مریم وریج کاظمی
پژوهشگر مسائل ژئوپلیتیک
مرکز بین المللی مطالعات صلح– IPSC
برای درک بهتر این موضوع که رابطه و تعامل دو جانبه میان جامعه «شیعیان» افغانستان و «طالبان» چه سمت و سوی خواهد گرفت لازم است در ابتدا استراتژی طالبان در دوره کنونی را بررسی کنیم. بی شک حاکمان طالبان با درک نیاز به یک پایگاه ایدئولوژیک محکم و تمایل برای ایجاد یک نظام کاملاً اسلامی، به تدریج محورهای جدید خود را که در برگیرنده سه طرح ایدئولوژیک در هم تنیده یعنی «شکل دادن به ایدئولوژی مذهبی دولتی»، «برجسته کردن اعتبارات مذهبی اصیل خود»، و «هدایت ناسیونالیسم افغانی به ناسیونالیسم مذهبی» برای تحکیم امارت اسلامی جدیدالتاسیس شان است، تنظیم می کنند. طالبان از زمان تأسیس به طرز چشمگیری به وعده های ایدئولوژیک خود پایبند بودند و آن را ادامه داده است. آنها به طور فزاینده ای ایدئولوژی خود را به عنوان یک پروژه اجتماعی- سیاسی تجاری سازی کردند تا اسلام «اصیل» را برای سازماندهی مجدد به جامعه افغانستان بازگردانند و بر این اساس سه جبهه اصلی را دنبال می کنند تا حکومت خود را تثبیت نمایند:
اول، حاکمان طالبان قوانین اساسی را برای تبدیل جنبش مذهبی خود یعنی«طالبانیسم» به یک ایدئولوژی دائمی ساماندهی می کنند. در حالی که بیشتر افغانها از اسلام حنفی سنی پیروی میکنند، طالبانیسم به سمت دور شدن از دیوبندیسم سنتی و به سمت ترکیبی سفارشی و نانوشته از عقاید خالص و پیچیده در شریعت اسلامی در حرکت است. طالبانیسم دستور می دهد که اسلام در همه جنبه های زندگی ورود کند و از آنجایی که جامعه افغانستان را به اندازه کافی اسلامی نمی دانند، نیاز به اسلامی سازی مجدد – چه با دعوت یا اجبار – وجود دارد. بدین ترتیب بین مجاهدین خود و دیگران – به ویژه افغانهای ضد طالبان – که آنها را منافق میدانند، تمایز آشکار قائل میشود. طالبانیسم همچنین تمایز مشخصی بین قوانین اسلامی و قوانین ساخت بشر قائل است و قوانین انسانی را غیراخلاقی میداند، زیرا از هوسهای انسانهای فاسد پیروی میکنند.
دوم، حاکمان طالبان خود را به عنوان پیشاهنگی برای رهبر اسلامی واقعی افغانستان معرفی می کنند. این بازنویسی طالبان به طور کلی شبیه به احیاگران دیگر اسلامی و انقلابیون ایدئولوژیک مانند «حسن البنا»، بنیانگذار اخوان المسلمین، «سید قطب»، الهامبخش فکری جهاد سیاسی خشونت طلب و «ابوالاعلی مودودی»، بنیانگذار جماعت اسلامی در پاکستان که مفهوم پیشتازگرایی را به اسلام گرایی معرفی کرد، است. به هر حال تعداد زیادی از «روحانیون مذهبی» وجود دارند که به عنوان «هسته اصلی» جنبش طالبان عمل می کنند که برخلاف عملگرایان طالبان، این روحانیون «اصالتگرا» هستند و اسلام را نوک نیزه و قرآن را قانون اساسی خود میدانند. اکثر آنها سنت های قبیلهای و پایگاههای مستقل قدرت، سبکهای رهبری شخصی و نقشهای بزرگ را به عنوان بخشی از شبکه درونطالبان و فراگیری داخلی خود دارند. در حالی که مشخص نیست سیاست عملگرایانه چه جایگاهی در جهان بینی این روحانیون دارد، اطلاعات عمومی در مورد آنها یا اندک، غیرقابل اعتماد یا محرمانه است. اطلاعات موثق کمی در مورد اینکه روحانیون چه جناحهایی را نمایندگی میکنند، چگونه مشورت میکنند، چگونه سازش میکنند و چگونه به تصمیمها میرسند وجود دارد.
به هر حال، این گروه منتخب هستند که تصمیمات حساس طالبان از جمله تقریباً تمام انتصابات ایدئولوژیک را از طریق یک شورای مذهبی داخلی می گیرند. آنها پیش از این ده ها روحانی را در نقش های مهم در سراسر کشور، از جمله در دادگاه های بدوی و استیناف، قرار داده اند. علاوه بر آن، این روحانیون معتقدند که قدرت هرگز با میل و رغبت کنار نمیرود و باید به زور گرفته شود. به همین دلیل، اصالتگرایان طالبان و فدائیان آنها، محوریت ضرب المثل «شمشیر اسلامی» را جدی میگیرند. آنها خود را سربازان لشکر خدا می دانند، بنابراین جهاد خود را فضیلت و خشونت خود را صالح می دانند. آنها بر این باورند که به رسمیت شناختن دولت طالبان از جامعه پیروان و مبارزان خودشان سرچشمه می گیرد نه دولت ها و بازیگران خارجی.
سوم، حاکمان طالبان در حال مهندسی مجدد اصول ملی گرایی افغانی هستند تا با «ناسیونالیسم اسلامی» هماهنگ شوند. از لحاظ تاریخی، «ناسیونالیسم پان-افغان» غالباً به عنوان شکلی از مقاومت در برابر تهاجمات خارجی ظاهر شده بود و بخشی از افغانها را گرد همآورد که با یک هویت مشترک پیوند خورده بودند. ناسیونالیسم پان-افغان کمتر به اسلام و بیشتر در مورد ایستادگی افغان ها در برابر تهدیدات مشترک بود. اما هم اکنون زیربنای اصلی آن تضعیف شده و به اشکال مختلف درآمده است. ملیگرایی افغانی امروز بیشتر حول محور «ناسیونالیسم قومی» متمرکز است که بر تمرکززدایی قدرت و منابع دولتی تأکید دارد. این موضوع برای طالبان فرصتی فراهم کرده تا با ادغام «ناسیونالیسم افغانی» با «ناسیونالیسم اسلامی»، بازگشت به گذشته را رهبری کنند(1).
بر این اساس است که طالبان با انتخاب «مولوی مهدی مجاهد»، به عنوان یکی از رهبران طالبان از جامعه شیعیان افغانستان برای مبارزه با «مهاجمین یهودی و مسیحی» دعوت به عمل آورد. این تاکیدات نشان دهنده آن است که طالبان ضمن تضمین امنیت به شیعیان می خواهد از میان آنها «سربازگیری» کنند. حتی «عبدالرحمن کندوزی» والی طالبان در ولایت سمنگان از بزرگان شیعه خواست تا از امارت اسلامی حمایت کنند(2). لازم به ذکر است که حدودا 25تا30 درصد از جمعیت 38 میلیونی افغانستان را « شیعیان» تشکیل میدهند، و همواره با آزار و اذیت شدید طالبان، «پشتونها» و سنیهای تندرو که شیعه را مسلمان واقعی نمیدانند، مواجه بودند.
اکثر شیعیان افغانستان بخصوص «جامعه هزاره ها» ادعاهای طالبان در مورد مدارا و مصالحه با شیعیان را تنها یک «مانور تاکتیکی» برای به رسمیت شناختن بین المللی ارزیابی می کنند که به محض تثبیت تسلط خود بر کشور به سرعت محو می شود. چراکه نفرت ضد شیعه طالبان ریشه ای عمیق دارد، که نمی تواند یک شبه از بین برود. آنها در مدارس پاکستان تحصیل کرده اند و رهبری آنها در کویته و پیشاور و دفتر سیاسی آنها در دوحه توسط پشتون های سنی اداره می شود و معتقدند شیعیان کافر هستند و باید کشته شوند. جنگجویان طالب در یک ارتش سازمان یافته مستقر نیستند و برخی از آنها در خطر انجام کارهایی قرار دارند که رهبرانشان در دهه 90 دستور داده بودند، بدون اینکه بدانند تفکر رهبری طالبان تغییر کرده است(3).
بسیاری از هزاره ها هنوز عمیقاً به شورشیان تبدیل شده به حاکمان جدید افغانستان، که اکثراً پشتون هستند، بی اعتمادند و متقاعد شده اند که هرگز آنها را در افغانستان نخواهند پذیرفت چراکه رهبران جامعه هزاره می گویند آنها بارها با رهبران طالبان ملاقات کرده اند و از آنها خواسته اند تا در دولت شرکت کنند، اما آنها توجهی نکردند. هزارهها شکایت دارند که جنگجویان طالبان هنوز علیه آنها تبعیض قائل میشوند. مشکل اینجاست که قانون واحدی وجود ندارد و هر طالب قانون خودش را دارد.
اگرچه طالبان پس از تسلط، به شیعیان اجازه دادند تا مراسم مذهبی خود مانند راهپیمایی سالانه عاشورا را انجام دهند اما سلاح هایی را که هزاره ها با اجازه دولت قبلی برای محافظت از مساجد خود در کابل استفاده کرده بودند، مصادره کردند(4). از همه مهمتر اینکه طالبان نتوانسته تضمین امنیتی برای حفظ ثبات جامعه شیعیان را عملی سازند بطوریکه حتی پس از حاکمیت مجدد آنها شاهد کشتار روزانه شیعیان توسط «داعش خراسان» و متحدین آنها بوده ایم. بنابراین کارت امنیتی، کارتی که طالبان همیشه با بیان اینکه آنها تنها گروهی هستند که می توانند امنیت کشور را تضمین کنند، اکنون با چالش مواجه شده است(5).
به هر حال، هزاره های شیعه تهدیدی دوگانه برای طالبان به شمار می روند: اول، سنتهای مختلف آنها قدرت طالبان را برای ادعای حقیقت دینی به چالش میکشد. حضور آنها گواه بر سنت بومی و «کثرت گرای اسلام» است که در طول قرن ها، علیرغم دوره های آزار و اذیت فراوان، ادیان متعددی را در خود جای داده است. به عنوان مثال، مجسمههای بودای معروف بامیان در قلب قلمرو هزارهها برای قرنها مورد احترام بودند تا اینکه در سال 2001 توسط طالبان تخریب شدند. دوم، افغانستان یک کشور ضعیف است که در آن بسیاری از اقوام و جوامع برای کسب قدرت با یکدیگر همکاری یا رقابت می کنند. منازعات دیرینه «قوم گرایی» باعث می شود که به حداقل رساندن مخالفت ها به نفع طالبان باشد(6). به این ترتیب است که چگونگی متقاعد کردن جامعه هزاره شیعه به جایگاه جدیدشان در رژیم جدید از چالش های امارت اسلامی طالبان به شمار می آید(7).
از سوی دیگر روابط مذهبی نزدیک جوامع شیعه افغانستان نظیر بلخاب، هزاره ها و سیدها با ایران(8) تلاش طالبان را برای کسب مشروعیت منطقه ای دو چندان می کند؛ البته طالبان سعی می کند رابطه با ایران را بیشتر در سطح یک اتحاد سیاسی نگه دارد تا یک هماهنگی فرقه ای. چراکه علیرغم اینکه ایران با طالبان ارتباط دارد، اما آنها به دلیل خشونت های متعدد علیه شیعیان نگاهی مبهم و منفی به طالبان دارند و بر خواسته خود مبنی بر اینکه طالبان باید دولتی فراگیر ایجاد کند نه یک دولت اقلیت در برابر اکثریت یا دولتی تنها با یک گروه، سخت پایبند هستند(9). این در حالیست که طالبان هر چقدر تفسیر سفت و سخت خود از اسلام سنی را تحمیلکنند، ایران با موج بیشتری از پناهندگان روبرو میشود و فشار مضاعفی بر ساختار اجتماعی-اقتصادی-امنیتی ایران وارد می شود.
جمع بندی
علاوه بر اینکه ایدئولوژی بنیادگرایی قدرت سیاسی طالبان را تغذیه می کند، مشترک نبودن خط ایدئولوژیکی شیعیان و طالبان، تعاملات و روابط دو جانبه میان آنها را با محدودیت های مواجه می سازد و از آنجاییکه طالبان و شیعیان اهرم های کمی برای مدیریت تنش ها و بحران های میان خود دارند؛ تهدیدات از سطح ملی به سطح منطقه ای کشانده خواهد شد. از سوی دیگر آموزههای رادیکال وهابیت که در عملکرد طالبان نسبت به شیعیان کاملا مشهود است قطعا وجود هر نوع رابطه و تعاملی را با چالش مواجه می سازد و توافق صلح احتمالی را به یک جنگ داخلی تمام عیار تبدیل می کند. بدین ترتیب به نظر می رسد پازل شیعیان افغانستان بیش از آنکه در جایگاه تعامل برای تحکیم مناسبات سیاسی-امنیتی با امارت اسلامی طالبان قرار گیرد به مراتب تهدیدات متعددی را به وجود آورد و تا حد زیادی ایران را- به عنوان بزرگترین حامی منطقه ای شیعیان افغانستان- نیز درگیر مناقشات فی مابین خواهد کرد و ضمن دگرگونی واقعیت های ژئوپلیتیکی؛ پیامدهای مستقیم نظامی-امنیتی برای واحدهای سیاسی منطقه بخصوص در نواحی مرزی به همراه خواهد داشت.