فقیه اهلبیت عصمت وطهارت(ع) حضرت آیت الله ملامحمد قائینی که از استوانه های کم نظیر علم وعرفان و از افکار بلند اجتماعی بر خوردار بود. در زمینه هنر های ارزشمند شعر وخوشنویسی نیز سر آمد بود. و از اساتید بزرگوار حوزه های علمیه جامعه هزارستان، در سال های 1245 الی 1264ه.ش بوده است، در مناطق هزاره نشین، خدمات بزرگی انجام داده وشاگردان زیادی را تقدیم جامعه آن روز نموده است، آیت الله شیخ عبدالحسین (آخوند زوار)؛ (1275-1201ه.ش) ایشان را اولین استاد شیعی آیت الله حاج شیخ میرزا حسین (آخوندحاجی) خوانده است.
ولادت
این فقیه ربانی، درسال 1201ه.ش در قائین مشهد مقدس ایران، در میان خانواده ای متدین، دیده به جهان گشود، طبق معمول تحصیلات ابتدای را در محله و زادگاهش به پایان رساند، به خاطر بر خور داری از هوش و استعداد سرشاری که در زمان طفولیت از خود نشان داده بود، مورد توجه خاص اطرافیانش قرار گرفت، از این که اطرافیانش علاقه زیاد به مکتبی غنی اهلبیت bداشتند، تصمیم گرفتند او را وارد حوزه های علمیه نمایند.
تحصیلات
ملا محمد قائینی، پس از طی تحصیلات مقدماتی در زادگاهش، در حالی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، جهت سیراب شدن از سر چشمة زلال علم وعرفان و معنویت، رهسپار عتبات عالیات شد، ابتدا در کربلا معلی، رحل اقامت گزید و مشغول تحصیل شد، سپس روانه نجف اشرف شد، نزد اساتید آن روز، ادبیات عرب و اصول فقه را تلمذ کردند.
آیت الله شیخ عبدالحسین(آخوند زوار) جریان آمدن ملا محمد قائینی را در شهر مزارشریف، از قول استادش آیت الله حاج شیخ میرزا حسین(آخوندحاجی) چنین تعریف نموده است:
آیت الله ملا محمد قائینی، اصلاً از قائن شهر مشهد مقدس ایران بود، جهت تحصیل علوم دینی در نجف اشرف در جوار بارگاه ملکوتی حضرت مولا علی(ع) مشغول تحصیل میگردد، از بس که عاشق تحصیل علم و تشنهای کسب دانش بوده است، در تمام مدت دوران تحصیل، نامه های که از طرف خانواده میرسیده، نمیخواندهاست، که مبادا اخبار ناراحت کننده ای باشد و او را از تحصیل علم باز داشته، دلنگرانش کند، پاکت نامه را باز نکرده زیر فرشش که بوریای بوده، میگذاشته است، بعد از مدت طولانی، یک وقت تصمیم میگیرد که این نامه ها را باز کند.
بخواند که از طرف چه کسی آمده است…؟
چه چیز نوشته است…؟
چه خبر های است…؟
وقت که نامه های نا خوانده را از زیر فرشش بیرون میآورد و پاکت نامه را باز میکند و نامه ها را میخواند که از طرف بستگانش نوشته شده است، در گذشت پدرش را تسلیت میگویند ومادرت بدون سر پرست گردیده و برادران وخواهرانت یتیم شده است، هرچه زود تر باز گردید. نامه دومی را باز میکند میخواند که نوشته اند: مادر داغدیده ات دارفانی را وداع گفته و برادران وخواهرانت چشم انتظار شمارا دارند. نامه سومی را باز میکند، بیانگر پیام تلخ دیگر برایش میباشد. مثل تیغ جراح قسمتی از قلبش را زخم میزند، به عوض دارو، نمک بر قلب جریحه دارش میپاشد، هر نامه را که باز میکند، تاب تحمل را از ملا قائینی میرباید، مصیبت های وارد شده را در طول سال های تحصیلی اش، یکجا خبر میشود؛ بر خلاف انتظار، شیخ محمد قائینی، از شنیدن اخبار ناگوار دچار شوک و فشار روحی و روانی میگردد.
باز گشت به زادگاهش
آیت الله حاج شیخ میرزا حسین می فرماید: آقای محمد قائینی، مجبور میشود که با انبوهی از غم و مصیبت که در قلبش سنگینی میکند و فکرش را آزار میدهد، حوزه علمیه نجف اشرف را ترک نموده، عازم شهر و دیارخویش میگردد، بعد از مدتی خسته و کوفته به زادگاهش که می رسد، متوجه میشود که با تمام نا باوری ها آن چیز های را که در نامه خوانده بود، به واقعیت پیوسته است، جای پدر، مادر، برادر وخواهرو… را خالی میبیند، شیخ قائینی، فشار روحی وروانی او، مضاعف میگردد، مریض میشود، جهت تداوی به داکتر مراجعه میکند، مدتی تحت تداوی قرار میگیرد، ولی نتیجه نمیگیرد، داکتر معالجش به قائینی میگوید: بیماری شما با دارو، درمان امکان پذیر نیست، شما باید در مناطق خوش آب وهوای سفر داشته وتفریح کنید…!
سفر به هزارستان
ملا غلام علی کربلایی خواجه بلند بهسود میگوید: آیت الله ملا محمد قائینی استادم بود، در اوائل شورش مسلحانه امیر عبدالرحمان خان در منطقه ی بهسود طلبه های زیادی داشت. و نحو سفر ایشان به هزارستان اینگونه است. که قبلاً در نجف اشرف، از طلاب افغانی(خراسانی) آنروز شنیده بود، که اکثر مناطق افغانستان (خراسان) کوهستانی است، بسیار سرسبز و دارای آب و هوای خوش میباشد، فلهذا شیخ محمد قائینی، تصمیم میگیرد که به افغانستان مسافرت نماید،(توسلی،طلوع117:1395)[1] لذا از طریق مرز تایباد، وارد شهر هرات میگردد و بعد از آنجا از طریق لعل و سر جنگل و دایزنگی، قریه به قریه، توسط الاغ و حتی در بعضی جاها، مریض و گاو سوار میشود، چون توان راه رفتن هم نداشته، تا به ملک یکاولنگ میرسد، وارد منزل یکی از اشراف قول به نام سید محمد حسین، یکی از بای های(سرمایه دار) منطقه میگردد و شب را در آنجا میماند بعد از صرف غذا ملا قائینی دعا میکند همه اهل وعیالش آمین می گوید! و صاحب خانه با کمال تعجب از ملا محمد قائینی سوال می کند که شما ملا هستید؟
ملا محمد قائینی میگوید: بلی!
صاحب خانه میگوید: مسئله دینی میدانی…؟
ذخیره اصفهانی را درس گفته میتوانی…؟
و باز ملا قائینی میگوید: بلی! صاحب خانه پیشنهاد میکند برای من درس منتخب عملیه بده وشیخ هم قبول می کند و همانجا ماندگار میشود، برای صاحب خانه درس عملیه، برای فرزندانش درس احکام شرعی میگوید. و مدتی بدین منوال میگذرد.
ازدواج
تا اینکه شیخ محمد قائینی، مدت در ملک یکه ولنگ ماندگار می شود تصمیم میگیرد، که ازدواج کند و برای سید محمد حسین پیشنهاد می کند من ازدواج میکنم، برایم یک زن مناسب پیدا کن، سید محمد حسین دختری غلام حسن بای هزاره را، برای شیخ پیدا میکند، ملا محمد قائینی با دُربیگم دختر بای ازدواج میکند. و مدتی باخانمش، در منزل پدر همسرش، میماند، مصارفش را میدهد، چون وی وضع اقتصادی در هزارستان خوب نبود، بعد از مدت طولانی، برای شیخ میگوید: شیخ تو خودت میبینی من که وضع زندگی خوبی ندارم که برایت بیشتر از این کمک کنم، و خود شما به فکر مخارج و مصارف زندگی ات باش، شیخ محمد قائینی هیج منبع درآمدی نداشت، در تب وتلاش می شود تا شاید را ه چاره ای پیدا کند.
دیدار با سردار شیر علی خان هزاره
ملاغلام علی کربلایی میگوید: میرعظیم خان سجک یکه ولنگ، شیخ قائینی را رهنمای میکند که برود در منطقه جاغوری، نزد سردار شیر علی خان هزاره، که در سنگ شانده جاغوری است و او آدم صاحب نام و نشان است، با او دیدار کنید، به شما حتماً کمک میکند، شیخ میرود تا خودش را نزد سردار شیر علی خان هزاره میرساند و ایشان مهمانخانه عمومی داشت که مسافرین شناس و نا شناس، میآمدند و در آنجا شب را سحر مینمودند، شیخ محمد قائینی در جمع مهمانان نا خوانده میپیوندد، بدون اینکه خودش را معرفی کند و خواسته هایش را مطرح کند، چند روزی بدین منوال میگذرد، تا اینکه یک روز میبیند که خدمت کاران درتب و تلاش است و مهمانخانه را جاروب میزنند ومرتب میکنند، حولی و جلوی دروازه را آب پاشی میکنند، برای شیخ سوال پیدا میشود، از خدمت کاران سوال میکند امروز با روز های دیگر چه فرق دارد… ؟ برایش گفته میشود خان هزاره امروز مهمان دارد.
تفسیرآیه قرآن کریم
ملا غلام علی کربلایی میگوید: میرحسین داد خان، یکی از میران سنگ شانده جاغوری، برای ملا قائینی میگوید؛ امروز حاکم، قاضی و قوماندان امنیه اعلی، مهمان سردار شیرعلی خان، خان هزاره میباشند. بعد از مدتی، مهمانان آمدند، بعد از پذیرایی وصرف غذا، قاضی آیهای از قرآن کریم را خواند Pوَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَّهُمْO[2] را اشتباه خوانده واشتباه معنی نمود، به اصطلاح خودش اهل مجلس را موعظه نمود و درد آور تر اینکه، اهل مجلس فهمیده و نافهمیده سخنان ایشان را تأیید میکردند، ملامحمد قائینی میگوید: من دم درب اتاق نشسته بودم کسی مرا نمیشناخت، از این که قاضی آیهی از سوره مائده را، دروغ خوانده وغلط معنی میکرد، ناراحت نشدم، چون معلوم بود سواد کافی نداشت، ولی اینکه اهل مجلس فهمیده و نافهمیده تأیید میکردند، به من بد تأثیر نمود، از جلو درب (دروازه) اتاق صدا زدم غلط خواندی، همین که گفتم غلط خواندی! دیدم مجلس ساکت و آرام شد، نفس ها در سینه حبس شدند، مجلس در سکوت کامل فرو رفت! بعد از چند لحظه ای سردار شیر علی خان هزاره رو به من کرده و گفت پیش بیا بَچِم!)
ملا محمد قائینی میگوید: من پیش رفتم وسردار شیر علی خان هزاره، من را درپهلویش جای داد و من در کنار سردار شیر علی خان نشستم، سردار رو به من کرد وگفت: خوب تو حرف قاضی صاحب را اشتباه می خوانی، شما این آیه قرآن را خوانده و معنی کرده میتوانی؟ ملا محمد قائینی در تفسیر خوب مسلط بود، همان آیه قرآن را که قاضی خوانده بود، دو باره قرائت نمود وشروع به معنی و تفسیرکردن نمود.
ملا محمد قائینی میگوید: هنگام که من بحث قاضی را مطرح نمودم وتفسیر میکردم، قاضی صاحب هم تأیید میکرد میگفت بلی بلی بلی صاحب!!! مجلس کاملاً در سکوت فرو رفته بود وهمه مردم متحیر مانده بودند! سردار شیر علی خان هزاره، رو به قاضی کرد گفت: ما خوب ملا های زبده و فهمیده داریم، قاضی هم تأیید گردند، بلی خان صاحب! ملایی شما فهیمده است، از من کرده ملا تر است، خلاصه مجلس خاتمه پیدا میکند، حاکم و قاضی و مهمانان، همه رفتند، وقت که منزل کاملاً خلوت شد، سردار شیر علی خان هزاره، من را خواست وگفت تو جن ای یا ملائکه؟ از کجا پیدا شدی؟ تو از آسمان آمدی؟ یا از زمین برآمدی؟ گفت: تو چه قدر خوب ملایی بوده ای! که قاضی در برابر استدلال و سخنان شما، عاجز آمد، چشمم را روشن نمودی، مایه ای افتخارم گردیدی، درود بر تو، شیر مادر حلالت باد آفرین بَچِم.
تدریس در منزل
ملامحمد قائینی میگوید: من گفتم یک مسافرم، منظور خود را که جهت تقاضای کمک آمده بودم نگفتم، فرزندانش را جمع نمود، به من گفت: اینها را درس بگو، من هم قبول کردم مدتی فرزندان سردار شیر علی خان را، در منزلش درس دادم، بعد از مدتی، به فکر خانواده ام افتادم و با خود گفتم، اینجا فرزندان سردار شیر علی خان هزاره را درس میدهی. زن و فرزندانت کجا شد…؟ خانه ات کجاشد…؟ لحظة یادی ازنامه های نجف به ذهنم خطور کرد، اشک در چشمانم حلقه زد، سرانجام مجبور شدم که منظور اصلی خود را، و علت آمدنم نزد سردار شیر علی خان برایش مطرح کردم.
وقت سردار شیر علی خان، از آمدن ملا محمد قائینی، اطلاع پیدا میکند، فوراً به خدمت کارانش دستور میدهد، تمام مایحتاج ملا محمد قائینی را از قبیل فرش، ظرف و مقدار مواد خوراکی تهیه کنند، خدمت کاران، همه را آماده میکنند، به تعداد(15) الاغ را بار میکنند ویم اسب سواری برای ملا آماده می کند. و ملا محمد قائینی، تا در یکه ولنگ انتقال میدهند، ملا محمد قائینی، با خوشحالی وآبرو مندانه، نزد خانواده اش بازمیگردد، مدتی در یکه ولنگ و دهن چولی باد آسیاب بهسود زندگی میکند.
آغاز حکومت امیر عبدالرحمان خان
اولین کسانی که روحیهی بر تری جوی داشت، فرعون بود: Pإِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًاO[3] فرعون در زمین برتری جویی کرد، بد ترین کاری دسته دسته کردن قوم وملتش بود! بعد قوم خود را بر قوم دیگر ترجیح داد! کار به جای رسید که مردان قوم سبطی را سر بریدند، زنان شان را به عنوان برده زنده میگذاشتند.
ملا غلام علی کربلایی میگوید: موجودیت ملا محمد قائینی در هزارجات توسط سید اکبرشاه ورسی و سید نقی شاه مارقولی به کابل مخبری شده بود. و زمان که امیر عبدالرحمان خان، در حکم نمبر(19) فرمان دستگیری پنج طائفه را صادر کرد (ملا، کربلای، میر، زوار، سید وجیه) اشخاص فتنه جوی مفسد که مردم را اغوا میکند به ستیزه بر انگیخته اند همه از دم تیغ گذرانده شود،(غرجستانی1372: 189)[4]، که فساد زیر پای همین ها هست؛ همراه با صدور این فرمان، جنگ های خونین داخلی شروع می شود، توسط این امیر خشن،تمام مناطق هزارستان، در گیر جنگ فرسایشی میشوند. مردم بهسود، هراس داشتند که مبادا ملا محمد قائینی را حکومت بی رحم گرفتار نماید. طبق مشوره ایشان را توسط ملا زوار علی به یکه ولنگ آورد، باز هم مردم احساس خطر گردند او را به همراه ملا رئوف بکک به طرف بلخاب می فرستند.
مردم منطقه یکه ولنگ، ملا محمد قائینی را به طرف بلخاب، نزد حاکم بلخاب محمد علی خان هزاره که پدر عبدالعلی خان دره صوفی بود می فرستند، ایشان مدتی در بلخاب میماند، در دهن شرط بلخاب، شاگردان نزد او جمع می شوند و ملا مشغول تدریس میگردد، محمد علی خان هزاره بخاطر سر پیچی از دستورات حکومت مرکزی، عبدالرحمان خان، محمد علی خان هزاره را از منصبش عزل میکند، بعداً محمد علی خان هزاره ملا را همراه خویش به شهر مزار شریف میبرد، در آن زمان، شخصی ظالمی به نام عبدالله خان حاکم بلخ بود، در بین مردم هزاره به ابن زیاد شهرت داشت.
ملا محمد قائینی مدت در منطقه یلمرب، ماندگار میشود و درس دینی را شروع میکند و شیخ میرزاحسین (آخوند حاجی)، سید شاه احمد وحاج غلام محمد، از منطقه گردنه، محمد رضا تیرک، همراه آخوند حاجی، در مزار شریف، خوشه چین خرمن فضل وادب و زانوی شاگردی را نزد آیت الله ملا محمد قائینی خم میکنند، سید محمد عظیم، پدر سید کاظم ویک عدة دیگری، هم نزد ملا محمد قائینی، مشغول فراگیری علوم دینی میشوند.
وقت جان ملا محمد قائینی را در منطقه یلمرب(ایل عرب) مزارشریف، خطر تهدید میکند، بنا به مشوره بزرگان یلمرب، عبدالرحیم خان هزاره، ملک میمنه را یگانه جای مناسب، برای او میبیند، و نامه(خطی) برای ملا فیض محمد چرمگر میمنه می فرستد. و آیت الله ملامحمد قائینی را با فامیلش، همراه صوفی غیاث و غلام عباس، به میمنه روان می کند و در خانه حاج گلاب خان، کاکایی ملا چرمگر ساکن میشوند، مدت یک سال بیشتر، در میمنه میماند وآنجا هم مشغول تدریس میکردد.[5] که فعلاً خانه ملا محمد قائینی را مردم میمنه، به مسجد تبدیل نمودهاند، جای ملا را مردم به دیده قدر و قداست مینگرن. ایشان بعد از چند سال زندگی در ملک میمنه، بار دیگر، به مزارشریف باز میگردد و خرمن پر فیض علم اش را برای شاگردانش پهن مینماید.
دیار غربت
آیت الله سید محمد عالمی بلخابی میگوید: (آیت الله شیخ محمد قائینیe در هزارستان مصدر خدمات شایان گردیده است) ملامحمد قائینی در سخت ترین شرایط در مناطق هزارستان، مزارشریف و میمنه، بعد از چندین سال تدریس وتعلیم وتربیة طلاب علوم دینی، به دور از وطن اصلی اش، در دیار غربت نسبت مریضی که عاید حالش گردیده بود، به عمر74 سالگی، در سال 1275ه.ش در منطقه یلمرب بلخ، روحش به رحمت ایزدی میپیوندد و در قبرستان عمومی یلمرب به خاک سپرده می شود، که اکنون بعد از گذشت یک قرن، قبر مرحوم آیت الله ملا محمد قائینی توسط محمدنایب علی توسلی، به نقل از محمدالله بای، فرزند داد محمد، فرزند روزی قل بنا به نقل مرحوم ملا خادم حسین هجده نهر که گهگاه روزهای جمعه به زیارت قبر ملا محمد قائینی میآمدند، حمد سورهای میخواندند، پیدا شد ودر سال 1399ه.ش بار دیگر توسط عبدالمؤمن طلوع با لوحه سنگی علامت گذاری شد،(توسلی،طلوع228:1399)[6].
[1] توسلی، طلوع،(1395) سیمایی برازندگان دره صوف انتشارات بیهقی بلخ.
[2] مائده/ 4
[3] قصص/ 3
2 غرجستانی، محمد عیسی کله منار ها در افغانستان، ص 189سال 1372 انتشارات اسماعیلیان قم
[5] دره صوف سر زمین آزادگان – http://www.dari-suf.blogfa.com
[6] توسلی، طلوع،(1399)دره صوف در گذر بحران تاریخ، انتشارات بیهقی بلخ