جغرافیای افغانستان
کشور افغانستان در جنوب غربی آسیا، با وسعتی معادل ۶۴۷۴۹۷ کیلومتر مربع است که از شمال با سه کشور آسیای میانه یعنی ازبکستان، ترکمنستان و تاجیکستان همسایه میباشد و حدود ۲۳۸۴ کیلومتر مرز مشترک دارد، از جنوب با پاکستان، جامو و کشمیر حدود ۲۲۴۰ کیلومتر مرز مشترک دارد و از غرب با جمهوری اسلامی ایران ۸۵۰ کیلومتر مرز مشترک دارد. از شمال شرق به چین محدود میشود که تقریباً چهل کیلومتر مرز مشترک دارد.([۱])
بیش از سه چهارم مساحت کشور، کوهستانی است و ستون فقرات آن را سلسله کوههای هندوکش و بابا تشکیل میدهد این کوهها از طرف شرق از پامیر آغاز و به سوی غرب امتداد یافتهاند و بلندترین قله آن ۷۴۵۸ متر ارتفاع دارد.
دشتهای این کشور در دامنه رشته کوه هندوکش با شیب ملایم به طرف شمال امتدادیافته که به دامنهها و دشتهای وسیع ولایتهای شمال (ترکستان) ختم میشود. پستترین نقطه این کشور، حدود ۲۹۴ متر از سطح دریا ارتفاع دارد. این کشور راه ارتباطی چین و اروپارا تشکیل میدهد. بدین لحاظ برای مدتهای طولانی مرکز درگیری دولتهای انگلیس، ایران، اعراب، هند و در دهههای اخیر در سال ۱۹۷۹ روسیه بوده است.([۲])
همینطوراین کشور شاهد درگیریهای گروهی داخلی بوده است. آخرین درگیریها با طالبان بعد به حکومت رسیدن دولت اسلامی میباشد.
دو راه مواصلاتی تنگۀ خیبر در جنوب و تونل سالنگ در شمال از اهمیت راهبردی بسیاری برخوردارمیباشد. افغانستان از منابع آبی سرشاری برخورداراست. این رودها از مناطق کوهستانی سرچشمه میگیرند و نواحی پست جنوبی (قندهار) و غربی (هرات) و شمالی (مزارشریف) کشور را سیراب میسازد.
افغانستان با وجود جایگاه راهبردی ویژۀ خود از فقیرترین کشورهای جهان به شمار میآید. زمینهای مناسب برای کشاورزی ۱۲ درصد و جنگلها ۳ درصد کل مساحت افغانستان را تشکیل میدهد.
مناطق کوهستانی بخش بزرگی از مساحت کشور را تشکیل میدهند، رشته کوه هندوکش امتداد رشته کوه هیمالیا در این کشور قرار دارد که عبور از آن بسیار مشکل است.
در جنوب رشته کوه هندوکش مناطق پشتون نشین قرار دارد. این منطقه بزرگ بین ایران، پاکستان و بخش شمالی افغانستان قرار دارد مرکز این شهر قندهار است که پیش از آمدن طالبان از مراکز بزرگ بازرگانی افغانستان بود. از سال ۱۹۹۶ با آمدن طالبان این شهر مرکز رهبری ملامحمدعمر رهبر فکری طالبان گردید. منطقه هرات در غرب این کشور قرار دارد که تا قرن هجدهم میلادی بخشی از خراسان بزرگ را تشکیل میداد.
شهر مزار شریف در دامنۀ کوههای شمالی کشور قرار دارد این بخش از نظر کشاورزی حاصلخیز است و از طریق رود جیحون با آمودریا و با کشورهای شمالی هم مرز میباشد.
شهرکابل پایتخت افغانستان است این شهر در جنوب شرقی معبرهای هندوکش قرار دارد. و به وسیله تنگۀ خیبر به شبه قارۀ هند و دلتای گنگ راه مییابد از این نظر از اهمیت راهبردی بسیاری برخورداراست.
در بخش میانی افغانستان سرزمین قلعه مانند هزارهجات و در شمال شرق نورستان قرار دارد. این کشور زلزله خیز بوده و تابستانهای آن گرم است. کوهستانهای آن ناهموار است و جلگههای پست در شمال و جنوب غربی این کوهها قرار دارد.
منطقه حاصلخیز سیستان بین افغانستان و ایران قراردارد. این سرزمین به وسیله تیمورلنگ ویران گردید. افغانستان در قرن چهاردهم میلادی در کوههای هندوکش و دامنههای آن پی ریزی گردید.
اسکندر مقدونی، سر راه خود به هند از این سرزمین عبور کرد و این منطقه را باکتریا نامید، پس از آن آثار یونانی تا مرزهای چین گسترش یافت.([۳])
جغرافیای تشیع
بافت اجتماعی افغانستان به گونهای است که شیعیان در همۀ مناطق آن حضور دارند ولی در برخی مناطق تراکم بیشتری دارند. در اینجا مهمترین مراکز تجمع شیعیان به اختصار معرفی میگردد.
فرقههای تشیع:
همانطورکه در دیگرمذاهب انشعاباتی رخ داده است در مذهب شیعه نیز انشعاباتی رخ داد که برخی از میان رفته و برخی دیگر، همچنان فعال هستند و در گوشه و کنار دنیا زندگی میکنند. در این نوشتار به دو فرقۀ قابل توجه در کنار شیعۀ اثنی عشری که بدنۀ اصلی تشیع به شمار میآید اکتفا میشود.
۱- شیعه اثنی عشری (امامیه)
همانگونه که اشاره شد شیعۀ اثناعشری در طول تاریخ بدنۀ اصلی شیعه را تشکیل داده است. از شیعۀ اثناعشری با نامهایی چون جعفری و امامیه نیز یاد میشود. شیعیان اثناعشری معتقدند که پیامبراکرم، امام علی را پس از خود به جانشینی برگزیدند و پس از او، فرزندانش امام حسن و امام حسین‘ به ترتیب اماماند و پس از امام حسین نیز فرزندانشان یکی پس از دیگری و امام دوازدهم حجه بن الحسن العسکری است که هم اکنون زنده ولی غایب است.
عقاید و باورهای شیعه بسیار گسترده است و نمیتوان آنها را به تفصیل در اینجا بیان کرد، و به آنچه مرحوم کاشفالغطاء، در کتاب «اصل الشیعه و اصولها» بیان نموده بسنده میشود.([۴])
«دین علم است و عمل «وان الدین عندالله الاسلام» ([۵]) اسلام به معنای عام کلمه بر سه رکن توحید، نبوت و معاد استواراست. کسی که یکی از این ارکان را انکارکند مسلمان نیست. امامیه علاوه بر این سه رکن دورکن عدالت و امامت را نیز قبول دارد.
شیعه امامیه معتقداست؛ امامت منصبی است الهی که خداوند هرکس را خواست برای احراز این مقام انتخاب میکند و ائمه دوازده نفرند که همگی معصوماند.
شیعیان اثناعشری امروزه در اکثر کشورهای اسلامی زندگی میکنند. کشورهایی که شیعیان امامیه در آنها حضور چشمگیر دارند عبارتند از: جمهوری اسلامی ایران که از دوره صفویه به مرکز تشیع تبدیل شده است و ۹۳% جمعیت این کشور را شیعیان تشکیل میدهند و از دوره صفویه تاکنون، حکومت و سیاست در دست شیعیان میباشد.
جمهوری آذربایجان، که بیش از ۸۰% آن را شیعیان تشکیل میدهند.([۶])
عراق یکی دیگر از کشورهای مهم شیعی است و در طول تاریخ مرکز نشر و تبلیغ تشیع بوده است و حدود ۶۵% جمعیت این کشور را شیعیان تشکیل میدهند. اما حکومت، بیشتر در دست اهل تسنن بوده است. پس از سقوط صدام حسین اداره این کشور به دست نیروهای آمریکایی بود. انتخاباتی در این کشور برگزار شد اما شیعیان نتوانستند سهمی متناسب با جمعیت خود کسب کنند.
در بحرین ۶۰% جمعیت، شیعه است.
در افغانستان حدود ۳۰% جمعیت، شیعه است.
در پاکستان ۲۰% جمعیت، شیعه است.
در لبنان، جمعیت اثناعشری در آن قابل توجه است.
در هندوستان جمعیت اثناعشری در آن قابل توجه است.
در سوریه جمعیت اثناعشری در آن قابل توجه است.([۷])،([۸])
۲- شیعه زیدیه
یکی از فرقههای شیعه که در تاریخ نقش فعالی داشته و امروزه نیز پیروانی در گوشه و کنار دنیای پهناور اسلامی دارد زیدیه است. فرقه زیدیه در اصل پیروان زید شهید فرزند امام سجاد است. زید در سال ۱۲۱ هجری علیه خلیفۀ اموی، هشام بن عبدالملک قیام کرد و عدهای با او بیعت کردند. مردم اورا مانند جد بزرگوارش تنها گذاشتند. و ایشان نیز به شهادت رسید و پس از زید فرزندش یحیی بن زید قیام کرد و کشته شد و پس از آن نیز محمدبن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله برای رهبری برگزیده شدند و آنها نیز قیام کردند و کشته شدند.
به عقیدۀ زیدیه هر فاطمینژاد عالم، زاهد، شجاع و سخی که به عنوان قیام به حق، خروج کند میتواند رهبر باشد.
۳- شیعه اسماعیلیه:
اسماعیلیه یکی از فرقههای شیعه است که امروزه پیروان زیادی در بسیاری از کشورهای اسلامی دارد. این فرقه معتقد است که پس از امام صادق فرزندش اسماعیل که در زمان حیات پدرفوت کرد، امام است. از اسماعیلیه با نامهایی چون، سباعی، اصحاب تعلیم، اهل تأویل قرمطی و باطنیه نیز یاد شده است.([۹])
فرقه اسماعیلیه در معارف و احکام اسلام، هرظاهری را دارای باطنی میدانند و برای هر تنزیلی، تأویلی قائلاند و آنها معتقدند که زمین هیچگاه از حجت خدا خالی نمیشود و حجت دو گونه است: ناطق و صامت. ناطق پیغمبر است و صامت ولی و امام است که وصی پیغمبر به شمار میآید و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبیت است و اساس حجت به عقیده آنان روی عدد هفت میچرخد به این ترتیب که یک نبی مبعوث میشود که دارای نبوت (شریعت) و ولایت است و پس از وی هفت وصی به مقام امامت میرسند که همگی دارای یک مقاماند، جز اینکه وصی هفتم نبی نیز هست و سه مقام دارد، نبوت، وصایت، و ولایت. پس از وی بار دیگر هفت وصی که هفتمین آنان دارای سه مقام است به همین ترتیب به مقامهای نبوت، وصایت، و ولایت میرسند.([۱۰])
فرقه اسماعیلیه در دورههایی از تاریخ، حکومتهای نیرومندی را تشکیل دادند و مهمترین قدرت اسماعیلیه که گاه با قدرت خلفای عباسی برابری میکرد سلسله خلفای فاطمی مصر است که نخست در مغرب به دست عبیدالله بن محمد المهدی شکل گرفت و پس از گسترش، مرکز حکومت را به مصر انتقال داد و در مصر نزدیک به سه قرن (از ۲۹۷ تا ۵۶۷ هـ . ق) حکومت کردند. سرانجام به دست صلاح الدین ایوبی برچیده شدند.
یکی دیگر از مراکز قدرت اسماعیلیه قلعه «اَلَموُت» در نزدیکی قزوین است که حسن صباح آن را در سال ۴۸۳ گرفت و تا سال ۶۵۴ که به وسیله نیروهای هلاکوخان مغول فتح شد، توسط او و طرفدارانش اداره میگردید. هم اکنون اسماعیلیه در کشورهای سوریه، لبنان، پاکستان، هندوستان، تاجیکستان، افغانستان و ایران زندگی میکنند.
تشیع در هزاره جات:
مهمترین مرکز سکونت شیعیان مرکز افغانستان است، که هزارهجات و یا هزارستان نامیده میشود. هزارهجات در قدیم منطقه بسیار وسیعی بود از شرق به ولایت چتران و جبال بدخشان، از غرب به ملک خراسان (خراسان ایران) از جنوب به زابل و کابل و از شمال به ارض طخارستان میرسید.([۱۱])
ولی حکام متعصب به جهت نابودی تشیع در افغانستان جنگهای مکرری را علیه آنان راه انداختند و فشارهای گوناگون سیاسی، اقتصادی و مذهبی وارد کردند که در اثر این فشارها عدهی زیادی از هزارهها نابود شدند، و تعداد زیادی از سرزمین شان کوچ داده شدند و زمینهایشان به مردم افغان واگذارشد. بدین ترتیب هزارهجات امروزه به مراتب کوچکتر از یک الی دو قرن پیش است.
هزارهجات از نظر جغرافیایی و فرهنگی یک حوزه مستقل و متمایز است و از نظر مذهبی مرکز اصلی تشیع افغانستان به شمار میآید و یکی از ظلمهای حکومتهای گذشته به مردم هزاره تقسیم این منطقه به قطعات کوچک اداری و مرتبط ساختن آن به منطقه افغانها که همیشه تحت سلطۀ افغانها باشند تا به فکر استقلالطلبی نیافتند بوده است. تقسیمبندی جغرافیایی به گونهای بود که در این منطقه وسیع تنها بامیان مرکز ولایت بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در افغانستان و روی کار آمدن دولت اسلامی ولایت جدیدی به نام ولایت دایکندی تأسیس شده است. هزاره جات شامل بخشهایی از ولایتهای بامیان، غزنی، ارزگان، وردک، میدان، غور و پروان میشود.
تشیع در کابل:
کابل پایتخت افغانستان است. به همین جهت یکی از مراکز تجمع شیعیان به شمار میآید. کابل از بسیار قدیم موطن شماری از سران مهم شیعیان و اصحاب ائمه بوده است. و ذکر لقب کابلی برای برخی از اصحاب ائمه (نظیر هارون بن ابیخالد کابلی و ردان ابوخالد کابلی الاصغر) نشان میدهد که تشیع از قرن نخست اسلامی وارد آن سرزمین شده است.
از امام باقر روایت شده: ابوخالد از یاران محمد حنفیه فرزند امیرالمؤمنین بود. وی محمد حنفیه را امام میدانست، اما پس از مدتی در امامت او تردید کرد و روزی محمد حنفیه را به حرمت رسول خدا و امیرالمؤمنین سوگند داد که حقیقت امر را به وی بازگو کند که آیا او همان امام است که خداوند اطاعتش را واجب کرده است؟ محمد حنفیه در پاسخ گفت: ای اباخالد مرا به چیز بزرگی سوگند دادی. امام واقعی و به حق علی بن الحسین است از این جهت ابوخالد پذیرفت و به خدمت حضرت سجاد رسید و از آن حضرت کرامتی مشاهده نمود و از آن به بعد جزو یاران خاص امام سجاد شد.([۱۲])
پس از ابوخالد کابلی، ابوخالد کابلی اصغر و شیخ اردشیربن ابی ماجدبن ابی المفاخر را میتوان نام برد که جریان تداوم تشیع را در کابل نشان میدهد و در منابع متعدد آمده است که وی فقیه و ثقه بوده است و از اصحاب امام صادق میباشد.([۱۳])
یکی از نشانههای حضور تشیع امامی در کابل و تداوم آن در قرن سوم و چهارم تشرف یکی از اهالی کابل به محضرحضرت ولی عصر# است. فردی از روی انجیل و دیگر کتب آسمانی دین اسلام را پذیرفته و بدان ایمان آورد و سپس برای تحقیق بیشتر بسوی عربستان عزیمت کرد تا در مراکز اصلی ظهور و نشر اسلام معارف دین را کسب کند. در آنجا با راهنمایی یحیی بن محمد عریضی در صرباء (نزدیکی مدینه) به محضرحضرت حجت ارواحنا فداه رسید([۱۴]) علاوه بر آن وجود وکلا و یا وکیلان آن حضرت در میان شیعیان کابل، وجود داشته است.
روایتی در کتاب «رجالکشی» موجود است که یکی از وکلای آن حضرت ابو حامد مراغی بوده که در رقعه دستوراتی مبنی بر انجام امور و ترک امور دیگر برای وی صادرشده است. از علمای بزرگ شیعه در قرن سوم در کابل میتوان از حضرت ابن عیسی کابلی جبلی نام برد. او از راویان امامیه شمرده میشود. در منابع رجالی از وی به نیکی یاد شده است. وی از مؤلفان و صحابی دارای اثر بوده است. کتابی به نام «النوادر» نوشت، و در سال ۲۹۰ در گذشت.
کابل در طول تاریخ مرکز شیعیان بوده است. در زمان دولت مارکسیستها به دلیل فضای بازی که برای آنها فراهم شده بود شیعیان تقریبا نیمی از جمعیت شهر کابل را تشکیل میدادند و برعکس در زمان حکومت طالبان به دلیل فشارهایی که بر شیعیان وارد کردند اکثر آنان کابل را ترک کردند. پس از فروپاشی طالبان و توافقنامه بُن باز شیعیان مجدداً به کابل بازگشتند. اکنون شیعیان جمعیت قابل توجهی را تشکیل میدهند. قزلباشهای کابل نیز از گروهای بزرگ شیعی به شمار میآیند.
تشیع در بدخشان:
سرزمین بدخشان از همان سالهای نخست ورود اسلام به افغانستان زمینه پذیرش تشیع را داشت. در کتاب «بحروالانساب» از حضور برخی از نوادگان امام زین العابدین به بدخشان مطالبی نقل شده است که وجود تشیع را تا قرن سوم نشان میدهد.([۱۵])
مذهب شیعیان بدخشان اکثراً شیعه اسماعیلیه است و عدهای هم از پیروان مذهب حنفی میباشند. شیعیان اثناعشری متشکل از اقوام هزاره و تاجیک نیز حضور چشمگیری در این شهر دارند.
تشیع در سیستان:
سیستان که عربهای مسلمان آن را به سجستان تغییر دادهاند در اصل سکستان بوده است. این عنوان بدان جهت در مورد این سرزمین به کار میرفته است که، اهالی یا یکی از اقوام مهم ساکن آن به نام سکز یا سکایا نامیده میشدند. و گاهی برای این سرزمین عنوان نیمروز هم به کار میرفت. زیرا این سرزمین در جنوب خراسان قرار گرفته است و در برخی منابع عنوان زابلستان به کار رفته است.([۱۶]) ولی در بسیاری از منابع این عنوان از هم جدا شده و زابلستان برای مناطق شمال غربی آن واقع در بخش رودخانه هیرمند اطلاق شده است. یکی از پژوهشگران معاصر تصریح میکند:
«سیستان که مراجع قدیم عرب آن را سجستان نامیدهاند و از کلمه فارسی سکستان مأخوذ گردیده نام جلگهای، در اطراف دریاچه زره و خاور است، آن دریاچه شامل دلتای رود هیرمند و رودخانههای دیگر که به دریاچه زره میریزند، میباشد. اما ارتفاعات ولایت قندهار که در امتداد هیرمند علیا واقعند معروف به زابلستان بود.»([۱۷])
گویا کاربرد زابلستان برای قسمتهایی از ولایتها و مناطقی که امروزه بخشی از ولایت ارزگان، زابل و احتمالاً جاغوری را تشکیل میدهند به دوران پیش از اسلام برمیگردد. ولی پس از ورود اسلام این واژه از رونق افتاد.
اما نحوۀ ورود تشیع از سیستان برمیگردد به واکنش آنان نسبت به جنگ معاویه. مؤلف تاریخ سیستان در مورد بازگشت عبدالرحمن بن سمره، حاکم سیستان از فتوحات و استقرارش به دارالاماره سیستان مینویسد:
چون عبدالرحمن خواست که به سیستان نشیند مردمان سیستان، علماء و بزرگان و سالاران سیستان جمع شدند وگفتند باید ما را امامی به حق باشد. هنوز سنت مصطفی و علی بن ابیطالب برجای است… و معاویه تو را، اینجا فرستاده است و هزار هزار مرد از اهل تهلیل میانشان کشته شد. باید این خطبه و نماز به حق باشد. بر این جمله که هست رضایت ندهیم.([۱۸])
آنچه که از این متن فوق برداشت میشود این است که هواداری از علی در برابر معاویه و حکام آن، و طرد امویان از نشانههای تشیع این سرزمین است، این مخالفت از زمانی که امیرالمؤمنین از جنگ جمل فراغت یافتند ادامه داشته است. امام دستور فتح این ناحیه را صادرکردند. لشکری به فرماندهی عبدالرحمن بن جروطای به آن سرزمین فرستاد تا با رهزنان و خلافکاران بجنگد. پس از درگیری شدید فرمانده امام به قتل رسید و پس از آن فرماندهان دیگری فرستادند تا اینکه سرزمین سیستان به دست هواداران امام علی فتح شد. این آغاز ورود تشیع در سیستان است که با اقدامات امام علی در آن منطقه صورت گرفت.([۱۹])
این پیروزیها و تلاشهای شیعیان و اصحاب امام علی توانست زمینه نفوذ شیعه را در سیستان فراهم سازد که با آمدن شیعیان از کوفه و نقاط دیگر شمارشیعیان در سیستان افزوده شد.
نشانه دیگری بر تشیع مردم سرزمین سیستان واکنش در برابر فاجعه عاشورا بود، که پیش از مردم کوفه مردم سیستان نشان دادند. مؤلف کتاب «تاریخ سیستان» پس از بیان کارنامه سیاه یزید بن معاویه در مورد حسین بن علی و گزارش مختصر از حادثه عاشورا و انتقال اهلبیت پیغمبر از کربلا به شام و همراهی سرهای شهیدان میافزاید:
«پس چون این خبربه سیستان آمد مردمان سیستان گفتند: نه نیکو طریقی برگرفت یزید که با فرزندان رسول چنین کرد. پارهای شورش اندرگرفتند عباد سیستان هم به مرو سیستان سپرد بیست بار هزار هزار درهم و بیت المال جمع شده بود از غنایم کابل و دیگر مالها برگرفت و به بصره باز شد.» ([۲۰])
مخالفت و شورش مردم سیستان در برابر حاکم وقت عباد بن زیاد، برادر عبیدالله زیاد در جریان حادثه کربلا و اخراج وی از منطقه، نشان دهنده هواداری مردم این سرزمین از خاندان پیامبر و پیروان آنان است.
یکی از اصحاب امام سجاد فردی از سیستان به نام «حبیب سجستانی» بود.([۲۱]) در زمان امام باقر نیز رابطه شیعیان سیستان با رهبران معصومشان در مدینه قطع نشد. برای اثبات این مدعا میتوان به «حبیب بن العلی السجستانی» اشاره کردکه جزء اصحاب امام باقر شمرده میشد.([۲۲])
فردی به نام «ابو محمد حریز بن عبدالله سجستانی کوفی» معروف به سیف از اصحاب امام صادق بود وی اصالتاً کوفی بود و در سیستان ساکن شد. از امام صادق و زراره بن اعین، محمد بن مسلم و دیگران روایت نقل کرده است.([۲۳])
برخی او را از اصحاب امام کاظم دانستهاند. وی از بزرگان شیعه بود. او کسی بود که در زمان امام صادق به سبب شرکت در جنگهای خوارج به «سیف» شهرت پیدا کرد.
سجستانی از موقعیت علمی و فرهنگی برخوردار بود و فعالیتهای مؤثری در جهت گسترش تشیع در سیستان داشت و از او تألیفاتی از قبیل کتاب الصلوه، کتاب الصیام، کتاب الزکاه و نوادر، به جای مانده است وی سرانجام در سیستان به قتل رسید.([۲۴])
ازدیگراصحاب ائمه و شیعیان سیستان میتوان «سالم بن ابیسلمه کندی سجستانی» را نام برد. نجاشی او را بسیار جوان و ناآشنا میخواند. ولی تصریح میکند «ان کنا لا نعرف منه الا خیراً» ما از او جز خیر و خوبی سراغ نداریم.([۲۵])
امام رضا نیز در سیستان پیروان و هوادارانی داشت که مهمترین فرد شیعه در این عصر «ابوطادر السجستانی» بود. شیخ طوسی او را از جمله اصحاب امام رضا ذکر نموده است.([۲۶])
حاکم اموی شهر بست سیستان (حسین بن عبدالله نیشابوری) نیز شیعه بود وی از شیعیان حضرت محمدتقی جواد بود که در دوران دستگاه عباسی نفوذ پیدا کرد و مقام حساسی داشت. شاهد بر این مدعا، داستان مردی از بنی حنیفه که از اهالی سیستان میباشد گفته است: در زمان خلافت معتصم در سفری که همراه امام جواد بودم سر سفره خدمت امام عرض کردم: حاکم ما از شیعیان شماست من به دیوان بدهکارم اگر صلاح میدانید نامهای بنویس تا به من احسان کند و از خراج درگذرد. حضرت نامه نوشت پیش از اینکه با آن نامه وارد سیستان شوم خبر به حاکم رسیده بود او به استقبال من و نامهی امام در چند فرسخی از شهر آمد من نامه را به او دادم و نامه را گرفت بوسید و بر چشمانش گذاشت سپس پرسید سید دیگر حاجتت چیست؟ گفتم بدهکار دیوان هستم وی مادام العمر خراج من را بخشید و مستمری تا زمان حیاتم مقرر داشت.([۲۷])
حضور حاکم شیعی بیانگر و حضور تشیع در سیستان بوده البته ناگفته نماند که از دید برخی از جغرافیدانها اهالی سیستان کاملاً شیعه نبوده ولی فرهنگ تشیع توانست در درون جامعه سیستان نفوذ کند و مردم فرهنگ شیعه را بپذیرند.
تشیع در قندهار:
از آنجایی که قندهار یکی از شهرهای معروف سیستان به شمار میآمد و در جنوب زابلستان و غرب بست واقع بود شواهد تاریخی حاکی از آن است که این شهر و اطراف آن از آغاز ورود اسلام به آنجا زمینه مساعدی جهت پذیرش تشیع داشته است.
شواهدی برحضور تشیع در قندهار دلالت دارد از جمله: پناهندهشدن یکی از نوادههای امام حسن مجتبی در قندهار، به نام «عبدالله اشتر بن محمد بن عبدالله بن الحسن المجتبی» پس از قیام در برابر عباسیان و شکست خوردن از آنان، از کوفه به سوی سیستان و قندهار فرار کرد. وی آنجا را مکان مناسبی برای سکونت یافت و از خطر عباسیان در امان ماند. مدتی در آنجا اقامت گزید و مقاومت کرد.([۲۸])
شاهد دیگری که بر حضور تشیع در این سرزمین دلالت دارد، داستان قیام عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب است. وی پس از مهاجرت به سیستان و قندهار در آنجا ساکن شد. والی سیستان مزاحم او نشد و با او نجنگید. عبدالله با خوارج سیستان درگیر شد و به سوی هرات رفت و در آن شهر سکونت کرد. وقتی ابومسلم از حضور وی در هرات اطلاع یافت دستور قتل او را صادر کرد. سرانجام عبدالله در سال ۱۲۹ در هرات به شهادت رسید و در مصرخ هرات دفن شد.([۲۹])
در حال حاضر در شهر قندهار و روستاهای اطراف آن شماری از شیعیان هزاره، قزلباش و افغان زندگی میکنند. در مرکزشهر قندهار آیت الله محسنی، حوزه علمیه تأسیس کرده است. که مورد توجه عموم مردم میباشد. این شواهد بیانگر این است که شهرقندهار، همیشه مأوی و محمل تشیع از زمانهای بسیار دور بوده است.
تشیع در فراه و نیمروز:
در ولایت فراه و نیمروز از زمانهای بسیار قدیم شیعیان زندگی میکردند. شیعیان این مناطق را بلوچها و هزارهها تشکیل میدهند اما بدلیل فاصله این مناطق با شیعیان مرکزی شمار فراوانی از آنان تنها به نام مذهب بسنده کردهاند. عدهای از مذهب حنفی پیروی میکردند. ولی پس از پیروزی انقلاب اسلامی افغانستان با دیگر شیعیان ارتباط برقرار ساختند و با آگاهی از آموزههای دینی از مذهب خویش پیروی میکنند.
تشیع در بغلان:
ولایت بغلان یکی دیگر از مناطقی است که جمعیت قابل توجهی از شیعیان را در خود جای داده است. هرچند شیعیان در مناطق مختلف این ولایت پراکندهاند ولی در ولسوالیهای بغلان، پلخمری، تاله و برفک تمرکز بیشتر دارند و بیشتر شیعیان این ناحیه اسماعیلی میباشد.
تشیع در بلخ:
یکی از شواهد حضور گسترده شیعیان در بلخ و روستاهای اطراف آن مهاجرت علویان به شمال افغانستان گزارش شده است. اهالی بلخ روابط مستمر با امامان معصوم و سپس نواب امام دوازدهم# و حضور اصحاب آن حضرت در آن منطقه داشتهاند.
شواهدی مبنی برعزیمت شیخ صدوق& به بلخ در قرن چهارم (۳۶۸ ق) موجود است. وی از وطن خود (قم) به شهرهای مختلف مسافرت کرد، از جمله به مرورود (بالامرغاب) رفت. وی در این سفر تبلیغی به جمعآوری حدیث پرداخت. او با این شیوه در نشر معارف تشیع خدمت بزرگی کرده است. شیخ صدوق& از عالمان معروف آن زمان از جمله ابویوسف رافع بن عبدالله بن عبدالملک و ابوالحسین محمد بن الشاه فقیه مروزی حدیث شنید. سپس وارد بلخ شد و در آن شهر به نقل حدیث پرداخت. وی از عالمانی همانند: ابوعلی الحسن بن علی محمد بن علی بن عمر، عطار، ابو عبدالله الحسین بن احمد اثنائی رازی عدل، حاکم ابو حامد احمد بن الحسین بن علی، الحسین بن احمد استرآبادی و ابوالحسن محمد بن سعید عزیز سمرقندی، حدیث شنید.
علاوه بر عالمان با افراد مهمتر آن منطقه مانند: ابوالقاسم عبیدالله بن احمد فقیه و ابوالحسن طاهر بن محمد بن یونس فقیه، ارتباط برقرار کرد و موفق شد، از آنان اجازه نقل حدیث دریافت کند.
شیخ صدوق در سال ۳۶۸ ق، به ایلاق وارد شد در آن محل از عالمان آن منطقه مانند ابو نصر محمد بن الحسن بن ابراهیم کرخی کاتب و ابوالحسن محمد بن عمرو بن علی بن عبدالله بصری حدیث شنید وی پس از مدتی اقامت در آن سرزمین با شریف ابوعبدالله محمدبن الحسن معروف به «نعمت» آشنا شد.([۳۰])
در اجتماع شیخ و شریف سخن از آثار محمد بن زکریا رازی به نام «من لا یحضره الطبیب» به میان آمد شریف ضمن تمجید از این آثار کاربردی و همگان فهم، شیخ صدوق را تشویق به نوشتن چنین اثری در رشته فقه و پاسخگوی مردم در مسائل حلال و حرام نمود. شیخ از این پیشنهاد استقبال کرد و تألیف کتاب ارزشمند و گرانسنگ «من لایحضره الفقیه» را در همان ایلاق بلخ آغاز کرد و در همان محل به پایان رساند. این اثر یکی از منابع چهارگانه حدیثی مذهب تشیع میباشد.
نتیجه: تألیف کتاب من لا یحضره الفقیه و اجازه نقل حدیث از عالمان بزرگ این سرزمین رشد فزاینده و فراگیر تشیع را در شمال افغانستان، در قرن چهارم و اوایل قرن پنجم نشان میدهد.
یکی دیگر از شواهد گسترش تشیع در بلخ و اطراف آن حضور جدی شیعیان اسماعیلی در کنار شیعیان امامی است. شیعیان و پیروان مذهب اسماعیلی در شمال افغانستان در قرن چهارم و پنجم رویکرد فرهنگی و مسالمتآمیز داشتهاند. آنان با وجود همه فشارهای حاکمان غزنوی و سلجوقی توانستند مردم بسیاری را به آیین اسماعیلیه معتقد کنند.
از جمله افراد نامدار جهان اسلام «شیخ الرئیس ابوعلی سینای بلخی» (۳۷۰-۴۲۸ ق) میباشد. پدرش از اهالی بلخ و یکی از کارگزاران دولت سامانی به شمار میرفت. وی به دلیل ضرورت شغلی، بلخ را به مقصد بخارا ترک گفت و بوعلی سینا در یکی از روستاهای اطراف بخارا چشم به جهان گشود.([۳۱])
شیخ الرئیس، خود داستان شیعه شدن پدر و برادرش را این گونه شرح میدهد:
«پدرم مردی بود از اهل بلخ و از آنجا به بخارا منتقل شد. در ایام نوح بن نصر، متولی بعضی اعمال دیوان میبود و در قریهای که آن را حرمیش خواندیدی از اعمال بخارا… و پدرم از جمله مردی بود که داعی مصریین را اجابت نمود. و از جمله اسماعیلیه شمرده میشد، شنیده بود از ایشان ذکر نفس و عقل. بر وجهی که ایشان میگویند و نزد ایشان معروف است و برادرم نیز به آن طریقه بود و بسیار واقع میشد که پدر و برادرم ذکر آن سخنان میکردند و من میشنیدم و میفهمیدم لاجرم شروع کردند و مرا نیز به آن دعوت میکردند.».([۳۲])
بدین ترتیب خاندان این حکیم نامی به مذهب تشیع اسماعیلی گرویدند و دیگران را نیز دعوت میکردند از جمله بوعلی سینا را. اما خود بوعلی سینا گرایش پدر و برادرش به مذهب اسماعیلی گزارشی داده ولی خودش اعتراف نکرده است که این آیین را پذیرفته و یا از آن خودداری کرده است… ولی بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران در مورد مذهب وی تحقیق کردهاند و با اسناد و شواهد، شیعه بودن وی را تقویت نمودهاند. از جمله قاضی نورالله شوشتری در اثر معروفش، «مجالس المؤمنین» او را از شیعیان دوازده امامی دانسته است و هرگونه تردید در این باره را رد میکند.([۳۳])
علی بن فضل الله گیلانی در کتابی تحت عنوان «توفیق التطبیق فیاثبات الشیخ الرئیس من الامامیه الاثنیعشری» تشیع امامی وی را اثبات میکند. او با نقل بخشهایی از کتاب شفا نشان میدهد که شیخ کاملاً مطابق عقاید شیعی مطالبی را بیان کرده است.([۳۴])
آقای عبدالحی حبیبی در کتاب تاریخ افغانستان بعد از اسلام درباره مذهب شیخ الرئیس مینویسد:
«چنین به نظر میآید که مذهب اسماعیلی در قرن چهارم در ماوراءالنهر و شمال افغانستان پراکنده بود… بوعلی سینا، حسین بن سینای بلخی، بزرگترین حکمای اسلام (۳۷۰-۴۲۸ ق) در خانواده اسماعیلی به وجود آمده بود….»
وی آنگاه به برخی از اشعار او برای اثبات شیعه بودن ابن سینا دلالت دارد اشاره میکند.([۳۵])
درباره تشیع بوعلی سینا علاوه بر دیدگاههای پژوهشگران مطالبی به او منسوب است که تشیع او را روشن میکند. این مطالب را برخی به طور قطعی از او میدانند. چون در کتاب الهیات شفا آمده است. از میان اشعار سه رباعی شهرت بیشتری دارد.
تا باده عشق در قدح ریختهاند | واندر پی عشق، عاشق انگیختهاند | |
با جان و روان بوعلی مهر علی | چون شیر و شکر به هم در آمیختهاند([۳۶])
|
این رباعی علاقه فراوان او را به امیرالمؤمنین نشان میدهد و بر تشیع عاطفی او دلالت دارد.
رباعی دیگری که به او منسوب است باور و اعتقاد او را از مرحله عاطفی و دوستی امام فراتر میبرد.
کفر چو منی گـزاف و آسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود([۳۷])
این رباعی بیانگر این است که بوعلی سینا مانند دیگر شیعیان از طرف دولتهای متعصب و فقهای وابسته مورد تکفیر قرار گرفته است.
و آقای میرغلام محمد غبار این اتهام را پذیرفته و مینویسد:
درحالی که فقها و متعصبین قبلاً او را محکم به تکفیر نموده بودند، خلیفه عباسی المستجد در سال (۱۱۵۰ م) امر کرد که مؤلفات ابن سینا را در بغداد بسوزانند….
روند روبه رشد تشیع از جمله اسماعیلیه در قرن پنجم باعث شد، یکی از دانشمندان معروف بلخ به نام ابومعین ناصرخسرو بلخی را به خودجذب کند. ناصرخسرو یکی از کارمندان دستگاه غزنوی بود که پس از اندیشه در باورها و اعتقادات خود به تشیع گروید و از منکرات دست کشید، قصد زیارت بیت الله الحرام کرد ناصرخسرو میگوید:
«در حال رؤیا برایم الهام شد، همین که از خواب بیدار شدم به خود گفتم: باید از خواب چهل ساله بیدار گردم. اندیشیدم که تا افعال و اعمال خود بدل نکنم فرج نیایم.» ([۳۸])
محقق و خاورشناس روسی، ایوانف در این باره مینویسد:
«او با گرایش به آیین اسماعیلیه بیدار شد، بعدها برای تعلیمات عالیه به قاهره فراخوانده شده است.» ([۳۹])
ناصرخسرو حدود شش سال در مصر اقامت گزید و در این مدت تعالیم لازم را از اسماعیلیان آن سرزمین فراگرفت. وی در اثر تلاش و شایستگی که از خود نشان داد به مقام «داعی» دست یافت. او به وطن خویش بلخ بازگشت و دعوت به آیین اسماعیلیه را آغاز کرد. ولی حکام وقت از جانب او احساس خطر کردند. او را تهدیدکرده، تحت نظر قرار داد.([۴۰])
تشیع در هرات:
یکی از شهرهایی که از آغاز ورود اسلام زمینه پذیرش تشیع را داشت و مردم آن سرزمین افزون بر اینکه دل در گرو خاندان عصمت و طهارت داشتند. فرزندان علی بن ابیطالب را برای حکومت بر دیگران ترجیح میدادند این امر زمینه نفوذ مذهب تشیع را در آن ناحیه فراهم کرد، هرات بود.
تا قرن هشتم شیعیان در هرات در اقلیت بودند و چهره کلی هرات و اطراف آن صبغه تسنن حنفی داشته است.
و همانطور که در تشیع ایالت غور گفته شد در سال ۳۶ ق، جعده بن هبیره مخزومی، خواهرزاده علی بن ابیطالب والی خراسان شد. این امر نقش مهمی در گسترش تشیع در هرات داشته است.
هرات و اطراف آن امتیازی دارد که بسیاری از شهرها و مناطق دیگر افغانستان ندارد. تعدادی از اصحاب ائمه از اهالی هرات بودند. از باب نمونه: صامت بیاع هروی که از اصحاب امام باقر بود.([۴۱]) وی دارای آثاری در باب حدیث و احکام بوده است.
دومین فرد صحابی از هرات – که از خاندان بیاع هروی است – ابراهیم بن میمون بیاع هروی میباشد که از یاران امام صادق و امام کاظم و امام رضا بوده است. و نیز میتوان از حسن بیاع هروی، سیف بیاع هروی و عائذ بن نباته، احمسی کوفی بیاع هروی نام برد که همه از اصحاب امام صادق و از شاگردان آن حضرت بوده است.([۴۲])
با انتقال امام هشتم به خراسان تشیع در هرات رشد چشمگیری پیدا کرد. پس از حضور امام رضا در مرو مردم بلافاصله به محضر امام میرسیدند و جمال زیبای آن حضرت را میدیدند و بسیاری از شبهات دینی خود را از دو لب امام میشنیدند. و شمار بیشتری از مردم به اهل بیت تمایل نشان میدادند. اباصلت هروی توانست در سایه پارسایی و وفاداری به ولایت یکی از اصحاب خاص، محرم اسرار و نزدیکترین دستیار حضرتش شود.([۴۳])
از دیگر یاران امام رضا در هرات و اطراف آن میتوان از احمد بن عبدالله هروی شیبانی و محمد بن قاسم پوشنگی یاد کرد([۴۴]) که در راه نشر فرهنگ تشیع و هدایت مردم به سوی اهل بیت نقشی مهمی ایفا کردهاند.
یکی از ادلۀ نفوذ گسترده تشیع در هرات مهاجرتهای سادات علوی به افغانستان است. هرات به عنوان گذرگاه سادات به شمال افغانستان و آسیای میانه بوده است. شماری از علویان برای رسیدن به بلخ، سمرقند، جوزجان، طالقان و بخارا از هرات عبور میکردند، مدتی در هرات اقامت گزیدهاند و سپس به آن نقاط رهسپار میشدند. ساداتی که از حجاز و عراق به افغانستان به ویژه به هرات مهاجرت کردند، به چند گروه تقسیم میشوند. آنان به علویان حسنی، حسینی و موسوی و عباسی معروف بودند و عمده سادات از نسل امام علی بودهاند.
سادات حسینی از نسل امام زین العابدین هستند که در منابع نسبشناسی به عنوان «بنی الحسین الشهید» یاد شدهاند. نخستین فرد از خاندان وی حسین فرزند جعفر الحجه بن عبیدالله الاعرج بن الحسین الاصغر بن زینالعابدین بن الحسین الشهید بود که از حجاز رهسپار شمال افغانستان شد. فرزند یا نوادگان وی از شمال به هرات انتقال یافتند و در آنجا زندگی کردهاند.([۴۵])
سادات حسنی نیز به هرات مهاجرت کرده و ساکن شدند عمدتاً، از نسل سید ابوالحسن، معروف به اشتر بودند که با دوازده واسطه به امام حسن مجتبی میرسند. یکی از فرزندان اشتر، سید ابوالمعالی بود و نوادگان وی به نام سیدحسن و سیدعلی در هرات به سر میبردند. مادر این دو علوی خواهر امینالدین حمزه بن علی بیهقی بود که مدتی به حاکمیت هرات رسید. از سیدعلی نسلی در هرات باقی مانده است.
گروه دیگر از علویان مهاجر به هرات فرزندان عمر بن علی بن ابیطالب معروف به عمرالاطرف هستند. از بازماندگان عمرالاطرف، محمد بن العباس است که مدتی در هرات به سر برده و در آن شهر فرزند سومیاش به نام موسی به دنیا آمده است؛ آنان به سادات عمری معروفند.([۴۶])
از جمله علویانی که به سوی هرات رهسپار شدند و در آنجا ماندگار شدند نوادگان امام موسی کاظم هستند. ظاهراً آنها از نسل پنجم حضرت، و از فرزندان حمزه بن موسی الکاظم بودند. و به بنیحمزه معروف شدند. از جمله: ابویعلی محمد و ابوعبدالله الحسین، فرزندان حسین اسماعیل بن احمد که با واسطه به امام کاظم میرسد. ایشان در قرن سوم و چهارم وارد هرات شدهاند.([۴۷])
تشیع در جوزجان:
یکی از مناطقی که شمار زیادی از شیعیان هزاره و سادات در آنجا از بسیار قدیم زندگی میکنند، جوزجان است؛ که شامل بلخاب، سرپل و سنگچارک و اطراف آن میشود. شیعیان این سرزمین از قدیم فعال و در خط ولایت و امامت قرار داشتند. تأسیس مراکز علمی و فرهنگی، حوزههای علمیه دلیل بر ولایت مداری مردم این منطقه است.
تشیع در سمنگان:
سمنگان از جمله سرزمینهایی است که شیعیان علی بن ابیطالب در آن زندگی میکنند و مهمترین مراکز این ولایت، درهصوف و روی دوآب است. اولین برخوردهای مسلحانه علیه دولت ترهکی هرچند از نورستان شروع شد اما قیام خونین مردم درهصوف، در تاریخ ۲۴/۱۱/۱۳۵۷ شروع شد سرآغاز قیام مردمی و ملی افغانستان گردید.
تشیع در فاریاب:
فاریاب از نظر جغرافیایی در نزدیکی شهر میمنه قرار دارد. و شماری از هزارههای شیعه آنجا زندگی میکنند.
تشیع در قندوز:
در شهر قندوز و اطراف آن به ویژه علیآباد، امام صاحب و خان آباد شمار فراوانی از هزارههای شیعه زندگی میکنند، شیعیان این منطقه بسیار جدی و غیرتمند میباشند و در طول تاریخ از حریم مکتب تشیع دفاع کردند.
تشیع در لوگروپکتیا:
ولایت لوگروپکتیا از مناطق ویژه افغانها به شمار میرود. ولی شمار زیادی از شیعیان هزاره و سادات در این دو ولایت زندگی میکنند و با توجه به تعصبات مذهبی و محدودیتهای محیطی که قرنها بر آنها اعمال شده توانستهاند مذهب شیعی و زبان فارسی (دری) را در این مناطق سنی نشین حفظ کنند.
تشیع در هلمند:
هرچند امروز ساکنان اصلی ولایت هلمند را افغانها تشکیل میدهند شیعیان هزاره در اواخر دوره حکومت محمد ظاهر به این منطقه حاصلخیز روی آوردهاند و زمینهایی را خریداری کرده و به زراعت، تجارت و مالداری مشغول شدهاند و شیعیان بیشتر در شهر لشکرگاه و اطراف آن زندگی میکنند.
([۱]) دکتر عزت الله عزتی، جغرافیای سیاسی جهان اسلام ص ۱۲۰٫
([۲]) رضا علی آبادی،، افغانستان، ص۳٫
([۳]) آیت الله سید محمدحسین فضل الله، افغانستان، آمریکا تروریسم، ترجمه محمدجمعه امینی ناشر المکتب الاعلامی قم المقدسه ۱۳۸۱٫
([۴]) کاشف الغطاء، اصل الشیعه و اصولها ص ۲۱۰-۲۱۲٫
([۶]) سایت رسمی وزارت امور خارجه آذربایجان.
([۷]) شیعیان افغانستان، محمد عزیز بختیاری ص ۳۲ انتشارات شیعهشناسی ۱۳۸۵٫
([۸]) در عربستان نیز جمعیت شیعه قابل توجه و در بعضی مناطق اکثریت هستند و در بعضی کشورهای عربی نیز جمعیت قابل توجهی هستند.(محقق کتاب)
([۹]) ر.ک هاجسن، مارشال، س، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهای ص ۱۶٫
([۱۰]) محمدحسین طباطبایی، شیعه در اسلام به تصحیح محمد علی کوشا ۸۴٫
([۱۱]) شیروانی بستان السیاحیه۸۴ ۴ به نقل از حسینعلی یزدانی، پژوهشی در تاریخ هزارهها ج ۲ ص ۵۷٫
([۱۲]) محمدبن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص ۱۲۰٫
([۱۳]) آیت الله سیدابوالقاسم خوی، معجم رجال الحدیث، و تفصیل طبقات الرواه ج ۳ ص ۱۹٫
([۱۴]) شیخ صدوق کمال الدین وتمام النعمه ص ۴۹۷٫
([۱۵]) شیخ صدوق کمال الدین و تمام النعمه ص ۴۹۷٫
([۱۶]) تاریخ سیستان ص ۲۱، تاریخ غزنویان ص ۱۹۶٫
([۱۷]) جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص ۳۸۵٫
([۱۸]) تاریخ سیتان، ویرایش جعفر مدرس صادقی ص ۴۸٫
([۱۹]) البلدان، فتوحها و احکامها ص ۴۴۰٫
([۲۳]) رجال النجاشی ج ۱ ص ۳۴۱٫
([۲۴]) ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان ج ۲ ص ۱۳۵٫
([۲۷]) محمد یعقوب کلینی الکافی تحقیق علی اکبر غفاری ج ۵ ص ۱۱۱٫
([۲۸]) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار ج ۴۷ ص ۲۹۶٫
([۲۹]) الکامل فی التاریخ، ج ۵، ص ۳۷۲٫
([۳۰]) تاریخ اسلام از غیبت کبری تا سقوط بغداد ص ۴۵٫
([۳۱]) خیرالدین الزرکلی، الاعلام ج ۲، ص ۲۴۱٫
([۳۲]) قفیطی، تاریخ الحکماء ص ۱۴۰٫
([۳۳]) مجالس المؤمنین ج ۲ ص ۱۸۲٫
([۳۴]) علی بن فضل الله گیلانی، توفیق التطبیق ص ۸، و تاریخ تشیع در ایران ج ۱ ص ۳۳۸٫
([۳۵]) تاریخ افغانستان بعد از اسلام ص ۸۷۴٫
([۳۶]) تشیع در خراسان عهد تیموریان ص ۸۳٫
([۳۸]) ابومعین ناصرخسرو بلخی، سفرنامه ناصرخسرو ص ۳۰۲٫
([۳۹]) ایوانف، اسماعیلیان در تاریخ، ترجمه یعقوب آژند، ص ۴۱۸٫
([۴۰]) تشیع در خراسان عهد تیموریان ص ۹۴٫
([۴۲]) همان ص ۱۶۷-۱۹۶-۲۲۲-۲۶۳٫
([۴۶]) المجدی فی انساب الطالبین ص ۱۶۰-۱۷۷٫
([۴۷]) لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب ج ۲ ص ۵۹۵٫
منبع: برگرفته از کتاب بررسی ریشه های تاریخی تشیع در افغانستان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی