میبود. هرگاه این درست باشد در آنصورت تمام نفوس هزاره ها یکصد و سی سال قبل باید یک میلیون و ششصد و پنجاه هزار نفر بوده باشد و بر اساس آن تمام نفوس افغانستان در یکصد و سی سال قبل باید 16.5 میلیون نفر بوده باشد، که با این حساب و با رشد سالانه دو فیصد نفوس امروزی افغانستان به حدود 221 میلیون نفر یا بیشتر از نفوس پاکستان و ایران میرسد.
طوریکه دیده میشود، احصائیه های قتل عام شصت فیصد نفوس هزاره ها توسط عبدالرحمن خان یکصد و سی سال قبل با منطق ریاضی و با منطق علم نفوس درست نبوده و خیلی مبالغه آمیز است.
بهترین تخمین ها تعداد نفوس افغانستان را در سال 1890م یا سال امارت عبدالرحمن خان پنج میلیون نفر تخمین میکند، که با تعداد 35 میلیون نفر یکصد و سی سال بعد مطابقت دارد. هرگاه تمام نفوس افغانستان در سال 1890م پنج میلیون بوده باشد، تعداد نفوس هزاره ها در آن سال پنجصد هزار نفر خواهد بود که قتل عام و بیجا شدن 9.4% این تعداد در حملات عبدالرحمن خان معادل 45هزار نفر خواهد بود با آنکه با احصائیه های تعداد سربازان و ملیشیای قومی آنمان دولت بسیار مبالغه آمیز معلوم میشود، اما یک مصیبت بزرگ برای جامعه هزاره بوده، از هر نگاه قابل تقبیح و نکوهش میباشد.